هفت برکه (گریشنا): فاطمه، پرستار بابا و دست راست من بود. اما همین دیشب با لباس سفید عروسی راهی خانه بختاش کردیم. این چند جمله را زن حاج علی شوری، مادر فاطمه میگوید. داستان وضعیت فعلی حاج علی را،همسرش،حاجیه جمیله مو به مو برایم تعریف میکند. یک سال و هشت ماه قبل،صبح یک روز پنجشنبه بعد […]
کما
راحله بهادر پارچه ی سبز روی مانیتور قلب را پوشانده بود. صدای گریه های آرام مادر و همه ی اقوام و آشنایان که با نجوای دعا در هم می آمیزند. نگاههای پرسشگر که به حرفهای دکترها و پرستارها دوخته شده، و شیشهایی که اتاق آی سی یو را از جمع نگران جدا می کند. اسدالله، […]