هفتبرکه (گریشنا) – فاطمه یوسفی: ابرها رفتنی هستند و به زودی آسمان شهر را به دستان گرم و طلایی خورشید میسپارند و ما را به دستان سبز امنیت؛ و کاش امنیت این بار شاباش فراموشی را بر سرمان نریزد. کاش با رفتن ابرها، باز هم یادمان باشد در گوشهگوشهی این شهر، آدمهایی زندگی میکنند که فارغ از ترک، بلوچ، افغانی و گراشی یا فقیر و غنی بودنشان، هنوز به کمک و توجه ما نیاز دارند.
باران مداوم و چند روزه اخیر، قاب زندگی را پر از لبخند و اشکهای واقعی کرد. سهم بعضیها لذت بردن و تفریح بود و سهم عدهای دیگر نگرانی و زحمت. در خانه گرم و پر از آرامشمان نشستهایم و مانیتورها و صفحههای موبایل، عکسها و خبرها و فیلمهایی را به سرعت به ما نشان میدهد؛ اما پشت این صفحههای رنگیِ دنیای مجازی، زندگی چهرهی واقعیتر و گاه تلختری دارد که نه میتوان آن را به تصویر کشید و نه میتوان از آن گفت.
زخمیترین قسمت شهر در بحران این چند روز باز هم آسیبپذیرترین بخش شهر بود. بارها از مشکلات بافت قدیمی شهر از زاویههای مختلف صحبت کردهایم، اما انگار چهرهی پیر و شکستهی پاقلعه، انگیزه را از مسئولین برای کشیدن دستی به سر و روی آن گرفته است.
باران نمنم میبارد، از سراشیبی خیس و لغزندهی کوچهای بالا میروم و در خانهای که روی سقف آن نایلون کشیده شده است را میزنم. دختری چهارده، پانزده ساله در را باز میکند، خودم را معرفی میکنم، میگوید: «باید مادرم را صدا کنم.» در دالان بلند که سقف چوبی داشت و رد آب را میشد از چند نقطهی آن دید، منتظر میمانم، خانمی میانسال با روی خوش، خوشآمد میگوید و بعد شروع میکند به درد و دل کردن: «شوهرم تعلق خاطر زیادی به خانه پدریاش دارد و دوست ندارد آن را بفروشد، اما از طرفی هزینهی تعمیر آن را هم ندارد. از تمام اتاقها آب چکه میکند و ما در اتاقی میخوابیم که کمی از بقیه اتاقها وضعیت بهتری دارد. نایلونها را پسرم که دو روز پیش از سربازی آمد، خرید و آن را روی سقف انداخت. ولی فکر میکنم بدتر شد و آب بیشتر روی نایلونها جمع میشود. از مسئولین توقع داریم که اگر کمکی از دستشان بر میآید برای این محله انجام دهند، همهی همسایههای ما همین مشکلات را دارند.»
این بار سراشیبی را به سمت پایین طی میکنم و در خانهی دیگری را میزنم، خانمی که آستین پیراهنش را بالا زده بود و دستانش خیس بود، در را به رویم باز میکند. دختر پنج، شش سالهاش نیز پشت سرش ایستاده و ما را تماشا میکند. او صحبتهایش را این طور شروع میکند: «از حیاط خانه ما آب بیرون نمیرود، چون دالان بالاتر از سطح حیاط قرار دارد و تنها یک چاه وسط حیاط داریم که آن هم نمیدانم چقدر عمق دارد. میبینید که زیر ناودان تشت گذاشتهام و بعد از این که تشت پر شد، آن را خالی میکنم تا آب در حیاط جمع نشود. این چند روز کارمان این شده است. از دیوار همسایه که خشت و گلی است هم شل و گل به حیاط میریزد و نگرانم هر آن دیوار روی سر ما خراب شود. اتاقها هم وضعیت خوبی ندارد. فقط در یک اتاق که مناسبتر است زندگی میکنیم. دیشب در واتسآپ خواندم دختری در اثر برقگرفتگی فوت شده و پسر کوچکی هم در جدول پر از آب افتاده و نزدیک بوده غرق شود. این اتفاقها دلشوره ما را بیشتر کرده است. مادرم که نگرانمان است، چند دقیقه یک بار تلفن میزند و از ما میخواهد تا بند آمدن باران برویم پیش خودش زندگی کنیم، اما شوهرم ناصر میگوید کجا برویم؟ و همین جا بهتر است. هیچ کدام از مسئولین شهر به ما سر نزدند. مسئولین وعده و وعید زیاد میدهند و میگویند انجام میدهیم، ولی همهاش بیخود است، کاری نمیکنند.»
