هفتبرکه: حاج اصغر دانشور دل به کوه بسته است. هر جا برکه و خانهای در کوه خراب شده باشد، با گروهی از دوستان مرمت میکنند و هر جا نیاز باشد، برکه میسازند. حاج اصغر آن قدر برکه و مسجد ساخته و مرمت کرده که حساب از دستش در رفته است. میگوید: «از کودکی همسایهی دیوار به دیوار مسجد بودیم. اول مسجد جمعه، بعد مسجد حاج فتحالله و حالا هم مسجد محمد رسولالله. این بزرگترین شانس زندگی من بوده است.»
دوشنبه شب، نوزدهم آذرماه ۱۴۰۳ بیست و ششمین برنامهی آیین چراغ جشن تولد حاج اصغر دانشور است. جمعی از دوستان همپای کوه، و همسرش که در زندگی همپای اوست، مهمان این جشن تولد بودند.
آیین چراغ، گرامیداشت و تقدیر از بزرگان شهر
در ابتدای جلسه، محمد خواجهپور، مدیر رسانههای هفتبرکه ضمن خیر مقدم به مهمانان گفت: «در گراش شاید به دلایل حجب و حیای مردم کمتر از افراد صحبت میشود و وقتی بازنشسته و یا فوت شدند کارهای آنها گفته میشود. هدف ما از این برنامه هم آشنایی مردم با کارهای همشهریان و هم تقدیر از کسانی است که برای این شهر زحمت کشیدهاند. این برنامه از سال ۹۲ به پیشنهاد آقای صادق رحمانی شروع شد و پس از مدتی وقفه از پارسال دوباره شروع شد و افراد از طیفهای مختلف دعوت میشوند. این بار سراغ کسی رفتیم که سر و کار داشتن او با طبیعت شاید الگویی باشد برای افرادی که به این زمینه علاقه دارند و بتوانند کار کنند.»
حاجی نجات حسنزاده: حاج اصغر مثل برادرم است.
حاجی نجات حسنزاده، دوست قدیمی آقای دانشور، صحبت را شروع کرد و گفت: «ما اگر نفسی هم میکشیم بعد از خدا به حساب حاج اصغر است. حاج اصغر همهی کارهای کوه از خیر برکه تا تعمیر و ساخت جاده و خانه از حساب او است. اول حاج اصغر و دوم حاج حسن زمانی که برای کار خیر در کوه کم نمیگذاشت. ما هم در کنار ایشان لقمه نانی به منزل بردهایم. به خاطر ایشان و حاج حسن زمانی حدود ۱۴۷ برکه و خانه در تعمیر و یا ساخت آن با پنج شش نفر دیگر همکاری داشتهام. نه فقط خود گراش، کوه گلار، بخرد، کرموستج و اوز و همه جا بودهام و خیر پول داده و ما ساختهایم.»
حاجی نجات که سفالگر هم است، در مورد سابقه برکههای کوههای گراش میگوید: «هر برکهای که در کوه و شهر نام و نشانی ندارد، مال مرحوم دهباشی است. قبل از ایشان هم طالبخان برکههای زیاد دارد و البته خیلی از این برکهها بعد شاید بازسازی شده است.»
حاجی نجات از شروع آشناییاش با حاج اصغر هم گفت: «پدر حاج اصغر دایی مادرم بود. از همه سمت با هم یکی بودیم. پدرش پسر خالهی پدرم بود. خودش از برادر برایم بالاتر است. خیلی هم اول از خدا و بعد به واسطهی او نان خوردهایم.»
حاج اصغر در ادامهی صحبتهای رفیقش گفت: «قبل از من حاجی نجات با پدرم میرفت کوه برای کمک.»
او خاطرات دور و درازی از سالهای قحطی و گرسنگی مردم در دورهی جنگ جهانی اول دارد که در کودکی از مرحوم پدرش شنیده است و با نَقلی شیرین برای ما تعریف میکند. در یکی از خاطراتش میگوید: «بند زادو که برکه هم آنجا وجود دارد، زمان قحطی با حاج اسد منفرد نشسته بودیم و آتش روشن کرده بودیم و کمی ذرت خشک داشتیم. حاج اسد خیلی شوخ بود. کنار خمره نشستیم و با سنگ نرم کردیم و با آب میخوردیم تا از گلویمان پایین برود. حاج اسد کرتگ نان (بقچه) را برداشت و گفت خدایا اگر نان میدهی نان مثل آدم بده! و آن را انداخت ته دره. گفتم نکن از گشنگی تلف میشویم و رفتم و بقچه را پیدا کردم.»
