هفت‌برکه گریشنا: #کرونانوشته نام پویش جدیدی است که گریشنا در این ایام کرونازدگی راه انداخته است. در این پویش، کسانی که به علت ابتلای به بیماری کرونا و یا به صورت خودخواسته برای رعایت بیشتر، خود را در خانه قرنطینه کرده‌اند، دعوت کرده‌ایم که از تجربیات خودشان بنویسند یا عکس و فیلم بفرستند. هدف پویش این است که تجربه‌های این افراد به اشتراک گذاشته شود، و از خلال بازگویی این تجربه‌ها، به خوانندگان نیز آموزش و هشدار داده شود. شما هم اگر تجربه‌ی اینچنینی دارید، به این پویش دعوتید.

عزیز نوبهار، فعال فرهنگی-اجتماعی، که از ابتدای شیوع ویروس کرونا یکی از خیرین فعال در عرصه‌ی تهیه اقلام بهداشتی بود، به تازگی از ویروس کووید-۱۹ رها شده است. او سه هفته‌ی مداوم خود را در یکی از اتاق‌های خانه‌اش، حتی دور از خانواده خودش، قرنطینه کرد، و اکنون سلامتی خود را کاملا بازیافته است. او از همان ابتدای شیوع ویروس، شروع به نوشتن روزانه‌ی اتفاقات و مسائل کرده، و این کار را تا بعد از ایام قرنطینه‌ی خانگی‌اش ادامه داده است. بخشی از این روزنوشت‌ها را که مربوط به زمان ابتلا به بیماری است، در ادامه می‌خوانید.

CornaNeveshteh

روزنوشت‌های عزیز نوبهار

سه‌شنبه، سوم تیرماه ۱۳۹۹

امروز خبر دادند تست کرونای من مثبت شده است. از قبل آمادگی این خبر را داشتم چون علایمش را داشتم. از همان دو روز پیش خودم را در خانه حبس کرده‌ام و فعلا تا ۱۲ روز دیگر در خانه هستم. تب خفیف و بدن‌درد دارم و بی‌اشتها هستم. دکتر سرخی هم مسکن و شربت به عنوان دارو داد.

عصر به چند نفر از دوستان پیام دادم و موضوع مریضی را گفتم. واکنش‌های مختلفی داشت، از ناراحتی شدید یک دوست در حد گریه، تا واکنش طنز احمد حقیقی!

تماسی با یکی از دوستان پزشک که دچار این بیماری شده است گرفتم. حالش خیلی خوب نبود و روحیه‌اش گرفته بود. اعلام شد یک نفر ۶۴ ساله هم در گراش فوت کرده است. اوضاع خوب نیست. خدا رحم کند. شنیدم که نصف کادر درمانی خسته و بیمارند و فرسودگی در میان آنها مشاهده می‌شود.

 

چهارشنبه و پنجشنبه، چهارم و پنجم تیرماه ۹۹

این روزها دوباره تب ماسک و ژل اوج گرفته است، اما مهم رعایت است که نمی‌شود! عروسی برای اولین بار در گراش جرم محسوب می‌شود و رسما توسط بخشداری گراش اعلام شده است. جامعه پزشکی هم درگیر است. گرفتن بیماری انگار جرم است! اما این ویروس همین نزدیکی‌هاست، و خدای نکرده گریبان شما را هم خواهد گرفت.

علایم بیماری به نظرم حتی شاید روزانه عوض می‌شود. از سردرد تا شکم‌روش تا درد قفسه‌ی سینه. گاهی هست و گاهی نیست. مظلومانه در اتاق تنها نشسته‌ای و دلت هوای بیرون می‌کند. سعی می‌کنی به درد و بیماری فکر نکنی. اشتها نداری. کرونایی شدن یعنی طرد شدن. افسردگی داشتن. اما همه اینها با بودن چند نفر جبران می‌شود: یک همسر خوب و قوی و یک دختر مهربان.

یک بام و دو هوا را در کارگروه یا ستاد یا هر چه که اسمش را بگذارید می‌بینیم. این که نشد مدیریت! آیا می‌دانید چرا بخشی از مردم به حرف شما گوش نمی‌کنند؟ چون عمل پشت حرفتان نیست. با یکی از خودی‌ها مهربانی می‌کنید و با یک بقال و دکانداری که خرجش از همان دکان است با زبان تهدید و تنبیه حرف می‌زنید. برای بستن مغازه، کلی آدم کت‌وشلواری راه می‌افتند و برای تعطیلی آن مغازه عکس می‌گیرند. نه این رسم جوانمردی نیست که افتاده را کوبیدن و آن کسی که خودی است را آزاد گذاشتن.

