شعری از صادق رحمانی، در رثای آیت الله سید عبدالعلی آیت اللهی
هوای آخر خرداد، طعم چیدن بود
صدای ثانیه ها رنگی از رسیدن بود
هوای آخر خرداد، طعم چیدن بود
نسیم از نفس افتاد و باغ شد خاموش
غروبها همه روشن، چراغ شد خاموش
ـ غروب، جمعهی شیراز ـ از نفس افتاد:
« نسیم باد مصلا و آب رکن آباد »
دوباره زلزله در لار، وقت نزدیک است
غبار فاجعه پیچیده، راه تاریک است
چه شد که آینه را در غبار آوردند
سبدسبد گل حسرت به لار آوردند
تمام آینه ها در غبار گم شده است
تو رفتهای و کلید بهار گم شده است
تو رفته بودی شیراز و باز آمدهای
که از مصاحبت اهل راز آمدهای
دلم برای تو تنگ است در شب خرداد
امید آمدنت را کسی به من میداد
دوانده در دل ما اشتیاق دیدارت
عصای خستهی چوبین و نصف سیگارت
دوباره آمدهای روبهروت بنشینیم
میان همهمهها، در سکوت بنشینیم
گلیم کهنه مهیاست، اندکی بنشین
که تار و پود تو دریاست، اندکی بنشین
هنوز می شنود گرمی صدای تو را
حیاط خانهی خشتی و جای پای تو را
بگو به «مش رجب» آقا که چای را دم کن
به لحن تلخ، بگویش که ماجرا کم کن!
بگو به «مش رجب» این جامه چیست پوشیده؟
تو زندهای میدانم که خواب میدیده …
هوای گریهی یکریز دارد ابر بهار
صدای قاری و گلدستهها و سنگ مزار
به یاد روضهی رضوان دل ارغوانی کن
پدر بیا و در این خانه، روضه خوانی کن
هوای روضه گرفته است و در دلم غوغاست
گریز می زنی انگار روز عاشوراست …
عباس صفوي
۵ تیر ۱۳۹۱
اوج احساس بود که واقعا از عمق دل برآمده بود و انچه که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند .یادباد آن روزگاران یاد باد .به یاد کوی دانشگاه تهران آقا صادق
عارف رفیعی
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
ممنون از شاعر توانای منطقه جناب رحمانی که به خوبی احساس عمومی در فقدان آقا را بیان کردند
عبادی از تهران
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
عالی بود ، بزرگمرد غوغا کردی
هوای گریهی یکریز دارد ابر بهار
احمد عسکری
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
طیب الله انفسکم شیخ صادق