هفتبرکه – گریشنا: شماره دوازدهم دوماهنامه ادبی «چامه» با پرونده منصور اوجی و نگاهی شعر کوتاه امروز ایران در بیش از ۳۳۰ صفحه به زودی منتشر میشود. شاعران و نویسندگان زیادی نیز برای این شماره چامه، بخشهایی بیادماندنی از کتابهایی را که دوست دارند انتخاب کردهاند.
صادق رحمانی، مدیر چامه، در «چامهورزی» به منزله سرآغاز در مورد این انتخاب مینویسد: «منصور اوجی در شعر صاحب امضاء است. هم از دیدگاه نوع بهکارگیری زبان و هم شیوۀ بیان خود.» او همچنین از دیدار خود با اوجی در اردیبهشت شیراز نوشته است، و همچنین از دیدارش با دیگر کوتاهسرای معاصر، سیروس نوذری.
مدیر چامه وعده داده است که شماره دوازدهم به صورت چاپی نیز در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت. چامه تاکنون تنها به صورت الکترونیکی منتشر میشد، اما به نوشتهی رحمانی، «از این شماره و در پی تماسهای مکرر علاقهمندان چامه را کاغذی خواهیم کرد تا به نظر شما خوانندگان و اصحاب اندیشه احترام گذاشته باشیم. به یاد میآورم تماسهایی را که از قشم گرفته تا بوکان و از کرمانشاه تا زابل که علاقهمند به تهیۀ چامه بودند.»
متن کامل چامهورزی نوشته صادق رحمانی را در ادامه میخوانید:
۱
میخوانیم تا معرفت بیاموزیم یا میخوانیم تا حقیقت را بیافرینیم. این دو نوع نگاه، چالشی است که ذهن را به خود مشغول می دارد. مارسل پروست در کتاب در باب خواندن با نگاهی موشکافانه نظر جان راسکین را رد میکند. جان راسکین در کتاب «کنجد و سوسنها» بر این باور است که کتابها در برگیرنده شناخت و حقیقت است و خواننده با مطالعه به ژرفای معرفت و حقیقت پی میبرد. این در حالی است که پروست این دیدگاه را توهمی بیش نمیداند. اگر چنین که راسکین میگوید نیست، پس حقیقت ماجرا چیست؟
مارسل پروست بر این باور است که خواندن کتاب چیزی نیست جز محرکی که ذهن خواننده را به تحرک وامیدارد تا خود دست به آفرینش بزند. پروست میگوید کتاب خواندن را نمیتوان با گفتوگو قیاس کرد. خواندن برخلاف گفتوگو برقرارکردن ارتباط است با اندیشهای دیگر، آن هم در تنهایی. در حالی که گفتوگو در تنهایی شکل نمیگیرد. گفتوگو بلافاصله تنهایی را از بین میبرد.
و به راستی، یکی از خصوصیات کتاب مفید که نقش بنیادین در حیات فکری ما بازی میکند همین است: «فرجامها برای نویسنده و برانگیزشها برای خواننده. دانایی ما جایی آغاز میشود که دانایی نویسنده به پایان میرسد.» «در باب خواندن» مارسل پروست با ترجمۀ بنیامین مرادی را نشر مرکز منتشر کرده است. در یادداشتهایی که نویسندگان، شاعران و منتقدان در این شماره چامه نوشتهاند به خوبی میتوان این نوع نگاه پروست را درک کرد، زیرا اهل قلم خود در عین حالی که خوانندۀ قهاریاند، نویسنده یا شاعر خلاقی نیز هستند.
نوشتههای کهن و کلاسیکی که سالهاست ما میخوانیم و کلماتش بوی کهنگی نمیدهد، علاوه بر آفرینشگری و خلاقیت نویسنده، به ماده خام آن نیز باز میگردد. زبانی که شاعران و نویسندگان بدان نوشتهاند، زیبایی را دو برابر میکند، بویژه که زبان فارسی خود ظرفیتها و ظرافتهایی دارد که جنبۀ برانگیختگی ذهن را با خود به همراه دارد.
۲
منصور اوجی در شعر صاحب امضاء است. هم از دیدگاه نوع بهکارگیری زبان و هم شیوۀ بیان خود. چندی پیش کتابی با نام یک عمر شاعری دربارۀ او و آثارش در تهران چاپ شد و در شیراز رونمایی. راستی را که چنین عنوانی برازندۀ اوست. رد شعرهای او را از اواسط دهۀ سی خورشیدی در مطبوعات ادبی آن روزگار میتوان جست. نخستین کتاب او با عنوان باغ شب در سال ۱۳۴۴ درست در سالی که من به دنیا آمده ام به چاپ رسیده است. خاطرۀ بانمکی دربارۀ نامگذاری این مجموعۀ شعر با مهدی اخوان ثالث دارد که خواندنی است.