با محمود و سید کنفرانسی صحبت کردیم. از اوضاع قطر گفت. گفت روزانه ۱۰۰۰ نفری اعلام می‌کنند. با همکاران قدیم در ستاد مردمی کرونا هم صحبت کردم. علی درویشی تماس گرفت تعدادی کارت هدیه داشت گفتم تحویل سید داد. با سید علی [مجلسی] حرف زدم.

بحث بر سر جلسه‌ی معارفه رییس جدید سپاه زیاد است.

کرونا موجب شد چند تا از داستان‌های احسان عبدی‌پور را گوش کنم. با حس و حالم جور در می‌آمد و خوشم آمد. نمی‌دانم چرا، ولی انگار مدت‌ها با داستان‌هایش زندگی کرده بودم. شاید رگ جنوبی بودن، وجه اشتراک من و داستان‌هایش باشد. شاید با «مموسیاه» همزاد بودم به خاطر همه آنچه که ارزشش را نداشت؛ با «زینت» دلشوره بچه‌ها را داشتم که هرکدام تیمی و جهانی و عشقی دیگر داشتند. دست اخر هم با همه‌ی اون «قوطی‌ها» دوست بودم و توش قایم می‌شدم و باهاش فر می‌رفتم. فقط یک قوطی کم داشت و آن هم قوطی سرخاب سفیداب مادرمان بود که هیچ‌وقت پیش چشم ما نبود و همیشه آن دوردورها، تهِ تهِ «یخدو» قایم می‌کرد که مبادا چشم نامحرم بهش بیفتد. چقدر غم شیرین دارد این داستان‌های احسانو.

یک فیلم سینمایی را بازی مهدی هاشمی و شهاب حسینی دیدم به نام «برادرم خسرو».

کمی هم درباره کرونا خواندم که ببینم چیزی اضافه نشده به علایمش! آخر این روزها به ویروس هم نمی‌شود اعتماد کرد! فقط دانستم تنها نیستم. دوستان همگی سنگ تمام گذاشتند و هی تماس پشت تماس. فهمیدم که تنها قدم نمی‌زنم در کوچه زندگی.

 

جمعه، ششم تیرماه، روز هشتم بیماری

یکی از دوستان زنگ زد. حالش خیلی خوب نبود. چند دقیقه حرف زدیم و از گذشته گفتیم. به نظرم هوای کرونایی‌ها را باید بیشتر داشت. بیشتر بحث روحیه است تا جسم. انگار بٌزی که گری گرفته باید و جدا باشد! این بد است. استرس می‌آورد و یحتمل افسردگی در آینده.

برای یکی از دوستان مسئول در شورای شهر نوشتم: «درسته که کرونا زیاد شده، ولی خواه ناخواه زودتر از آنچه فکر می‌کنیم به سراغ همه میاد. به قول دکتر احمد [عبدالهی] بالای ۶۰ درصد جامعه مبتلا می‌شوند. حاجی کسبه ندارند. مشکلات زیاد شده. هنوز وام و قسط و اجاره و چک‌های دوماه قبل روی دست کسبه مونده. شما اگر هنوز شورا برقراره، در حمایت از کسبه کاری کنید. بالاخره منتخب بخشی از مردم هستید و هنوز سر کارید. شش ماه آینده بخشی از کسب‌وکار گرفتار عوارض ناشی از کرونا و سوء تدبیر بعضی آقایون میشه و ورشکست می‌شن. کما اینکه در اول سال هم شدند و الان جمع کردند. گفتم بگویم که فردا روزی کسی نگوید کسی از حال کسبه برای ما چیزی نگفت. حال کسب‌وکار خوب نیست. همه‌ی مشکلات کرونا روی دوش کسبه نباشه. خودشان می‌گویند تجمع عروسی و عزا بیشتر دخیل است. یک تحقیق میدانی مشخص می‌کنه بیشترین واگیری‌ها از کجاست.»

اما ایشان جواب داد: «از روز اول من را دعوت نکردن که در جلسات ستاد کرونا شرکت کنم. دلیلش هم همین استعفاء پشت سر هم دوستان بود. در حال حاضر هم متاسفانه من شنیدم انحلال شورا به استاندارى اعلام نمودن. ولى به ما کسى اعلام ننموده. ضمنا من الان شیرازم و چشم حتما یک زنگ به فرماندار میزنم.»

