هفتبرکه: در یکی از آخرین روزهای تابستان ۱۴۰۴ جمعه ۲۸ شهریور دانشجویان ورودی ۱۴۰۰ علوم پزشکی گراش با برگزاری جشن فارغالتحصیلی با گراش خداحافظی کردند. نجمه کارگر دانشجوی رشته تکنولوژی اتاق عمل یکی از ورودیهای این سال بود که در جشن دانشآموختگی از تجربهی حضور در دانشگاه گراش گفت.
نجمه کارگر : امروز از یه طرف خوشحالم، از یه طرف غمگین پس من امروز یه غمگینِ خوشحالم.
یکی از شب و روزای هیجده سالگیمون بود، که مامان باباها اومدن رسوندنمون دانشگاه و خودشون برگشتن؛ الان طبق محاسبات نچندان دقیقم حداقل ده یا بیست سال از اون شب میگذره.
همون شب از دلم یه قلک ساختم، کمکم پر شد و لبریز شد از خاطرهها، نگاهها، کلمات و رفتارها.
الان که دیگه خیلی وقته از اون شب میگذره، که رد شده تموم بددلیها که سر شده تموم غم و شادیها؛ وقتش رسیده که این قلک شکسته بشه و از اونجایی که راه دور و درازی در پیش دارم نمیتونم چیز زیادی از گراش با خودم ببرم.
سهمم از تموم خاطراتم میشه یه بقچه، پر از خندههای استاد سلمانی، نظم استاد منصوری، دعای خیر استاد پوریوسف، دقت استاد فاطمی و آرامش استاد دژبخت در کنار دوستان عزیزتر از جانم.
دانشگاه عزیزم!
غروبا زیباترین شکل و نگار رو داشتی. شهید گمنامت، رفیق روزای غربت همهمون شده بود. تپه کنار سلف به همراه موزیک و دیدن شهر از بالا یه تراپی بود برا خودش.
نارنگیا و پرتقالا ویتامین سی یک سال مون رو تامین میکردن. جور غذاهای سلف و معده دردای بعدشو هم خرماهای محوطه میکشیدن. ولی کیه که ادعا کنه دلش برات تنگ نمیشه؟
اوایل، همه غریبه بودن از هم اتاقیت گرفته تا استادا و مردم شهر. اتاقمونم به جرم ترم اولی بودن طبقه اول بود. خدایی چرا موندیم؟ چی پابندمون کرد که بمونیم؟ چرا انتقالی نگرفتیم؟
چهارسال از دقیقهها، ساعتها، روزها و ماههامون گذشت. الان که دیگه همه ما رو میشناسن، الان که دیگه قلق دوستامون اومده دستمون. دقیقا همین الان که به همه چیز و همه کس عادت کرده بودیم باید آشناهای چهار سال رو بذاریم و بریم؛ بریم و دورهی جدید زندگیمونو با آدمهای جدید تو شهرای جدید شروع کنیم.
اینا رو میبینید آقای رنگو؟ دوستان و هم دانشگاهیان من بودن. اینجا زندگی سخت بود؛ خیلی سخت.
میدونی روزها رو چطور سپری کردن؟ با امید به این که یه روز اوضاع بهتر میشه و باور دارن فردای بهتری در انتظارشونه.
۳۱ شهریور ۱۴۰۴
سلام دوست عزیزشماکه تازه فازغ التحصیل شدی چرامیگی طبق محاسبان نه چندان دقیقم حداقل ده یابیست سال ازاون شب میگذره
۱ مهر ۱۴۰۴
سلام
گل گفتی و گل گفتی
غنچه بودی و شکفتی
منم ذهنم درگیر همین شد.که چرا ۴ سال شد ۱۰،۲۰سال