گریشنا: فرزندان سبزپوش روی دستان مادران و نوای لالایی. این تصویر و این نوا امروز در سراسر ایران حرف اول را میزد. فاطمه ابراهیمی، گزارشگر گریشنا، از مصلای تهران و حال و هوای غریبانه و معنوی مراسم شیرخوارگان حسینی گزارشی را آماده کرده است که با هم میخوانیم.
فاطمه ابراهیمی- تهران: امروز شدهام شبیه خبرنگاران اعزامی که باید شش دانگ حواسش را جمع کند تا نکند سوژهای از نگاهش رد شود و آن را نبیند. ساعت هفت و نیم صبح که میشود، آماده میشوم تا خودم را برای یک گزارش ناب به مقصد برسانم. ته دلم شور میزند. با لبخند نوزادی که در آغوش بغل دستیام در خط واحد آرام گرفته بود، دلم این شوری را یادش میرود.
به مقصد میرسم. برای دریافت کارت عکاسی به ستاد خبرنگاران میروم. کارتی را که با عکس نوزادی با سربند آذین شده است به گردن میاندازم و داخل میشوم. خیل جمعیت آنقدر زیاد است که فکر میکنم نباید خودم را گم کنم.
اینجا همه چیز و همهکس سوژه شدهاند. سربندها، لباسهای سفید و سبز طفلان شش ماهه، پستونکها، شیشههای شیر و … اینجا پر از بغضهایی است که دلشان میخواهد هقهق شوند. بغضهایی که در کربلا فرو داده شد. اینجا پر از چشمهایی است که هوایشان ابری است و دلشان میخواهد ببارد. اینجا پر از آدمهایی است که همه لالایی را با نوای دیگری بلدند بخوانند. با نوای دلتنگی و غریبی.
اینجا مصلای بزرگ تهران است. جایی که همه با علی اصغرشان آمدهاند. جایی که همه شدهاند شبیه به هم. مادرانی بیتاب و بیقرار.
پدران هم به همراه مادران یکی یکی با فرزند شش ماههشان خودشان را میهمان مصلی میکنند. اینجا آنقدر شلوغ است که خودت را در هیاهوی عشق گم میکنی. اینجا همه عاشقاند. عاشق حسین، محرم، شش ماهه و شاید کربلای ندیده.
اینجا میزبان علی اصغر شش ماهه است و میهمانهایش همه نوزاد. مادری کیف بچهاش را با پرچم یا حسین و دیگری دو قلوهایش را شبیه هم لباس و سربند پوشانده است. نزدیکتر میروم و میپرسم: شش ماهه است؟ میگوید نه. فرزندم چهار ماهه است اما آمدهام تا فرزندم را نذر علی اصغر حسین کنم.
امروز صدها هزار نفر آمدهاند تا در غم رباب شریک باشند. در تشنگی و بیتابی شش ماههاش. راستی مادر کاش امروز یادت رفته باشد آب به همراه خودت آورده باشی. کاش یادت رفته باشد شش ماههات را در لفافهای نرم خوابانده باشی، آخر شش ماهه حسین با تیر سه شعبه برای همیشه به خواب رفت.
اینجا برای همه جا هست. حتی برای مادری که هنوز بچه ندارد. یا برای مادربزرگی که چندین نوه دارد. یکی کمی آن طرفتر از من که همسن و سال خودم میزند نشسته است. انگاری خودش تنها آمده است. یا شاید آمده تا لالایی امروز را یاد بگیرد تا برای شش ماهه آیندهاش بخواند.
امروز دستان مادران سوژه شدهاند. شده است شبیه گهوارهای برای شش ماههشان که، بیقراری فرزندش را با تکان دادن آرام کند. اما کاش بشود امروز همه چیز بایستد مثل گهواره علیاصغر. آخر دیگر شش ماههای نیست که با تکان گهواره خوابش ببرد.
گهواره علی اصغر حسین که به میان جمعیت میآید؛ تو هم حسودیت میشود. دلت میخواهد کاش حتی برای لحظهای هم که بود تو هم شش ماهه بودی. شاید اینطوری خیالت از بابت همدردی با شش ماهه حسین راحتتر میشد. حالا همه با چشمان بارانیشان خلوت کردهاند. خبرنگار، عکاس، فیلمبردار، انتظامات و …
امروز این دستها هزاران قصه را روایت میکنند. دستهایی که شش ماههها را روی دست رو به آسمان گرفتهاند. کاش امروز باران بیاید تا با اشکهای مادران همرنگ شود. آخر درست است شش ماههها زبان حرف زدن ندارند اما میدانم طاقت دیدن اشکهای مادر را ندارند. کاش امروز شبیه شش ماههمان زبانمان سکوت میکرد اما باید لالایی بخوانیم. لالالالالالا لالالالالایی.
