هفتبرکه: سمیه کشوری کارشناس سینما (گرایش فیلمنامه) و کارشناس ارشد نویسندگی رادیو، در ستون هفتگی «کمد» به صورت یکدرمیان، یک کتاب و یا یک فیلم و موسیقی را برای علاقهمندان ادبیات و هنر معرفی میکند.
سمیه کشوری: بهتر است قبل از اینکه دربارهی رمانِ «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها» صحبت کنیم، از نویسندهی اثر یعنی رضا قاسمی شروع کنیم؛ چون وقتی نویسنده را بشناسیم فهمِ کتاب راحتتر میشود، تا جایی که به نظر میرسد نویسنده شرح حالِ خودش را در غربت نوشته؛ گویا کتاب زندگینامهای است که هیاهویِ مهاجرت و تناقض بین دو فرهنگ، او را وادار به نوشتن کرده است.
رضا قاسمی در سال ۱۳۲۸ در اصفهان به دنیا آمد. او کارش را با نوشتن نمایشنامه آغاز کرد. رضا قاسمی کارمند ادارهی تئاتر بود، و به نویسندگیاش حتی پس از انقلاب اسلامی هم ادامه داد؛ ولی در نهایت سال ۱۳۶۵ به فرانسه مهاجرت کرد. صاحبنظران از این اتفاق به عنوان تبعیدِ خودخواسته یاد میکنند.
رضا قاسمی علاوه بر نویسندگی، به کارهایِ هنری دیگر هم دست زده است. او علاوه بر نوشتنِ رمان و نمایشنامه، اهل نقاشی، موسیقی، آهنگسازی و کارگردانی نمایش هم است؛ او حتی به ساختِ ساز و فروش آن برایِ گذرانِ زندگی هم دست زده، و کنسرتهای زیادی برگزار کرده است. رضا قاسمی تنها کسی است که به عنوان یک ایرانی عضو انجمن نویسندگان اروپایی است و داستانهایش را به زبان فرانسوی مینویسد؛ و این، تسلط عمیق او را به زبان نشان میدهد. پس ما با یک نویسندهی به اصطلاح همهفنحریف روبهرو هستیم؛ و قطعاً کتابِ «همنوایی شبانهی ارکستر چوبها»، همانطور که از نامش پیداست، نمیتواند داستانی یکخطی و یک روایت ساده داشته باشد. داستان، ما را با جهانی چندوجهی روبهرو میکند، همانطور که نویسندهی اثر خود نیز از این ویژگی مستثنا نیست؛ از طرفی شخصیتِ اصلی رمان یا راوی، هم به نوعی همهی این هنرها را امتحان کرده است.
رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، اولین رمان رضا قاسمی است. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری، رمان تحسینشده سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب، برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات و همچنین بهترین رمان یک دهه اخیر ایران به انتخاب منتقدین مطبوعات شده است. بنابراین ما با یک رمان کاملاً جدی و تاثیرگذار روبهرو هستیم.
کتاب، داستان مردی به نام یدالله است که در طبقهی ششم ساختمانی در فرانسه زندگی میکند. همسایههای او از هموطنان مهاجر، مانندِ خودش هستند و بقیه از فرانسه و کشورهای دیگر؛ این مرد بیشتر در اتاقش حضور دارد، و روزها میخوابد و شبها، همانطور که خودش میگوید تنها ناخدای این سیارهی کوچک میشود؛ اما این آرامش نسبی با آمدن فردی به نام پروفت (پیامبر) که خود را ماموری از طرف خداوند میداند، از بین میرود. راوی تلاش میکند این آرامش را دوباره به ساختمان بازگرداند ولی در نهایت راوی توسط پروفت به قتل میرسد. راوی که در ظاهر مرده، در طول رمان با فرشتگان شب اول قبر (که راوی آنها را به شکل شخصیت فیلم «فاوست» به کارگردانی مورنائو و سرخپوستِ فیلم «بر فراز آشیانهی فاخته» میبیند) صحبت میکند. راوی در آخر، در قالب سگ صاحبخانه (گابیک) حلول کرده و قسمتی از رمان نیز از زبان و ذهن آن سگ روایت میشود.
کتاب، قصهی هزارتویی را بازمیگوید که رهایی از آن ناممکن است. اتاقهای طبقهی ششم در زیر شیروانی ساختمان، مانند هزارتویی است که آدمها تویش سرگردانند و در هم میلولند؛ گاه از هم فرار میکنند ولی باز در جایی ناگزیر به هم برمیخورند و بعد هر کدام با قصهی خودشان تنها و سرگردان در هزارتو گم میشوند.
در این رمان باید سه نکتهی اساسی را در نظر گرفت؛ ادبیات مهاجرت، هویت چندگانه و تناقض. اگر چه این سه مورد به صورت مجزا از هم تفکیک شدهاند، ولی از جهات زیادی با هم همپوشانی دارند، و در نهایت پنجه در پنجهی هم پیش میروند، به طوریکه مرز بین آنها به سختی قابل تشخیص میشود.