ساخت راه سد تنگ آب و آبادانی کوه
حاج جعفر بلبلی در مورد شروع همکاریشان با آقای دانشور گفت: «از روزی که راه روی سد را درست کردیم، کوه رونق گرفت. راه سد خیلی ناهموار بود. بعد حاجی نعمت هنر و حاج اصغر دانشور به مدت دو ماه و مردم هم برای ساخت پلهی گچی کمک میکردند. حاجی اصغر گفت باید راه اساسی درست کنیم. قبلا خیلی سخت بود که بالا بروند و حاج اصغر تصمیم گرفت و ما هم کارگر شدیم و الان تقریبا بیست و سه سالی است. آن راه را که درست کردیم ملت بیشتر میآیند.»
حاجی نعمت هنر از دوستان آقای دانشور هم در ساخت این راه همکاری داشته و از کمکهایش میگوید و حمید محسنی اضافه کرد: «این مسیر هم نزدیکتر و هم امنتر است. قبلا از مسیری قدیمی میرفتند که دورتر و مشکل بود و از کنار سد هم افرادی با زحمت بالا میرفتند. الان راحت شده است و پیاده یا با حیوان میتوان بالا رفت.»
گروه کوهنوردان طبیعتدوست
این جمع، جمع آدمهایی است که همه با کوه رفاقت دارند و کوهنوردی بخشی از زندگی، کار و یا تفریحات آنها است. بعضیها حضور مداومتری در کوه دارند و به اصطلاح چاروادار و یا کئبرو هستند و گروهی دیگر هم کوه تفریح روزهای تعطیل آنها است.
محمود کوثری، از اعضای گروه طبیعتگردی، دربارهی تشکیل این گروه گفت: «تقریبا ۱۵ سال میشود گروه داریم. دیدیم کمکم بافت گیاهی دارد کم میشود و گفتیم برنامهای داشته باشیم تا کشت و کار کنیم و مهندس محسنفرد از مرودشت نهال خریداری میکرد و میکاشتیم و دیدیم سخت است و فایده ندارد و الان چند سالی است که کار قلمهزنی را انجام میدهیم و جواب داده است. قبلا تکی و متفرقه کوه میرفتند. حاج حمید محسنی پیشنهاد داد گروهی به نام کوهنوردان طبیعتدوست داشته باشیم و اول زیاد نبودیم و بعد کمکم آدمها اضافه شدند و هیچ وقت کمتر از پانزده نفر نیستیم.»
کوثری در مورد برنامه کوهنوردیشان میگوید: «برنامه یک هفته در میان جمعهها است و در گروه اعلام میکنیم. در تابستان برنامه به دلیل گرما کوتاهتر است اما در فصول سرد بیشتر میمانیم. معمولا ربع ساعت بعد از نماز صبح و در مغازهی حاج حمید محسنی جمع میشویم و بیشتر جنبهی آبادانی کوه است و حاج اصغر رئیس گروه است و باید این راه ادامه داشته باشد. توقف اصلی در سد تنگ آب است و شروع میکنیم و گاهی تا بن مرک [بلندترین قله کوه سیاه در جنوب غربی گراش] هم رفتهایم و مثلا جایی برای تعمیر برنامه میریزیم و یا مثلا برای جمعآوری آشغال که گودالی ایجاد میکنیم تا آنجا جمع کنند و بعد آتش میزنیم یا برمیگردانیم. معمولا سالی دو بار شبمانی داریم و در ماه رمضان معمولا کلاتنوردی داریم و در دو نوبت برنامهی کلات در شب داریم.»
حاج اصغر از خدمات این گروه جوان میگوید: «بچهها همه بنایی بلد هستند و بعضی وقتها به ما کمک میکنند. مثلا برکهای به نام برکهی آقا حسین را بچهها آمدند تعمیر و اتاقی بود و سیمانی کردند.»
