هفتبرکه: حیدرقلی بذرافشان، از نوادگان حاج اسدالله دهباشی گراشی و نویسنده تاریخ محلی منطقه، روز دوشنبه چهارم اسفندماه در سن ۹۰سالگی در شیراز چشم از جهان فروبست. او سالها پیش ستون «روزگار سپریشدهی مردم سالخورده» را برای نشریهی «صحبت نو گراش» مینوشت، و با پیگیری عبدالعلی صلاحی، مدیر انتشارات اناالحق، این خاطرات را بسط داده و در قالب یک کتاب به نام «یادی از گذشتههای ولایتم» آماده چاپ کرده بود. صلاحی میگوید: «این کتاب چند سال پیش آماده شد، اما متاسفانه هزینهی چاپ آن فراهم نشد. امیدوارم پس از فوت آقای بذرافشان، بتوان این کتاب را به عنوان یادبودی ماندگار از ایشان منتشر کنیم.»
در مقدمهی این کتاب به قلم عبدالعلی صلاحی دربارهی شرح حال بذرافشان بهنقل از نشریه صحبت نو گراش و کتاب حکام لارستان بااندکی تصرف آمده است: «حیدرقلی بذرافشان فرزند آصفقلی و از نوادههای حاجاسداله دهباشی نیکوکار گراشی در اواخر دوره قاجاریه است. او متولد سال ۱۳۰۹ شمسی در لار است، و هماکنون در شیراز زندگی میکند. وی از علاقهمندان پیگیر میراث تاریخی و فرهنگی زادبوم خویش است.» مطالب این کتاب در شش فصل دستهبندی شده است: فصل اول، «مردی که نامش را در وقفنامهها نمینوشت» به شرح زندگانی حاج اسدالله دهباشی میپردازد؛ فصل دوم، سفر به گراش و لطایف گراشی؛ فصل سوم، یادی از گذشتگان؛ فصل چهارم، لار، سختیها و پیروزیها؛ فصل پنجم، بازیها و سرگرمیهای اوقات فراغت؛ و فصل ششم از هر دری سخنی. در پیوست کتاب نیز عکسهایی از آلبوم شخصی نویسنده چاپ شده است.
مقدمهی صلاحی بر این کتاب شامل بسیاری از جنبههای زندگی بذرافشان است. صلاحی این مقدمه را برای انتشار در اختیار هفتبرکه قرار داده است که در ادامه میخوانید.
دیباچهای بر کتاب «یادی از گذشتههای ولایتم» از حیدرقلی بذرافشان
نوشتهی عبدالعلی صلاحی
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
(سعدی)
بیت بالا متن تابلویی بود زیبا، که زینت دیوار اتاق دنج نویسنده این کتاب شده بود، خود میگفت توسط دوستی قدیمی که گویا پیشتر در لار دارای سمتی بوده، بهجهت وی بهنگارش درآمده است، اما گویی این بیت بیانگر حس و حال مؤلف به تأسی از جد بزرگوارش حاجاسداله دهباشیگراشی است، چراکه، چه در متن کتاب پیشرو، و چه در کاربرد تزیینات و چیدمان وسایل و لوازم محل زندگیش، و چه در حرکات و سکنات و کلام دلنشینش، میشد بهخوبی این عشق را احساس کرد. گذر عمر همراه با عشق به فرهنگ و هنر ایرانزمین و سرزمین مادریش لار و گراش و بهطورکلی جنوب فارس، از وی کهنسالمردی ساخته است، که به مصداق این مصرع خواجه:
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بهعشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما»
آری با خود دلی جوان و سری پرشور را به دنیای پیری آورده است. دلی که وصال به دلبرش را بههر مال و منصبی ترجیح میدهد، و بهترین اوقات زندگیش را بهقول خودش، در کنار دوست گذرانده است، همانگونه که لسانالغیب میفرماید:
«اوقات خوش آن بود که با دوست بهسر شد
باقــی همـه بـیحاصلـی و بـیخبـری بـود»
همهی اینها و بیشتر، برای نگارندهی این سطور که بهخاطر تحقیق درخصوص موسیقی محلی و تاریخ منطقه برای اوّلینبار به حضورشان رسیده بودم، درچند دیدار و همکلام شدن با ایشان قابل درک بود، ایشان که از سالها پیش خاطراتش را در نشریات محلی گراش و لار مینوشت، از پیشنهاد بنده برای کتاب شدن مقالاتش استقبال کرد و علاوهبر آن نوشتهها، بخشهایی از این کتاب را طی یکسال اخیر بهرشتهی تحریر درآورد. بدیهی است فرصتسوزی نگارنده اگرچه نه بهصورت صددرصد، ولی بخش اعظم آن برای استفادهی هرچه بیشتر مردم این دیار از یادماندههای ارزشمند ایشان، آنهم با قلم شیوایی که مبنای نگارش ایشان است، بوده است.