در اردیبهشت که به شیراز رفته بودم و چه اردیبهشتی؟! به خانۀ ایشان زنگ زدم و تو میدانی که اوجی نه تلفن همراه دارد و نه اتومبیل. از قصد خود برای اختصاص چامۀ شمارۀ ۱۲ به ایشان سخن گفتم. او پذیرفت و گفت هر کاری که می کنید حتماً بهصواب است. این در حالی بود که هم ضیاالدین خالقی و هم بابک طیبی پیشایش به من گفته بودند که آقای اوجی هر آنچه را که دربارهاش می نویسند، بازبینی میکند. شاید دلیل مدارایش با من دچاریاش به شکستگی استخوان پهلو بود. به هر روی اهل قلم شیراز به همان مقداری که لازم بود، با من همکاری کردند که در این شماره میتوانید ببینید و بخوانید. در این سفر که در بیستم اردیبهشت اتفاق افتاد به دوست شاعر دیگری نیز سر زدم. سیروس نوذری که اشتیاق دیدارش را داشتم. به خانۀ او رفتم و ساعاتی را با او دربارۀ شعر و شعر کوتاه حرف زدم و البته بیشتر شنونده بودم.
او علاوه بر شعر، در سالهای جوانی طراحی و نقاشی نیز کرده است و با سنگ مجسمههای طبیعی نیز میسازد.
۳
شمارۀ سیزدهم چامه قرار است به پایمردی اسکندر صالحی (رفیق سالهای دور و نزدیک) به دکتر پرویز ضیاء شهابی اختصاص پیدا کند. تفصیل این اجمال به عهدۀ خود او و دوستان و شاگردان استاد که در شمارۀ بعد بدان خواهند پرداخت. او از هم اکنون در حال تدارک است تا جشننامهای ارجمند و درخورند استاد خویش را به علاقهمندان تقدیم کند. منتظر میمانیم تا هفتۀ اول شهریورماه.
۴
از این شماره و در پی تماسهای مکرر علاقهمندان چامه را کاغذی خواهیم کرد تا به نظر شما خوانندگان و اصحاب اندیشه احترام گذاشته باشیم. به یاد میآورم تماسهایی را که از قشم گرفته تا بوکان و از کرمانشاه تا زابل که علاقهمند به تهیۀ چامه بودند. چندی پیش نیز آقای منصور فقیهی که در شهر دبی زندگی میکند و از شهروندان اوز در استان فارس است، اظهار لطف کرد و این نکته را گوشزد که اگر چه شما نسخۀ کاغذی را برایم ارسال نکردید، من خود آن را در یک نسخه به چاپ رساندهام و صحافی کردهام. به هر روی امیدوارم این بخش از کار که مثل تولید چامه پرزحمت است، با روانی و تجربۀ دوستانم به سرانجام برسد.
اکنون این امکان فراهم آمده است و این همه را مرهون دوست و همشهریام اسماعیل حقپرست میدانم که تجربیات خود را در این زمینه در طبق اخلاص گذاشته است تا این فعالیت را که از عهدۀ من خارج است انجام دهد.
۵
در فروردین
با این همه گل چه میکند پروانه
بر سنگ مزار دوستم احمدخان؟
امید آمده بود و آرزو، از پس چهل روز تا بر خاک پدر سنگی از مرمر سبز بگذارند؛ سبز که نشان بهاران را در خود نهفته دارد و شادمانی.
بعدها آرزو میگفت: به هنگام نصب سنگ، پروانهای سپید بیپروا به گرد ما میچرخید. اکنون که به تهران باز آمدهام همان پروانه در خانه ماست؛ بیپروا. همان سپید. به همان گونه که بود.
پروانه بر سنگ مزار به جستوجوی چه رایحهای بود از بهار؟ به جستوجوی چه بود بر این سنگ، بر این سبز. هیچکس نمیداند.
قمر میگفت گاهی احمدخان از اتاق صدایم میکند. به اتاق میروم، هیچکس نیست. فقط پردهها تکان میخورند. پرده را کنار میزنم نگاه میکنم به ماه. ماه پایین میآید تا روی شاخهها. من با او حرف میزنم. قمر میگفت.
احمد اقتداری، در وصیتنامهاش نوشته بود، بر سنگ گورم بنویسید:
«بدرود باد گیتی با بوی نوبهاران».
*تیتر ارجاعی است به کتاب معروف گابریل گارسیا مارکز، «از عشق و دیگر شیاطین»