هفتبرکه – اسماعیل فقیهی: همه فیلمش رو دیدن یا دربارهاش شنیدن، اما کتابش! وای خدایا، کتابش! بعد از گوش کردن به نسخه صوتی کتاب، مستقیم رفتم سروقت فیلم تا برای بار دوم ببینم اما خدا نصیب نکنه…
دارم در مورد «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» رمان ۳۲۰ صفحهای نوشتهی کن کیسی Ken Kesey صحبت میکنم. اسم انگلیسی کتاب اینه: One Flew Over the Cuckoo’s Nest که چون از یک اصطلاح انگلیسی توش استفاده شده، توی فارسی به این اسم هم ترجمه شده: «دیوانهای از قفس پرید».
کتاب راجع به یه محکومه که به خاطر چند تا جرم خیابونی فرستادنش به مزرعه برای کار اجباری؛ اما طرف خودشو به دیوونگی زده تا ببرنش تیمارستان و از کار اجباری فرار کنه. تمام وقایع از دید یک سرخپوست گنده نقل میشه که مثل یک برج مراقبت همه چی رو میبینه و با توهمی که توی دیدگاهش وجود داره داستان رو نقل میکنه.
توی یک سیستم مِیتریارکی (زن سالار) که توی بیمارستان حاکم هسش و حتی مدیر بیمارستان زیر نفوذ سرپرستار هسش، این محکوم که میتونست به زودی آزاد بشه، یه جنگ روانی راه میندازه که گاهی هم به خشونت کشیده میشه.
شخصیتهای بیمار داستان اونقدر پخته شده هستن که میتونه نسخهی غلوشدهای از هر کدوم از ما باشه با تمامی مشکلاتی که توی همهی جوامع پیدا میشه. داستان من رو به یاد صفحه شطرنج میندازه که مهرههای شق و رق و قانونمدار سفید که با یه حریف آنارشیست که به دلخواه مهرههای سیاهش رو تکون میده، داره مبارزه میکنه و قاعدتا ملکه قدرتمندترین مهره است.
نویسنده میخواد بگه (به نظر من) دیوونگی هم عالمی داره و نمیشه گفت که این همه آدم شق و رق و تحصیلکرده دور و برمون، همهشون آدمهای سالمی هستن و از لحاظ روانی هیچ مشکلی ندارن. مثل نگهبانها که عاشق کتک زدن هستند یا سرپرستار که با علاقه دوست داره وارد جزییترین بخشهای زندگی خصوصی بیماران بشه و با فشار دادن اون نقطه دردناک، طرف رو زجرکش کنه. یا دکتری که مشخصا کمبود محبت و توجه از شریک جنسیش رو داره.
حالا برگردیم سروقت فیلمش که اتفاقا فیلم معروف و محبوبی هم هست! با زجر فراوان فیلم رو تموم کردم و تعجب کردم که از این شاهکار بزرگ، با بیحوصلگی چند تا فریم رو بریدن و به صورت تغییریافته گذاشتن کنار هم تا بشه فیلم! فیلم نبود که، جگر زلیخا بود! خیلی از کارهایی که شخصیتها انجام میدادن با شخصیتپردازی ناقص توی فیلم، اصلا منطقی به نظر نمیآد. شخصیت اصلی (مک مورفی) از یه شخصیت رند و مبارز تبدیل شده بود به یه مرد شوخ و شنگ که همه چی رو به بازی میگیره و شخصیت رییس (همون سرخپوست راوی کتاب) اصلا محو شده بود. خلاصه بگم که فیلمش هیچوقت به پای کتاب نمیرشه. شاید توی یه فرصت دیگه راجع به مقایسه کتابها و فیلمهاشون مفصل بنویسم اما لب کلام این که «شما اگه فکر کردین چون فیلمشو دیدین دیگه نیازی به خوندن کتابش نیست، کاملا در اشتباهین!»