از من میخواهد شمارهی هلالاحمر را به او بدهم. شماره تماسها را یادداشت میکند. خداحافظی میکنم.
وارد کوچهی دیگری میشوم و خانهای توجهام را جلب میکند. خانم کهنسال و تنهایی که در خانه زندگی میکرد، دعوتم میکند که به داخل خانه بروم. مرا به سمت آشپرخانه میبرد و نشانم میدهد که از چند جای سقف، آب چکه میکند. میگوید: «دیشب که بچهها حمام بودند، آب، برق داشته است. برای همین کنتور را خاموش کردیم و دیشب برق نداشتیم.» مرا به سمت دیگر خانه میبرد، سقف اتاقِ ریختهشده، شوکهام میکند. میپرسم از کسی تقاضای کمک هم کردهاید؟ میگوید: «نه. نه کسی آمده است و نه ما به کسی خبر دادهایم. من شماره کسی را ندارم و نمیدانم باید از چه کسی تقاضای کمک کنم. تیر چوپی وسط اتاق را هم پسرم گذاشته است تا سقف پایین نیاید. سعی میکنیم زیاد اینجا تردد نکنیم. فقط وسایل کار بچههایم در این اتاق است. از مسئولین شهر توقع داریم کمک کنند. بچههایم تازه این خانه را با قرض و قوله خریدهاند. حالا هم که دارد میریزد. حداقل سقف را ایزوگام یا سیمانی کنند و قسمتی که خراب شده را درست کنند.»
میپرسم تا بند آمدن باران و رد شدن از بحران چرا خانه را ترک نمیکنند؟ جواب میدهد: «دیشب همه اقوام میگفتند بیاید طرف خانه ما، ولی بچههایم راضی نمیشوند. هرکسی در خانه خودش راحتتر است.» با هلال احمر تماس میگیرم و با دادن آدرس از آنها میخواهم تا قبل از اتفاق افتادن حادثهای، سری به این خانه بزنند.
مردی که داشت از در خانهاش خارج میشد میگفت: «اینجا همه خانهها دارد روی سر مردم خراب میشود، شنیدهام دالان خانهی بهمن نوشادی فرو ریخته است. خانههایی که موریانه آن را سست کرده است، اگر باران همچنان ادامه داشته باشد، فرو میپاشد. چند دقیقه قبل از یکی از خانهها که یک خانواده افغانستانی در آن زندگی میکردند، صدا میآمد که خانهام ریخت، خانهام ریخت. این خانه که قسمتی از سقفش ریخته شده است هم خانهی یک گراشی است. سه، چهار سالی میشود که آن را با قیمت چهارده میلیون خریدهاند و با این وضعیت بدی که دارد، همچنان در آن زندگی میکنند، دیشب تمام وسایلش را از یکی از اتاقها که داشت ریخته میشد خالی و به حیاط منتقل کرد. حالا برای کاری رفته است بیرون ولی اگر از سوراخ در به داخل خانه نگاه کنی، موکت و بقیه وسایل که در حیاط چیده شده است را میتوانی ببینی. وقتی بودجه نباشد و همه چیز گران باشد باید با این اوضاع ساخت. حداقل از خانهی اجارهای بهتر است. تنها هلالاحمریها به محض این که تماس میگیریم، سریع خودشان را میرسانند. ولی از آنها هم کار زیادی بر نمیآید. دیروز که یکی از همسایهها با آنها تماس گرفت، گفته بودند بروید نایلون بگیرید بعد ما میآییم و آن را روی سقف میکشیم. از طرفی ما زیر کلات زندگی میکنیم و استرس ریخته شدن سنگهای کلات روی خانهها را هم داریم.»