بااینکه ادعای نویسندگی ندارد، و بارها گفته است «من نویسنده نیستم» ولی در مقایسهی خاطرهنویسی این بزرگوار با خاطرهنویسیهای مرسوم، که در سالیان اخیر در منطقه اچمیزبان نوشته و منتشر شده است میتوان تفاوت فاحشی را یافت. تفاوتی که با خواندن تنها یکیاز آنها برتریهای نوشتهی ایشان را، از هرلحاظ میتوان برشمرد.
با کمی دقت در نوشتههای پیشرو میتوان دریافت که خاطرات ایشان تنها روایت صرف از واقعهای که زمان بر آن گذشته، نیست. بلکه سطرسطر یادماندههایش، همراه است با توصیفات و تشبیهاتی که نویسنده در جریان رخدادهای زندگیش احساس کرده، و گویی بیکم و کاست در اینزمان همچون تابلویی، به خوانندهاش که اورا چون تماشاگری میپندارد، عرضه میکند. محفوظات وی از اشعار بزرگان ایرانزمین و آشنایی ایشان با موسیقی اصیل ایرانی و اطلاعات وافرشان از صنایع بدیعی ادبیات غنی فارسی، به زیبایی متن ایشان افزوده است. و یاریجستن از خواندهها، شنیدهها و کتب و منابعیکه در طول عمرش بهآنها دسترسی داشته، توانسته است، خواندن وقایع و اتفاقات گذشته را، برای خواننده، اگرچه تلخ، شیرین بنمایاند. و خواننده را مجبوربه خواندن چندبارهی متن، همراه با احساس وجد کند.
نوشتههای ایشان نهتنها اتفاقات گذشته بلکه بیان خصوصیات کسانی است، که با آنها سروکار داشته است، توصیف مکانهایی است که در آن زیسته است و مملو از ذکر خدمات مردمی است که برای منطقهی جنوب فارس بهخصوص لار و گراش بهعمل آمده است. اینها علاوهبر نگاه ایشان به شادیها و همچنین دردها، ناکامیها و تلخیهایی است که بر مردم این دیار گذشته است. البته از نوشتههای ایشان میتوان دریافت، تلاش زن و مرد این دیار برای نوسازی منطقه، به پیروزیهایی چشمگیر منتهی شده است، که بهزعم ایشان توانستهاند چهرهی سربلندی را در تأمین آسایش و نه آرامش، برای امروز منطقه ترسیم کنند.
اما حیدرقلیخان بذرافشان کیست؟ خلاصهای از شرححال ایشان بهنقل از نشریه صحبت نو گراش و کتاب حکام لارستان، بااندکی تصرف جهت اطلاع خوانندگان گرامی خاطرات ایشان، ذکر میگردد.
حیدرقلی بذرافشان فرزند آصفقلی و از نوادههای حاجاسداله دهباشی نیکوکار گراشی در اواخر دوره قاجاریه است. او متولد سال ۱۳۰۹ شمسی در لار است، و هماکنون در شیراز زندگی میکند. وی از علاقهمندان پیگیر میراث تاریخی و فرهنگی زادبوم خویش است.
پساز دوران تحصیلی که آقایان حاجعلی بنائی، مرحوم سیدعلی واعظ و مرحوم تابعمحمدی از معلمین ایشان بودند، از سال ۱۳۳۶ در شهرداری لار و در سمت رییس بازرسی، رییس امور مالی و حسابداری، رییس تبلیغات، جانشین، قائممقام و معاون شهردار به ارایه خدمات صادقانه به همشهریان عزیز مشغول شد.
اِعمال کاشیکاری قصابیها، نانواییها، قنادیها که نخست با مخالفت آن حرف همراه بود و بعد مایه تشکر و سپاسگزاری آنها گردید، از اقدامات بهیادماندنی ایشان است.
جناب ایشان بنیانگذار تئاتر در شهر لار بود که خود مبین علاقهمندی وی به هنر نمایشی است. علاقهی وی به موسیقی، وی را به آموختن موسیقی و نواختن ساز تار ترغیب نمود و از این رهگذر موسیقی محلی زادگاهش را عالمانه شناخت و بهآن بالید.
قریحهی سرشار از شعر و ادب فارسی همراه با لطایف زیبا و نکات پندآموز که از ویژگیهای خاص ایشان است موجب میگردد بهکمک کلام نغز و دلنشین خود، گرمیبخش محفل دوستان باشد.