گلههایی ریز و درشت از بیمهریها
محمد خواجهپور از مهمانان پرسید: «گلهای دارید از گروههای دیگر مثلا در حفظ خانهها و یا جمعآوری آشغال و حفاظت از درختان؟» و حاجی نعمت هنر جواب داد: «برخی رفتار با کوه بلد نیستند. ما هر چیزی در خانههای داخل کوه برای آسایش مردم میبریم. اما مثلا پتو یا ظروف را بیرون از خانه رها میکنند و یا بین خانهها جابجا میکنند.»
حمید محسنی ادامه داد: «یک سری کارها است که جوانها در کوه رعایت نمیکنند و تذکر میدهیم. چند بار بنر تهیه کردهایم و آنجا زدهایم. در کوه مثلا بیش از اندازه آتش درست میکنند و باعث میشود آن منطقه آسیب بیشتری ببیند و یا مصرف آب زیاد است و تذکر کوچک دوستانهای میدهیم. ما چنین کوهی در منطقه نداریم که چنین پوشش گیاهی داشته باشد و دوستان زحمت کشیدهاند و آبادش کردهاند و گروههای چهل پنجاه نفری در بهار میبینیم که میروند. اصلا موقعیت کوه گراش به دلیل ارتفاع و درخت و مخصوصا طرف گراش که پشت به آفتاب است درخت رشدش بیشتر است و موهبتی است که نصیب ما شده است.»
حاج نعمت هنر از بیمهری برخی از افراد هم گفت: «برخی ما را شماتت میکنند و میگویند مثلا اینجا برکه و خانه برای چه میخواهد. خب همهی اینها مرتب درست شده و مردم هم استفاده و استقبال میکنند اما متاسفانه برخی بر ضد ساخت و ساز اینها حرف میزنند. تنگ آب روزهای تعطیل مثلا حتی لاریها هم میآیند و بسیار آباد است.»
حاج اصغر: ما تخریب و تصرف نمیکنیم، میسازیم.
حاج اصغر دانشور هم گلهای از ادارهی منابع طبیعی هم داشت و گفت: «گله از منابع طبیعی دارم و آقای بلبلی و حاجی نجات حسنزاده در جریان است و باید بگویم. سه برکه اول تنگ آب بود که اولی بسیار قدیمی و فرسوده شده بود و یکی پایینتر که سقفش ریخته شده بود مال مرحوم حاج زینل محمود بود و گفتیم که برکهها حیف است و نیاز به تعمیر دارد و با کمک همین برادران رفتیم برکهها را تعمیر کردیم. استاد محمدعلی هنرمند را بردیم و لودر بردیم و کل سقف و دور آن را خراب کرد و شش میلیون دادم به چهار تا افغانی و آن را خالی کردند و شروع کردیم به بازسازی. آبگیر درست شد و سقف را هم گرفتیم. یک روز در راه برگشت نزدیک باغ موسی بودم. استاد محمدعلی زنگ زدند و گفت از منابع طبیعی آمدهاند . میگویند کار را تعطیل کنید. رفتم و فهمیدم خیلی عصبانی هستند. گفت با اجازهی چه کسی کار میکنید و چرا لودر آوردهاید، چرا دستشویی درست کردهاید. دست بردار نبود و گفت کار را تعطیل کنید و گفت شکایت به استان میفرستم و تا حالا چند تا نامه زدهام و شما دارید کوه را تخریب میکنید. کار را تعطیل نکردیم. گفتم هر جا تعمیر یا درست کردهام زده خیریه. من که نمیخواهم جایی را تصرف کنم و یا با خودم ببرم. بعد از چند روز یکی را فرستاده بود و او عذرخواهی کرد و گفت طور دیگری به ما نشان داده بودند و شما دارید کار خیر میکنید. ما از مردم ممنون هستیم و خیرین هم کمک میکنند اما برخی ناسپاس هستند.»
بعد از این صحبتها، ورود کیک یک فرصت کوتاه استراحت بود و حاج اصغر دانشور کیک تولد ۷۱ سالگی را برید.
حاج اصغر دانشور، فرزند حاج فتحالله
حاج اصغر دانشور شوخطبعی ظریفی دارد. او صحبتهایش را با گفتن از خانوادهی پدریاش و سفر به دبی و قطر شروع میکند و میگوید: «اصغر دانشور فرزند حاج فتحالله دانشور هستم. متولد ۱۳۳۲. ما هفت برادر و دو تا همشیره هستیم. از سن ده دوازده سالگی میرفتیم مکتب. اول پیش مرحوم حاجی شیرین زن حاجی محمدعلی حاج ابراهیم. خدا رحمتش کند و واقعا شیرزن بود از نظر جذبه و سواد و شجاعت و حدود ۱۲۰ تا شاگرد دختر و اندازهی ۲۰۰ شاگرد پسر داشت. در یک قسمت دخترها و در قسمتی دیگر پسرها بودند و دار پاگی (چوب نخل) در دستش بود و بالای سرمان ایستاده بود.»