فکر کنم وضع بیمار کرونایی بعد از بهبود هم خراب باشد، چون یک نوع ترس طرد از جامعه در او وجود دارد. با اینکه ممکن است هر کسی بیمار شود، ولی هیچکس دلش نمی‌خواهد اولی باشد. موضوع بعدی برای بیمارانی است که درآمدشان به کار روزانه بستگی دارد و این اضطراب و استرس را برایش بیشتر می‌کند.

عصر جمعه انگار فشار خونم پایین بود. از ساعت ۶ تا ۸ توی حیاط روی صندلی نشستم. فقط گنجشک‌ها همدم من بودند تا غروب که همه‌شان روی نارنج پیر خونه‌مان آرام گرفتند. امیر ماسک‌زده با فاصله ایستاد. چیزی یادم آمد. به نظرم روز قیامت که می‌گویند همه از هم فرار می‌کنند، مثل الان باشد! بگذریم. امیر گفت چی حالت را خوب می‌کند؟ گفتم: «یه قوطی پپسی کولا تگری، که روش نوشته باشه: در لحظه زندگی کن!» چپ‌چپ‌ نگاهم کرد که ببیند توی کلامم رگه‌ای از شوخی پیدا می‌کند یا نه. دید دوباره سر در گریبان خودم دارم. فقط به حیاط بی‌هیاهوی گنجشک‌ها فکر می‌کنم. رفت دکان حسن جانعلی و برگشت و گفت: «بیا بابا.»‌ پپسی بود. تگری تگری!

مشکل دیگر برای آپارتمان‌نشینان است که کوچک است و جای مناسبی برای قرنطینه ندارد و همه نگرانند که بیمار شوند و گرفتاری پس گرفتاری.

تعییر تن صدای بیمار کرونایی فاحش است. بیشتر از اینکه جسمی باشد، روحی است. چون یک نوع در خودفرورفتگی یا خمودگی روحی رخ می‌دهد. ۱۴ روز یک‌جانشینی توام با تحمل بیماری این مشکل را ایجاد می‌کند.

 

شنبه، هفتم تیرماه، روز نهم قرنطینه

شنبه مزه و طعم غذا که از چندی قبل قطع شده بود، دوباره برقرار شد! ناهار خوردم و کمی داستان گوش کردم. عصر هم در حیاط نشستم از ساعت ۶ تا ۸ سردرگریبان و خمودگی روحی داشتم.  

در همسایگی ما یه خانواده مریضند. باهاشان تماس گرفتم. خیلی حال روحی‌شان خراب بود. خانمش ناامیدانه می‌گفت این بیماری خوب  نمی‌شود و شوهرش از ۱۴ روز گذشته و خوب نشده است. با اینکه روحیه‌ی خودم پایین بود، باهاشان حرف زدم. دیدم آرام‌تر شده. فهمیدم مشکل روحی است. به یکی از اقوامش زنگ زدم. گفتند می‌ترسیم برویم و این دقیقا جای شروع افسردگی بیمار کرونایی است. احساس ترس طرد از جامعه.

 

یک‌شنبه ۸ تیرماه، روز دهم قرنطینه

صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم. ضعف عمومی بدن هنوز هست. فکر کردم با دکتر سرخی مشورتی بکنم.

با علی صالحی کمی چت کردم. گفتم زندانی انفرادی بودن سخت است. ۱۴ روز نشستن در اتاق و تنها پل ارتباطی داخل خانه، هر روز سه مرتبه صدای تق‌تق‌تق بشنوی، بعد بگن صبحونه یا نهار یا شام! علی به طنز گفت: سعی کن با قاشقی، چیزی، دیوار اتاقت را سوراخ کنی و بعد فرار. عین تو فیلما! گفتم: ۲۰ سال طول می‌کشد! گفت: پس ولش کن تا ۱۴ روز قرنطینه تمام شود. خندیدیم.

صبح اول یکی از روحانیون گراش تماس گرفت و از حالم پرسید. انگار خودش هم به صورت خفیف گرفته بود و حالا بهتر بود. مولا و مسعود و غلام عباسی و یعقوب هم تماس گرفتند. این تماس‌ها خودش موجب افزایش روحیه‌ی بیمار کرونایی می‌شود و خیلی ارزش دارد.