اسکار وایلد، یکی از نویسندگان بزرگ جهان میگوید: حافظه دفتر خاطراتی است که همیشه همراهمان است. زمانی که ذهن به رخوت و فراموشی تن میسپارد، ناگهان تصاویر پراکنده و گاه سلسلهواری از گذشتهی دور، ذهن فرد را محاصره میکند. خاطرات گمشده ناگهان به حافظه هجوم میآورند. هجوم گاهبهگاه همین خاطرات گمشده و حضور متناوب فراموشی است که به انفجار نوشتاری «نوستالوژیک» منجر میشود. مفهوم نوستالوژی یکی از مشخصههای برجستهی ادبیات مهاجرت است. نوستالوژیا در فرهنگ لغت با واژههای متفاوتی چون غربتزدگی و حسرت گذشته معنا شده است که آن را با مضامینی چون بیگانگی، دوگانگی، سرگردانی و تعلیق پیوند میدهد. علاوه بر این وجود خاطره، ساختار روایت، مفهوم ویژهی زمان و سیالیت مکان از عناصر اصلی ادبیات مهاجرت بهشمار میروند و با نوستالوژیا رابطهی تنگاتنگی دارند. به این ترتیب عنصر نوستالوژیا نه تنها از نظر مضمون که از جهت ساختاری نیز زبانی را به وجود میآورد که آن را از انواع ادبی دیگر مجزا مینماید.
مهاجرت پدیدهای پیچیده و چندگانه است که موجب بازتابهایِ گوناگون و حتی متضادی نزد مهاجران میشود. این بازتابها به بهترین نحو در هنر مهاجر نمود پیدا میکند. هویت مهاجر بهمثابهی خردهفرهنگی است که در حاشیهی دو فرهنگ اصلی حاکم، فرهنگ مبدأ و فرهنگ مقصد، رشد میکند. در مهاجرت با فضای سومی روبهرو هستیم که بر روی خط مرزی دو فرهنگ ساخته شده است. در این فضا هویتی ثالث که از آن بهعنوان سوژهی سرگردان نام میبرند شکل میگیرد. نویسندهی مهاجر در چنین فضایی به خلق زبان متفاوت و مفاهیم جدیدی دست میزند که در حوزهی ادبیات بینافرهنگی جای میگیرد.
مهاجرت باعث جدایی و نفیکنندهی ارتباط است؛ موجد فاصله و شکاف؛ شکاف میان دو دنیا، دنیای گذشته و آینده، میان دیروز و امروز، میان زادگاه و سرزمین بیگانه و بین نسلها. حتی در عصر ارتباطات نیز اگر چه تبعید نفی مطلق ارتباطات نیست، ضعیفکنندهی آن خواهد بود و آدمی را در گذشت زمان از اصل و سرچشمهاش دور و دورتر میکند.
مهاجرت یکی از گفتارهای مسلط ادبیات در سالهای پس از انقلاب و جنگ است. تنومندترین شاخهی ادبیات مهاجرت، شاخهای است که به دوگانگی هویت تبعیدیان و درگیریهایِ درونی آنان برای بریدن از گذشته و آغاز زندگی تازه در کشور مهاجرپذیر میپردازد. البته باید به این نکته اشاره کرد که میان مهاجرت و تخیل ارتباطی عمیق وجود دارد، و بسیاری از آثار بزرگ ادبی یا هنری متأثر از مهاجرت یا مهاجرین خلق شده است. ادوارد سعید، متفکر مهاجر عرب، معتقد است روشنفکر باید در حاشیه باشد، باید در تبعید و خارج از سنن هویت ملی که به آن وابسته است زندگی کند تا بتواند مسائل را جهانی ببیند. شک در خود و بنیانهای فرهنگ خود، از نتایج بحران هویت، و ویژگی دیگر ادبیات مهاجرت فارسی است که بهدنبال دوفرهنگی شدن یا تضاد فرهنگی برای نویسنده و شاعر مهاجر پیش میآید. ملامت باورهای پیشین خود پایهای میشود به شک در باورها و یافتهها و در مرحلهی بعد شک در بنیانهای فرهنگ خودی.
رضا قاسمی دربارهی ادبیات مهاجرت میگوید: «مهاجر دههی اول مهاجرت مقداری با گیجی نویسندگان توأم بود. تبعیدیها هنوز زیر پایشان سفت نشده بود و نمیدانستند کجا هستند. بیشتر به گذشته فکر میکردند و آنچه مینوشتند مربوط به همان زمان بود و حالتی نوستالژیک داشت و متاسفانه با مقدار زیادی آه و ناله و شعار آمیخته بود. دههی بعد اما دیگر از گیجیها و سردرگمیها خبری نبود. زیر پاها سفت شده بود و آرامشی را با خود به همراه داشت که امکان فکر کردن به موقعیت جدید را به هنرمند میداد».