بعد از مکتب نوبت مدرسه میرسد اما اصغر راه دیگری را انتخاب میکند: «گفتم من مدرسه نمیروم و مرحوم پدرم گفت اگر نروی با خودم باید به کوه بیایی و تقریبا دوازده سال داشتم و از همان موقع علاقه داشتم و شروع کردم. زغال و هیمه و بعضی وقتها برای شکار. در سن چهارده سالگی به اتفاق داییام حاج علی رفتیم قطر. دو سال شاگردی کردم و در دو سفر یکی دو ساله و یکی سه ساله در مغازه حاجی محمدعلی خندان بودم. در سن هجده و نوزده سالگی با مرحوم حاج حسن خنده که پسرخالهام باشد گفتم برویم خودمان یک مغازه بگیریم و رفتیم دبی. دیدیم دبی با قطر خیلی فرق است. بیست روزی پیش برادرم حاج احمد بودم و با لنج به قطر رفتیم. من و مرحوم حاج حسن و حاجی فضلالله وقارفرد. بیست سال با هم بودیم و درآمد خوبی داشتیم. انقلاب اسلامی شد و اکثرا اخراج میشدند. مثلا حاج حسین درویشی و غلوم فرج جوازشان را برداشتند و من کفیلم یک عرب بود و ماندم.»
مانوس با کوه و دشت گراش
آقای دانشور میگوید هیچ وقت طاقت دوری از گراش و کوههایش را نداشته است: «روز اول قرار گذاشتیم هشت ماه آنجا و چهار ماه ایران باشیم. به خاطر علاقه به کوه یکی را جایگزین خودم میکردم و میآمدم گراش. میگرن هم گاهی داشتم. حاج اکبر فروزش گفت یک دکتر خوب رزرو کردهام و حاج کریم سعادت در انگلیس وقت گرفته و مخصوص سردرد میگرن است و بلیط گرفته بود و گفت آماده باش تا برویم لندن. شیخ محمدعلی زاهدی در قید حیات بود. گفت او گراش میخواهد! کوه گراش برود سرش خوب میشود. دو سال دیگر هم اقامه داشتم اما نرفتم و کنسل کردم و بچهها در مغازه هستند و الان حدود ۲۵ سال است که نرفتهام. آخرین دفعه شش سال قبل یک سری با دکتر عبداللهی برای کار خیر رفتم.»
کوه و برکه: میراث پدر و رفاقت با حاجی نجات
حاج اصغر از شروع کارش در کوهها و دوستی با برکهها گفت: «کار کوه و وامشته (پاکسازی) برکه و اینها مرحوم پدرم و حاجی نجات یادم داد. مثلا برکهای خشک بود و یاد ما داد پاکسازی کنیم. اولویت ما برای کار برکه اول اینکه دوستان یا خودمان شناسایی میکنیم و میرویم تنگآب مثلا و میبینیم و هر چه لازم باشد درست میکنیم. طرف کوه بلئلز که خیلی برکه درست و تعمیر کردهایم. معرفی میکنند حاجی جعفر، حاجی نجات و میگویند برکه قدیمی است و نیاز به تعمیر دارد.»
حاج اصغر در مورد تعداد برکههایی که ساخته هم گفت: «۱۴۷ تا برکه از تنگ آب تا بن مرک تا تنگ بزمی و پشت کوه است. بیرون از گراش هم است. مثلا یک بار مرحوم حاج حسن سراجی گفت بنده خدایی گفته دو تا برکه بزرگ میخواهم بزنم برای مرحوم پدرم در کرمستج یکی سمت کوه گچ و یکی کوه سیاه آنجا، و ساختیم.»