محمدی هم تماس گرفت. حالش بهتر است. پیشنهاد دوش بخار و آب گرم داشت. می‌گفت یکی از دوستانش در ترکیه این بیماری را گرفته و این روش برای تنفس بهش کمک زیادی کرده است.

خبر انحلال شورا و عزل شهردار و رفتن باقرزاده و انتقال دهقان و قرمز شدن گراش و …

 

دوشنبه، ۹ تیرماه، روز یازدهم قرنطینه

امروز یکی از دوستان کرونایی در مورد بیماری از من پرسید. اینها را برایش فرستادم، و بعدا در گروه‌های خانوادگی خودشان پخش کرده بودند.

۱. این بیماری در واقع یک بیماری نیست، بلکه دو بیماری است: یکی جسمی و یکی روحی.

روحی به خاطر تبلیغات وسیع است که ترسناک شده؛ هم از طرف صدا و سیما و هم جامعه. همچنین قرنطینه بودن حدود ۲۰ روزه و جدا شدن از خانواده و دوستان و جامعه. بیمار ترس و اضطراب خاصی می‌گیرد که باید از طریق فضای مجازی مرتب پیگیر حالش شد و او را تنها نگذاشت.

و اما بیماری جسمی، هم باید علائم آن را بشناسیم و هم درمانش را.

۲. علائم اصلی آن تب، لرز، سردرد، سرفه همراه با تنگی نفس و علائم دیگر مانند اسهال، تهوع، سرگیجه و … است که در اشخاص مختلف شدت و ضعف دارد.

۳. در صورت داشتن این علائم، نیاز به تست هم نیست!

۴. استراحت، نوشیدن مایعات گرم، دوش آب گرم، سوپ، آب (زیاد سرد نباشد) به دفعات زیاد (کم باشد اما تعداد دفعات زیاد).

۵. طبق تجربه شخصی، من داروی خاصی مصرف نمی‌کردم، به جز استامینوفن، پنادول سبز رنگ، دیفن هیدرامین کامپاند و اکسپکتورانت که اول غرغره می کردم بعد فرو می‌بردم.

۶. چون ویروس در گلو تجمع دارد، سعی کنیم با مصرف مرتب مایعات، از راه پیدا کردن به ریه جلوگیری کنیم و ویروس به معده منتقل شود.

۷. حتماً و حتماً فرد بیمار در اتاق جداگانه باشد و هیچ ارتباط فیزیکی با اعضای خانواده نداشته باشد. سرویس بهداشتی و حمام هم جداگانه باشد. چون با کشیدن سیفون، ویروس در محوطه دستشویی پخش می‌شود.

 

سه‌شنبه، ۱۰ تیرماه، روز دوازدهم قرنطینه

یوسف امینی، رییس اصناف، تماس گرفت و حال پرسید و کمی در مورد مشکلات اصناف در این دوره حرف زدیم. می‌گفت به اتفاق فولادی و عظیمی در شورای تامین از بستن کسب‌وکار حمایت نکردند، بلکه به اجبار به استفاده از ماسک رای دادند. حتی می‌گفت دکتر عبدالهی به حمایت از کسبه حرف زده، ولی فرودی فرماندار موافق تعطیلی مغازه‌ها بوده است.

روزبه‌روز بیماران زیاد می‌شوند. ۱۶۳ نفر فوتی در ایران.

کمی پیاده‌روی کردم تا حساب نفسم دستم بیاید. دیدم نه، هنوز به تک‌وتا می‌افتد. آرامش امشب بیشتر است. تا فردا چه شود. آیا ویروس پرکاری می‌کند یا اسیر گلبول سفیدم می‌شود؟

 

چهارشنبه، ۱۱ تیرماه، روز سیزدهم قرنطینه

حال عمومی‌ام بهتر است. با دکتر سرخی مشاوره کردم برای یک سٌرُم. مخالف بود. ولی برای «زروبال» برای یه هفته دارو داد. خدا کند اثر کند.

ساعت ۸ یونس نوروزی زنگ زد. از آن آدم‌هایی است که در کارش خالصانه کار می‌کنه در مسئله تولید ماسک. از روزهای اول پیش‌قدم بود و علاقه زیادی به خدمت در مراسم‌های دینی دارد. شنید که بیمارم. از حمل پرچم حرم امام رضا به شهدای گمنام اوز، تماس تصویری برقرار کرد و سلامی به امام رضا دادیم و حالمان عوض شد. مهم این بود که ایشان و گروهش به فکر من هم بودند و گوشه‌ی ذهن و فکرشان بیماران کرونایی هم حضور داشتند و این به فکر هم بودن مهمترین اصل است.

