هفتبرکه – ابراهیم مهرابی: تقریبا آخرین خانه ای بود که بر زانوی کلات بوسه میزد! این خانهی کوچک، میزبان پسری شد که جانِ بابا، نام گرفت. در سختی قد کشید و هنوز شاخههای وجودش محکم نشده بود که مجبور شد از بازیهای نوجوانی و آرزوهای جوانی دست بشوید و در دیار غربت، دور از سایه […]