پسر هفت، هشت سالهای که صحبتهای ما را شنیده بود، میگوید: «بیایید اینجا، خانه ما هم دارد میریزد.» دنبالش راه افتادم. مرا به خانهاش برد. حیاط خانه پر از وسایل بود. مادرش که داشت در آشپزخانه آشپزی میکرد به طرفمان آمد و گفت: «همه اتاقها آب میکند. ما باید کجا برویم؟ خانه چه کسی برویم؟ هر کسی خانهی خودش را برای خودش میخواهد. دیشب چند نفر از هلال احمر آمدند و خانه را وارسی کردند و رفتند،گفتند فردا برمیگردیم، ولی فعلا برنگشتهاند. ما بیشتر از خانهی خودمان، نگران خانهی امام که متعلق به لاریها است، هستیم. در این خانه قدیمی، تنها محرم و صفر رفت و آمد میشود و بقیه سال خالی از سکنه است و دقیقا جلو خانه ما قرار دارد. ببینید دیوارهایش ترکهای بدی خورده است و قسمتی از آن ریخته شده است. در این کوچه تردد زیاد است، کاش مسئولین میآمدند و خانه را خراب میکردند، قبل از این که حادثه، کسی را تهدید کند.»
خانهای را که افغانستانیها در آن زندگی میکنند پیدا میکنم، زنی که از نحوهی پوشش میشد تشخیص داد افغانستانی است، به پشت در میآید و شروع میکنیم به گپ زدن. میگوید: «قالیها خیس شده بس که همه سقف چکه میکند. خدا خودش کمک کند. کسی اینجا ما را تحویل نمیگیرد که بیاید و وضعیت ما را ببیند. شما بیا خانه را نشانتان بدهم. این پلاستیکها را خودمان کردیم. آن هم فقط یک اتاق. دیگر بیشتر از این پلاستیک نداشتیم. ما فقیریم؛ از کجا بیاوریم؟ اصلا آباد نمانده است. اینجا همه آب کرده و نزدیک بود که ما را برق بگیرد. بیا این اتاق را ببین. همه جا ظرف گذاشتهام، بچهام شبها اینجا میخوابد و من نگرانش هستم و دیشب از نگرانی تا صبح خوابم نبرد. من سرپرست ندارم. شوهرم فوت کرده است و با دو پسرم و زن و بچههایشان این جا زندگی میکنیم. کوپن به پمپ بنزینی دادیم ولی به ما نفت نمیدهند. دو بار رفتیم اما نفت ندادند. همینطور از سرما میلرزیم و در خانه نشستهایم. هیچی نداریم. رفتیم از خانه همسایه نفت بگیریم. همسایه هم به ما نفت نداد.»
سقف یکی از اتاقهای خانهی فرج کریمنیا دیروز ریخته شد و عکسهایی که امدادگرهای هلال احمر دیشب گرفته بودند، در دنیای مجازی دست به دست شد. او و خانهاش را در یکی از کوچهها محله پاقلعه میبینم. او میگوید: «فقط دیروز هلال احمر آمد و در جابهجا کردن وسایل کمکم کردند. حالا هم رفتیم و در خانه پدر خانمم زندگی میکنیم. وقتی سقف اتاق ریخته شد، ما در یکی از اتاقهای خانه بودیم. قبلا نم زده بود و بعد صدای ریخته شدنش را شنیدیم. ما از سال ۷۲ در این خانه زندگی میکنیم و باید آن را تعمیر کنم. از مسئولین توقع دارم با دادن وام، کمی سختی کار را برایم کمتر کنند.»
او در ادامه میگوید: «دیشب ساعت ۱۱ خانهی مادرم هم ریخته شد. به همین دلیل مادرم را هم بردم خانهی پدر زنم. اما دیگر با هلال احمر تماس نگرفتم، چون سقف ریخته شده بود و دیگر کاری از آنها ساخته نبود.»
وارد کوچهی دیگری میشوم و چشمم به دیواری میخورد که کاملا در کوچه ریخته شده است. زنگ خانه همسایه را میزنم. زنی در را باز میکند و میگوید: «در این خانه در حال حاضر کسی زندگی نمیکند. چند سال قبل پیرزن و دختری در آن زندگی میکردند. دیشب من خواب بودم اما شوهرم میگوید حوالی ساعت ۲ نیمهشب بود که دیوار ریخته شد و به لوله آب نیز آسیب رساند. بعد یکی از همسایهها آمد و شیر آب را بست.»