نامگذاری شخصیتهای رمان، یکی از بارزترین نمونهها برایِ توضیح هویتِ چندگانه است؛ تناقضی که به اجبار در مهاجرت برای انسان معاصر اتفاق میافتد. به عنوان مثال، اسم یکی از شخصیتها سید الکساندر است. سید با یک ذهنیت سنتی، ایرانی و مذهبی میآید و کنار اسم الکساندر مینشیند. در واقع خود شخصیت همین نام را برایِ خود انتخاب کرده تا هر دو هویت خود را در اسمش نشان دهد؛ و البته از طرفی یک طنز تلخ را در غربت و مهاجرت نشان میدهد. مثال دیگر تداعیِ اسم رم به قم در دیالوگ راوی با یکی از مهمانها است. به عبارت دیگر، شخصیت سعی دارد ریشههای سنتی خود را با زندگی مدرن تطبیق دهد، نه به این خاطر که هویت جامعهی متناقض با فرهنگِ خودش را به آسانی پذیرفته، بلکه به این خاطر که بتواند در دنیای جدید دوام بیاورد؛ و این خاصیت زندگی مدرن و پسامدرن است.
هویت چندگانه و تضاد به ناچار در جریانِ مهاجرت به وجود میآید، و قضاوت دربارهی درستی و نادرستی یا ارزشگذاری آن به نظر منصفانه نیست؛ چون بستر دنیای جدید، انسان را مجبور میکند در فهم جهان و جایگاه خود تجدید نظر کند.
شخصیتهای رمان در مواجه با زندگی جدید میکوشند به حقیقت جدیدی دست پیدا کند، چون آنچه در گذشته حقیقت مینامیده دیگر برایش کارایی ندارد؛ بنابراین برای رمزگشایی دوبارهی جهانِ اطرافش تلاش میکند. او میخواهد بداند مرز بین این دنیایی که میخواهد بشناسد، با مرز آن دنیایی که شناخته بود، کجاست و چرا دارد نقض میشود.
رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» به ما میگوید چهارچوب واقعیت تغییر کرده و حتی تکنیکی برای شکستن چهارچوبها انجام میدهد. جدا از اینکه رمان از جریان سیال ذهن استفاده کرده، دست به تعدد روایتها هم میزند؛ در جایی راوی میگوید، سید شبها قصهای مینوشت که قهرمان اصلیاش من بودم؛ به نظر میآید رمانی که ما داریم الان میخوانیم همان داستانی است که سید دارد مینویسد؛ وقتی جلوتر میرویم بازجوییهای شب اول قبر را میخوانیم که انگار در زمان حیات نوشته شده؛ در مکالماتی که راوی به عنوان نویسندهی کتاب دارد، غیر مستقیم به کتابی اشاره میکند که از نویسندهی آن اطلاعی ندارد ولی امضای دروغین راوی هم پای آن هست؛ پس بالاخره نویسنده کیست؟ رضا قاسمی، سید، راوی؟ به گونهای انگار همه میتوانند نویسندهی کتاب باشند.
در ادامه باز به پیچیدگیها اضافه میشود. یکی از این پیچیدگیها این است که از خود رمان دو نسخهی متفاوت وجود دارد، یک نسخهی اصلی و دستنویس، دیگری نسخهی بازنویسی شده که راوی به طور پنهانی در رمان مشغول تحریف و تغییرش است؛ ما نمیتوانیم مشخص کنیم کتابی که میخوانیم کدام یک از اینهاست. جلوتر حتی یک نسخه سوم هم وجود دارد، نسخهای که تلاشی میکند فرشتههای شب اول قبر را گمراه کند. حتی جلوتر متوجه میشویم شاید راوی سگِ صاحبخانه باشد که روحِ مرد در آن حلول پیدا کرده است.
در اینجا باید گفت این پیچیدگیها، پیچیدگیهایِ یک انسان مالیخولیایی نیست، بلکه پیچیدگیهایِ یک انسان معاصر در عصر حاضر است، عصری که میگوید هیچ روایت قطعیای وجود ندارد. در واقع هیچچیز در رمان مطلق نیست، نه زمان، نه مکان، نه شخصیتها و نه خاطرات؛ حتی اسم واقعی سگ صاحبخانهی راوی هم مشخص نمیشود؛ و این دلیلش پریشانی و بیماری شخصیت نیست؛ بلکه به گونهای میخواهد بگوید، تخیلِ دنیایِ جدید تخیلِ نافرجامی است. با این حال قدرتِ تخیل از واقعیت بیشتر است، و در نهایت تخیل است که افسار اسبِ زندگی را در دست میگیرد و به هر سو که میخواهد میبرد تا بگوید تخیل همان واقعیت است.
برای فهم بیشتر رمان پیشنهاد میشود کتاب را چند بار بخوانید. البته رمان با روایتهایِ متفاوتش، شما را مجبور به خوانش چندباره میکند. لطفی که رمان در خوانش دوبارهاش دارد این است که هر بار مخاطب را به مفهوم و تفسیر تازهای روبهرو میکند.