ساخت مساجد در روستاها
آقای دانشور مساجد و حسینیه و برکههای زیادی با کمک خیرین در روستاهای زیادی ساخته است. او میگوید: «در دهنو لامرد هم مسجد و هم حسینیه با کمک خیرین ساختیم. حاج حسن سراجی پشتوانه من در کار خیر بود. همچنین در چاورز، فاریاب، طرف هرمود و برکه پوزه طرف هرمود. در کرموستج اولین حسینیه والدهی حاجی نعمت پولی داد مثلا پانصد هزار تومان و رفتیم و شروع کردیم و حاجی نعمت کارهایش را کرد و سوخته بود و حاجی زینل زینلی و حاج اکبر پولی داد و رفتیم درستش کردیم. کرمستج مسجدی برای مادرم درست کردم. در شیراز هم همینطور. طرف بشاگرد روستای هشتبندی و اطرافش سه چهار مسجد درست کردیم. در سیاهو بندر و روستای داراب هم مسجد درست کردیم. طرف جهرم و سیمکان. کلا از ساخت مردهشورخانه در هفت هشت تا روستا تا مسجد و حسینیه. یک حسینیه حاج عباس افشار خودش درست کرد. خیلی از اینها را افراد مختلف پول دادهاند و جایی ثبت نمیشود. به قول نوبهار کار برای خدا باید کرد. حقیقتش خوشم نمیآید تبلیغ شود.»
او میگوید: «الان عضو هیات مدیره موسسهی خیریه امام علی (ع) هستم و در مسجد محمد رسولاالله هیئت سینهزنی داریم.»
کار باید برای خدا باشد
آقای دانشور میگوید کار اگر برای خدا باشد همه چیز با هم جور میشود و خاطرهای تعریف میکند: «در دارقاسم بودیم و هفتاد تا پاکت گچ اضافه آمده بود و بار ماشین کردیم. در این فکر بودیم که با این بار سنگین، چطور گردنه فداغ را رد کنیم. در همین حین، مرحوم قدرت داییام زنگ زد و گفت کجایید؟ گفتم از چاورز داریم برمیگردیم و بارمان هم سنگین است. گفت در هرمود خانهی یک فقیر آتش گرفته و دوازده بچه هم دارد. زنگ زدم دوستی به نام ماشاالله و گفتم گچ داریم و گفت قدرت هم زنگ زده و پرسیدم راه را از کجا بیاییم. ماشاالله داماد آقای دلپیشه سر راه ایستاده بود و خانه را پیدا کردیم و ما روزه بودیم و با شربتی که آوردند افطار کردیم و وقتی دیدند گچ داریم خیلی خوشحال شدند.» حاج اصغر در بازسازی و ساخت خانه برای نیازمندان از پاقلعه تا آبیاری هم همکاری داشته است.
همسر آقای دانشور: از همسرم راضی هستم
حاج اصغر چهار دختر و یک پسر دارد و همسرش دختر دایی او است. صحبتهای همسر آقای دانشور خانم صفیه عالیزاده بخش پایانی آیین چراغ بود.
او میگوید: «با تشکر از آقایان که ما را دعوت کردهاید. از همسرم تشکر میکنم که در کارهای خیر است و از او خیلی راضی هستم و خطایی از جوانی تا حالا نکرده است و چیزی هم از دست ما ساخته نیست و فقط پا به پایش رفتهام. سی جز قرآن حفظم و مدیون خانم علیپور هستم. در مسجد محمد رسولالله(ص) بند و شیخ کلاس قرآن و نهجالبلاغه با خانم بهزادی گذاشتهام و گروه پایگاه بودهاند. اندازهای که توانستهام خدمت کردهام. با پدرم زمانی که مش درویش بود مسجد را نظافت میکردیم. خیلیها نمیدانند و حرف سنگین میزنند و میگویم اگر کاری میکنم برای رضای خدا و امام زمان است. ما فقط مسجد را رونق میدهیم و نوجوانان را شویق میکنیم تا کارهای مسجد را انجام دهند. همسرم خیلی طاقت دارد، من ندارم. من ناراحتی داشته باشم میگویم اما او صبر و سکوت میکند.»
بیست و ششمین آیین چراغ برای جشن تولد آقای حاج اصغر دانشور، سازنده و نگاهبان برکهها با خنده و گپ مهمانان و چهرههای خندان رو به دوربین و گرفتن عکس یادگاری دسته جمعی پایان یافت. مردانی که سنت برکهسازی و حفظ برکهها را زنده نگه داشتهاند.