در حال رفتن به خانه بودم که از کنار خانهای رد شدم. دیوارهای آن به حدی خراب بود که نمیتوانستم تصور کنم کسی در آن زندگی میکند. با احتیاط در را زدم. وقتی دختر زیبای هشت، نه ساله با لبخندی دلنشین در را باز کرد، نتوانستم جلو تعجبم را بگیرم. داخل خانه شد و مادربزرگش را صدا کرد، صحبتهایم را با زن کهنسال شروع کردم. او میگوید: «اصالتا اهل جیرفت کرمان هستم، ولی سالهاست که در گراش زندگی میکنم. این خانه اجارهای است. آخر خانه یک انباری داریم که به نظر سالمتر از بقیه جاها میرسد، رفتهایم و آنجا زندگی میکنیم. انبار چکه نمیکند اما از بیرون، دیوار آن خیلی خراب است. چند بار افرادی را که لباس هلال احمر به تن داشتند دیدم که از کوچه رد شدند، اما تا حالا نشده که در بزنند و سوالی بپرسند. دخترم هم در این ساختمان اجارهای روبهرویی زندگی میکرد، ولی چون اوضاع آنجا از اینجا هم بدتر بود، فعلا آمده این سمت و پیش من در انباری زندگی میکند. وسایلش را همه ریخته است در تالار حیاط خانهاش. مسئولین رسیدگی نمیکنند. کاش رسیدگی میکردند. من یک تکه زمین بیست سال قبل خریدم و با قرض دور آن شالوده گذاشتیم و یک اتاق هم درون آن ساختیم. لودر آمد همهش را خراب کرد بعد به ما گفتند دلیل این است که زمین ما در طرح ملی قرار داشته است. ما فقط یک خانه با دو اتاق میخواستیم که آخر عمری در آن زندگی کنیم. حالا هر چی میرویم در ادارت تکلیف ما مشخص نیست. خوب با این اوضاع من مجبورم با این شرایط کنار بیایم و در این خانه زندگی کنم و حتی راضی هم باشم، چون حداقل کرایهاش نسبت به خانههای دیگر کمتر است. ما در این خانه حتی در هم نداریم و به جای آن پرده زدهایم. یک بخاری نفتی هم تنها وسیله گرمایشی ما است.»
دلبستگی به خانه و محله، یا احساس راحتی بیشتر در خانه شخصی، یا اجبار و اضطرار؛ و شاید ترکیبی از همه اینها، دلایلی هستند که ساکنان خانههای پیر پاقعله را به ماندن مجاب میکند. شاید خودشان هم میدانند که چه تصمیمی گرفتهاند و شاید شرط احتیاط حکم میکند که در وضعیت بحرانی، راهی دیگر هرچند موقت برای فرار از خطر آسیب و فروریزی سقف و دیوارها پیدا کنند. اما حکایت زندگی و خانه و کاشانه است، و فقط برای ما که عکس میگیریم و رد میشویم، حرف زدن از ترک خانه آسان باشد.
کاش باران این سویهی ویرانگرش را به این مردم و خانههایشان نشان نمیداد. و کاش حالا که نشان داده و وجود بحران را نمایان کرده است، تدابیری برای مقاومسازی، بازسازی و ایمنسازی این بافت زیبا و نوستالژیک اندیشیده شود.
◊ تیتر گزارش اشارهای است به قصیدهای از وحشی با مطلع «بهار آمد و گشت عالم گلستان / خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان»
هستی
۱ اسفند ۱۳۹۵
ینیا من انقد که مشتاق خوندن نظرات مردم هستم منتظر خبرای گریشنا نیستم اصلا یه عشقی تو همین کامنتاس ??? راهی تا پیروزی نمونده ادامه بدین ☺☺
افسانه
۱ اسفند ۱۳۹۵
تو محله های پاقلعه یه سری ادمها زندگی میکنن که پولشون از پارو میره بالا. من خودم دیدیم که داخل ساختمان خونشونو تعمیر میکنند ولی دیوار اصلی که رو به کوچه است و دست نمیزنند و کوچها همین طور تنگ میمونه. در ضمن بیشتر اهالی البته جسارت نشه به همه ولی خدایش بیشترشون موقع عروسی یه جشن های میگیرن که بیا و ببین. جشن و خوشی که به گوارای وجودشان، یه بدعت های زشتی میزارن که بیا و ببین. بحث چمدون سیسمونی که بماند. شما اگه نداری از این کارها نکن اگه داری هم پس اول خونه و زنگی تو اروم اروم تعمیر کن
زن گراشی
۱ اسفند ۱۳۹۵
دیگه بی انصافی نکنید. خیلی از خیرین کارها و کمکهای میکنن که هیچ کس نمیفهمه
هم شهری
۱ اسفند ۱۳۹۵
اگه پول دارا خانه ای واسه فقرا بسازن که کسی متوجه نمیشه میان مسجد و غیره میسازن که اسمشون تو ساز و دوهل باشه
علی
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
خانم یا اقای “همزاد” :
چه راحت فقیر هارو گدا معنی میکنی و اونارو با هم مقایسه میکنی…!!!