امروز دستان ملتمس زیادی در مصلی رو به آسمان بلند شده است کاش جوابشان را بدهی شش ماهه حسین.
راستی علی اصغر حسین امروز بیمهمان میکنی؟ بیمه یک عمر زندگی با طعم عشق مادر و فرزندی. میشود با دستان کوچکت دستان ما را هم بگیری تا روزی هزاران بار با کارهایمان تیرهای سه شعبهای را در قلبت فرو نکنیم؟
یادم میآید جمعه است. مراقب بودم خودم را گم نکنم. اما امروز باید گم میشدم تا خودم را پیدا کنم. یا یک تلنگر، اشک مادری یا حتی با بیتابی یک شش ماهه. امروز باید پیدا میشدم. باید من وجودیام آرام میشد.
امروز مادران اینجا ساعت ده صبح همه همزمان با تمامی دنیا نذرنامه خواندند.«یا صاحبالزمان فرزندم را نذر یاری قیام تو میکنم برای ظهور نزدیکت، برگزین و حفظ کن یا مسیح حسین، یا علی اصغر ادرکنی…»
با افتخار اردی هستم
۱ آبان ۱۳۹۴
خیلی بی ادب هستید چرا دیدگاه منو حذف میکنید یه کم جرات شنیدن حق رو داشته باشید براتون متاسفم
مهسا
۲۶ مهر ۱۳۹۴
خانم ابراهیمی لازم ب عذر خواهی و پوزش طلبیدن نیست،از گزارش قبلیتون خیلی خوشم اومد واسه.همین تک تک کلماتش رو به یاد داشتم و همین بهانه ای شد ک این متن. منو یاد گزارش قبلیتون بندازه ،امیدوارم موفق. باشین،و بابت انتقادم از شما عذر میخوام شاید تلنگری باشه واسه تمام کسایی ک بخوان در این عرصه فعالیت داشته باشن
فاطمه ابراهیمی
۲۵ مهر ۱۳۹۴
سلام به عزیزان
من برای شرکت در جشنواره عکس به تهران سفر کردم. مراسم شیرخوارگان با دفتر خبر گراش هماهنگ کردم که از مصلی گزارشی تهیه کنم وگرنه نظر شما درسته مبنی بر اینکه مراسم روستاها باید مهمون این سایت باشند.
مهسا جان وقتی بار یک گزارش خوب روی شونه هات سنگینی میکنه و کم میاری دیگه یکی دو تا جمله از گزارش های قبلیت و استفاده کنی مشکلی ایجاد نمیکنه عزیزم. بهر حال من از شما پوزش میخوام
آرام
۲۵ مهر ۱۳۹۴
جالب بودممنون ازگزارشتون
زهرا
۲۵ مهر ۱۳۹۴
سلام،ممنون از گزارش خوبتون و ممنون از سرکار خانم جنگجو بابت عکسهای زیباشون
محمود
۲۵ مهر ۱۳۹۴
با سلام ازسایت خوب گریشنا بابت پوشش خبری تشکرمیکنم وچه خوب است علاوه برنظرات موافق نظرات مخالف راهم چاپ کنیدبدنیست دوبارنظرمن راحذف کردید
مه
۲۵ مهر ۱۳۹۴
حسرت به دلمون موند یبار.فقط یکبار مراسم تو گراش تو فضای کافی و صدای درست بلندگوها وبدون فشار جمعیت برگزار بشه .بنظرم کار خیلی سختیه .خیلی سخت ….
تماشاگر
۲۴ مهر ۱۳۹۴
خسته نباشی بهتر بود میرفتین یک روستا خبروعکس میگرفتی چون اونجا چیزی نیست خبری را انعکاس بدهند وبا حال حوای علی اصغری روستا آشنا بشیم بارم خسته نباسید
محمد خواجهپور
۲۵ مهر ۱۳۹۴
خانم ابراهیمی برای شرکت در یک جشنواره به تهران سفر کرده بود. گزارشهایی از روستاها هم داشتهایم.
من
۲۴ مهر ۱۳۹۴
خانم ابراهیمی مثل همیشه عالی
موفق باشید
مهسا
۲۴ مهر ۱۳۹۴
خانم ابراهیمی مرسی از گزارشتون ولی بند. اول متن تکراریه،شده عین گزارشتون از روز تشییع شهید خواجه پور، اینجا همه چیز سوژه شده هست…..بغض هایی ک در. و….فرو برده.شد