عصر طبق معمول رفتم در حیاط هواخوری. ولی اگر کمی راه ‌رفتم به نفس‌نفس می‌افتم. احتمالا از ضعف بدن است چون غذایم یک‌سوم   شده است.

 

پنج‌شنبه، ۱۲ تیرماه، روز چهاردهم قرنطینه

حق‌شناس، از دوستان بیدشهر، اول صبح پیام داده بود. دیروز خیلی ناراحت شده بود که بیمارم. امروز مقداری آب زمزم و عسل کوهی که دعا بر آن خوانده‌اند برایم آورده است. فکر می‌کنم همین که گوشه‌ی ذهن یک نفر قرار داری، کافی است. این یعنی دعا کردن و به خوبی ازت یاد کردن. آب زمزم را نوشیدم. آدم‌ها با نیت خوب و بد زندگی می‌کنند. اگر نیتت خوب باشد، قطعا یک جایی یک نفر با نیت خوب برایت دعا می‌کند.

کار یک زندانی که برای حدود ۲۰ میلیون زندان است، با وام صندوق [قرض‌الحسنه] حل کردیم و وام را تحویل پسرش دادیم تا آزادش کنند. بدهکار بود و امروزها با این وضعیت، بدهکاری فراوان می‌شود چون اوضاع کسب خراب است.

احمد حقیقی زنگ زد. گفت: از صدات پیداست که امیدی به مردنت نیست و آقا ویروسه این مدت آب در هاون می‌کوبیده! احمد به طنز معروف است و حرفش آدم را ناراحت نمی‌کند. خودش نوعی روحیه دادن است.

با آرمان احمدی از بچه‌های بیدشهر که در لار کار می‌کند برای آزمایش نهایی تماس گرفتم. گفت خودم می‌آیم خونت را می‌گیرم ولی قبول نکردم. گفتم خودم می‌آیم. قرار شد شنبه ساعت ۲ تا ۴ بروم لار.

مسعود [غفوری] برای گاف کرونایی (در گریشنا) تماس گرفت. به دو دلیل مخالفت کردم با حضور خودم، نه با اصل موضوع: اول نداشتن صدای کافی، چون تار صوتی درگیر است هنوز؛ و دوم تاثیر بر مشتری رستوران. قبول کرد و گفت منطقی است.

 

جمعه، ۱۴ تیر ۹۹، روز ۱۵ قرنطینه

امروز دقیقا ۱۵ روز است که مثل معتادهایی که آنها را به تخت می‌بندند، مرا به اتاق بستند تا یا ویروس از پای در بیاید یا من! اما این بار ویروس توپوزی خورد و از پای در آمد.

روز ۱۵ با دکتر سرخی و دکتر ایزدی مشورت کردم که آیا به میان مردم بروم یا نه. امروز کلا علایم از بین رفته و حتی اشتها هم افزایش یافته. ظاهرا عمر نحس این منحوس همون ۱۴ روز است. که من چربک کردم و برای اینکه مشغول الذمه ویروس نشوم، ۱۵ روز رفتم قرنطینه!

قرنطینه یعنی جدا شدن از همه چیز. از عزیزان، از دوستان، از جامعه. این ۱۵ روز یعنی تنهای تنهای تنها نشستن و حرکت بیماری در بدن را رصد کردن. ۱۵ روز فکر کردن به زندگی، به مرگ، به درون آدم. خیلی چیزهای برای فکر کردن هست و این فرصتی برای دانستن و شناخت است. می‌دانی کی به کیست و چی به چیست. گوشه فکر چه کسانی هستی و چه کسانی گوشه فکرت هستند. خدا، دعا، توبه، و مرگ در قرنطینه نمود عینی پیدا می‌کند. قرنطینه تو را به گذشته هم می‌برد تا برای آینده درس بدهد. اگر اهل گرفتن درس باشی البته.

امروز ۱۵ روز گذشت و من با تجربیات تازه‌تر و بهتر و شناختی زیباتر از دین و دنیا و انسانیت پا به آینده می‌گذارم و می‌دانم که باید اصلی به نام محبت و دوستی را پایه‌ی زندگی پساکرونایی قرار بدهم.