انگار از نظر شما “فقیر”و”گدا” با هم فرقی نمی کنند
و همه نیازمندان گدا هم هستند…!!!
و چقدر فکرتون محدوده که با شنیدن کلمه “فقیر” ،
همسایه تون با دو پسر معتادش رو برای ما مثال زدین.
حامد
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
باران بهمن ماه امسال فقط یک باران نبود،
بیشتر حادثه و خاطره ی تلخی شد برای پاقلعه ای های عزیز و قشر ضعیف جامعه.
بعد از بارون یه چرخی توی محلات پاقعله زدم و مشاهده کردم که چقدرر خونه ها تخریب شدن و فرو ریختن توی هر کوچه حداقل یک یا دو خانه خشتی فروریخته وجود داشت.
البته این بارون باعث خوشحالی هم شد،
مرفهین گراش را خوشحال کرد چون حالا می توانستندبا ماشین شاسی بلندشان از هر جایی و از هر ابی عبور کنند…
وسط خیابان پر از اب بروند و برگردند…
ولی این گونه نمیشود ادامه داد…
باید همین الان و همین امروز فکری به حال پاقلعه کرد
وامی ، کمکی ، طرح بلند مدتی که مخصوص این محله باشد یا هر چیز کوچک و بزرگ دیگری که پشتوانه ای برای این مردم باشد.
همچنین از همین لحظه وسایل لازم و مورد استفاده را برای بارش های بعدی که در راه است را فراهم کنیم.
تا در مواقع ضرورت به مشقت نیفتیم ،
در ضمن مگر ایران نبود که در اتفاقات کوچک و بزرگ به همسایه های خود کمک میکرد ،
حال چرا وسایلی برای خود ندارد،
چرا کمک شایسته ای به استان سیستان در مقابل سیل نکرد؟
چرا شهر ما باید حتی “”نایلون”” کمبود داشته باشد؟
همشهری
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
حرف های کاربران واقعا حرف دله ان شا الله به گوششون برسه
زن گراشی
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
گاهی باید دل بکنی از دلبستگی هایت
همه ی انچه که از ان توست
همه ی انچه که تو را گرفتار و منحوس کرده
بذار ازاد و رها باشی
بذار خرم و شادمان باشی
بگذار تا اسوده باشی
ببخش تا بخشیده شوی
ببخش تا همه را با خود یکی ببینی
تا درد همسایه ات درد تو شود و
شادی همسایه ات شادی تو.
(به امید فرداهای روشن)
همزاد
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
چرا همه حرفای الکی میزنین اگه مستمند تو شهر زیاده دیگه قرار نیس کل شهر رو فدای اونا کنن نه پاساژی بسازن نه جایی تفریحی و نه شهر رو زیبا کنن!!!
من تا جایی که اطلاع دارم هر کی میخواست خونه قدیمی رو خراب کنه وام کم بهره بهشون تعلق میگیره از بس میگین به فقیر ها کمک کنین شهر پر شده از گدا !!
در ضمن ما همسایه ایی داریم با وجودی که سه تا پسر بزرگ داره خونه از طرف کمیته امداد بهشون دادن ولی پسر هاش از دم معتادن دیگه قرار نیس خرج موادش هم ملت خیر گراش بدن کار هم فراوونه آدمی که درست و حسابی کار کنه نیس ودر ضمن گراشی هم نیستن هی میگین خیرها باید کمک کنن خیر کجا باید کمک همچین آدمایی کنه !!!