وی از خوانین خوشنام و معروف است، که با خودسازی و هنرمندی فطری، آنچنان مستقیم و بهنقل از قُدما و پیشکسوتان و با مطالعه کتب عدیده تاریخی و دستنوشتهها، سرگذشت پیشینیان بهویژه حکام و نامآوران و شعرا و عرفای منطقه اچمی زبان را در ذهن و قوه حافظه خود، هنرمندانه ثبت نموده، که شنیدن وصف یکایک رویدادها، بهصورت قصه و داستان از زبان شیرین خودش حلاوت و جذابیتی خاص و در خور تمجید دارد.
وی که ذاتاً هنرمندی وارسته بوده و کمتر خودرا اسیر چنگال تعلقات نموده و علاقه وافر و هنر خدادادی عشق ورزیدن به موسیقی، لذت بردن از طبیعت، احساس اعجاز شباب و شادابی در شکفتن غنچه گل، تماشای پرواز پروانه، شنیدن صدای دلنشین پرنده و ذوق رؤیت زمان دمیدن سپیده صبح، را غنیمت میشمارد، بسیار حساس و نکتهسنج شده بهطوریکه خویشان و دوستان در مراودت و مماشات بهطور جدی رعایت طبع ظریف و روح شفافش را از واجبات استمرار خویشی و دوستی بهشمار میآورند.
دوستانش ظرایف سخن و لطایف کلام ایشان را هرگز از خاطر فراموش نمیکنند.
بیشاز پنجهزار بیت از اشعار فردوسی، نظامی، مولوی، حافظ و… از محفوظات ذهنی ایشان است. با اینکه سالیانی است در شیراز اقامت دارد، هنوز لهجهی گراشی و لاری را بهخوبی تکلم میکند.
امید که خوانندگان محترم نیز همچون نگارندهی این سطور، از رشحات قلمی ایشان حظ وافر، و از اطلاعاتی که درباره گذشته به خواننده میدهد کمال استفاده را ببرند.
میرزا اکبری
۱۱ اسفند ۱۳۹۹
خدایش رحمت کناد انسانی فرهیخته و به غایت نیک نفس بود ، بنده نام وی را بارها از دوستان شنیده بودم اما توفیق زیارت وی را نداشتم تا اینکه سال ۱۳۹۰ مقابل پمپ بنزین برق روز جهت رفتن به لار منتظر تاکسی بود من ترمز کردم و سوار ماشینم شد نام و نشانم پرسید خود را معرفی کردم ، صورتم بوسید و اظهار داشت من با مرحوم پدرت سابقه دوستی دارم از ان انروز که افتخار اشنای به این مرد خوش مشرب نصیبم شد اغلب اوقات که به گراش می امد به دیدارش میرفتم و از محضرش کسب فیض می کردم ، روزی نیز باتفاق همکارم مسعود سالاری در تربیت بدنی همراه ان مرحوم سفری به ارد داشتیم که بسیار خاطره انگیز بود .
مرحوم بزرافشان فرزند اصف قلی خان بود که رفاقت و دوستی صمیمانه ای با استاد عبدالله صلاحی داشت . روحش شاد و یادش گرامی باد
علی دادآفرید
۹ اسفند ۱۳۹۹
یادها و خاطره ها
افسوس که نامه ی جوانی طی شد/وآن تازه بهار زندگانی دی شد/ آن مرغ طرب که نام او بود شباب/ فریاد ندانم که کی آمد، کی شد
یادش بخیر آن روزها که در همسایگی ما (شهرجدید دوازده متری فرمانداری، بلوک سوم) زندگی می کرد؛ امّا من کوچکتر از آن بودم که با وی همنشین و هم صحبت شوم.
یادش به خیر آن زمانی که:در تنها دبیرستان دخترانه ی شهرقدیم لار، تئاتر ” ضحّاک ماردوش” به کارگردانی و بازیگری این بزرگوار ، تماشا کردم.
یادش به خیر آن روزی که: در محفلِ گرم، کم تعداد امّا پربارِ انجمن ادبی در کتابخانه عمومی شهرجدید، سخنان گرانمایه ی این عزیز را درمورد حکیم طوس، فردوسی بزرگ، شنیدم.
یادش به خیر آن محفل فوق الذکر که: درآن روز شادروان رحیم آرین ( رئیس وقت اداره ی ارشاد ) نیز حضور داشت و جناب بذرافشان درحین سخنرانی اشعار فراوانی از فردوسی پاکزاد را ازحفظ قرائت می کرد. به گونه ای که:آن حافظه ی قوی نه مایه ی رشک بل مایه ی غبطه ام شده بود. به هرحال ” هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق…” و
“…کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست/ چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد…”