خبرخبر،شده روز خبرنگار مگر؟
رسیده نوبت این قشرِ وام‌دار مگر؟!
گرفته‌اند حقوق اداره کار مگر؟
بُن و اضافه حقوقی و زَهر ِ مار مگر؟

خدا کند که یکی هم به دادشان برسد
«خدا کند که فقط زود آن زمان برسد»

خبرخبر، چه خبر، غیر محنت و سختی
نفس کشیدنِ مردم به زور و بدبختی
چه خوب شد که ندید این عذاب را تختی
کجاست آن که به دادِ دلم رسد لَختی

اگرچه شهره شهریم در خبر چیدن
و لیک عادتمان نیست پاچه خاریدن!

خبرنگار فقط ژست برتری دارد
همیشه حال و هوای کنشگری دارد
سری به کار مقامات کشوری دارد
ولی زسفره ِشان سهم کمتری دارد!

دلم گرفته ولی خنده برلبم جاری ست
برای شاعرِ طناز خنده اجباری ست

خبر خبر چه خبر، غیر ِ گریه و زاری
رقیب می زند از پشت خنجری کاری
گرفته پاچه‌ی ما را سگ ِ بدهکاری
به روی لب نشود رود ِ خنده‌ای جاری

زمانه کرده دهان من و تو را سرویس
خدای کرده رهامان، پناه بر…(استغفرالله!)

خبرنگار که از حالمان خبر دارد
دعای بیوه‌زنی رویمان اثر دارد
زبان سبز و سرِ سرخ‌مان خطر دارد
خوشا به حال مدیری که صد هنر دارد

اگر که مرد خدایید ادعا نکنید
برای مردم ایران فقط، دعا نکنید

خبرخبر، چه خبر، غیر جنگ و خونریزی
دلیل غارت ناموس ِ ماست بی‌چیزی
نشسته بر همه‌ی شهر سایه‌ی هیزی
حیای گربه‌ی شیخ است و قصه‌ی دیزی

خبرنگارم و غم ریشه کرده در جانم
بیا و دیگر از این بیشتر نرنجانم

خبر خبر، چه خبر، غیر ِ فقر و بی‌کاری
بگو به من که از این خوب‌تر خبر داری؟!
(یه عده خون به جگر، خسته ازگرفتاری
یه عده با ژن ِ عالی به ریش ِ ما…آری!)

همیشه دیدنِ رنج و ستم که آسان نیست
دریغ خوردنِ نان از قلم که آسان نیست

کمی به داد دلِ مردمانِ ما برسید
فقط نه این که به فامیل و آشنا برسید
به دردهای جدا مانده از دوا برسید
به وضع مجلسِ قانونی و قضا برسید

اگر چه از همه چیزِ شما خبر داریم
برای گفتنِ حق، باز دردسر داریم

همیشه جیب من و دوستان من خالی ست
کبوترِ هنر این جا اسیر بی‌بالی ست
نگو که شاعر طناز وقت خوشحالی ست
که حال مختلسان چون گذشته‌ها عالی ست

کمی به خالوی طنازِ خویش جا بدهید….
به نصف هیکل او لااقل فضا بدهید!

خبرنگار که خیری ندیده از ارشاد
تمام دلخوشی‌اش بوده ۱۷ مرداد
به روی سنگ مزارش نوشته “وافریاد”
که بوده است بدهکاری‌اش فلان اعداد

برای شادی روحش به اَحسن الحَسَنات
علی‌الخصوص بخوان، حمد و سوره و صلوات!

Rashed Ansari Sin 17 2

 

راشد انصاری