که هم بیکار هستن هم معتاد
لطفا منطقی باشین نه احساسی
فاطمه
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
کاش شهرداری کنار این لامپ بازیا و تعویض الکی سنگفرشای پیاده روها که باعث زحمت سواره و پیاده شده، اومده بود کوچه های پاقلعه رو درست کرده بود که مردم حداقل میتونستن بعد از ریزش اثاثیهشونو سریع بار بزنن ببرن که لاقل اسبابشون نره زیر گِل
wirangar
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
درست کرذن کوچه های پاقلعه همان و خراب کردن خانه ها همان و نفرین به مسئولین همان
باباجان دقت کنید برای درست کردن کوچه ها اول باید خونه ها عقب نشینی کنن و درواقع باید کل خونشون خراب کنن و دوباره بسازن تا بتونن درست بشه که با توجه به اینکه بیشتر قشر ضعیف و کم درآمد جامعه در پا قلعه زندگی میکنن حالا شما این معادله و چند مجهول را حل کنید
در حال نوشتن...
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
کاش به جای این همه مسجد خ نه درست میکردن دست مردم
حتی خونه ۵۰ متری باشه
بخدا ثوابش از صدتا مسجد بیشتره
یه جوان گراشی
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
مسئولین و خیرین گراش
عاحزانه ازتون خواهش میکنم پولاتون رو به جای اینکه صرف ساختمون سازی تو خیابون کنید(که گراش الان اشباع شده از ساختمون و پاساژ… ) بیاین همتون بسیج شید و پولاتون رو صرف کمک به این بیچاره های پاقعله ای بکنید…اینایی که وضع مالی و شغل خوبی ندارن و همه فقیر و ضعیف هستن…
بیاین کمکشون بدید تا رحمت خدا براشون بی زحمت تموم بشه…
قبل اینکه بخواید شهرت ساختمون و مجتمع و پارک و امکانات و … شهر رو بندازید سر زبونا شهرت هم نوع دوستی تون رو بندازید سر زبونا….
تو رو خدا فکر این بیچاره ها باشید
خیرین و مسئولان و هرکسی که کاری از دستش بر میاد براشون انجام بدید طفلی ها گناه دارن
اجرتون با حضرت حق
wirangar
۳۰ بهمن ۱۳۹۵
کسایی که پاساژ میسازن واسشون نان و آب بشه
میگن ۱ میلیارد بدیم که چی بشه؟؟؟؟
همت بلند میخواد
مجتبي ام
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
فرقی نمیکنه چه قشری توی گراش دارن زندگی میکنند همه متعلق به همین شهر هستیم
متاسفانه دولت که اصلا توجه به شهرها نمیکند توی این چند وقت این همه اخطار دادن ایا نمیتونستن کمکی که به کشورهای دیگه میکنند به شهرهای سیل زده ایران کنند
بلوچستان هم سیل امد کسی اسمی ازش نبرد اخر مردم ان منطقه خودشون کمک کردن
کمیته إمداد کشوری بجای اینکه کمک به کشورهای دیگه کنه کمی … به مردم بدبخت که توی ایران زندگی میکنند کمک کنه تا به این روز نیوفتن
اسدی
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
ازتمامی کسانی که دراین چندروزه زحمت کشیدند خصوصا هلال احمر.شهرداری.نیروهای مردمی کمال تشکر رادارم خدا قوت
روابط عمومی شهرداری و شورای اسلامی شهر گراش
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
متاسفانه وضعیت خانه های پاقلعه بسیار اسفناکه و با توجه به چسپیده بودن خانه ها به هم درصورت شدت بارش ها فاجعه به وجود میاد. طی بازدیدی که امروز داشتیم و مراجعینی که تقاضای پلاستیک برای حفظ موقت سقف و جلوگیری از ریزش واقعا شرایط خیلی بغرنجه . گراشی و افغانی و ایرانی همه یکی هستیم. همه درگیر مشکلات و باید با کمک هم حل کنیم.
حسن
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
ان شاالله خدا به همه کمک کنه ورحمتش بی زحمت باشه
مهدی
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
اکثر ادمایی که تو پاقلعه هستن افراد کم درآمد و بعضا نیازمند هستند که به ناچار دارن تو خونه های قدیمی زندگی میکنند.
یعنی کاری از دستشون برنمیاد…
گراش با این که یه شهر مذهبیه و پره از خیّر ولی اختلاف طبقاتی داره بیداد میکنه!!!
و تا حالا هیچ پولی صرف بهبود همگانی نشده.
(همه ش یا مسجد یا مدرسه یا درنهایت موسسه خیریه)
یه کمک همگانی که نیازمندان شهر هم کمی در اسایش باشند.
(دلم به حال افغان های بیچاره سوخت)
شهروند
۲۹ بهمن ۱۳۹۵
ممنون از زحمات شما که این گزارش رو تهیه کردید