هفتبرکه – صادق رحمانی: فرصتی میشود، برای نماز به مسجد سوق واقف میرویم. بعد از نماز درویش مینابی را به یاد میآورم. به راستهی ابزار فروشی میروم. درویش با پسری سیهچرده روی صندلی نشسته است. درویش، محمدعلی را که میبیند، ما را به یاد میآورد. خودش هم دلش میکشد که قصهاش را تمام کند. چشمهای […]