گریشنا: در سیاهه شهدای گراش شهیدی است که حضور او در میان شهدا از جنس دیگری است. شاید خیلیها فراموش کرده باشند که در صف شهدای گراش زنی حضور دارد که شهادت او نه در دفاع مقدس بلکه در کنار حرم امن خدا رخ داد. حادثه امسال مکه یک بار دیگر یادآور حادثه خونین سال ۱۳۶۶ بود. درباره کشتار ایرانیان در حج سال ۱۴۰۷ در فرهنگنیوز مطالعه کنید و گزارش فاطمه ابراهیمی از شهید نورسته خواجی زنی که در کنار خانهی خدا به آرزوی خود رسید را بخوانید.
گریشنا- فاطمه ابراهیمی: «بغضش را قورت داد و گفت: هنوز که هنوز است تسبیحش را به یادگار دارم. تمامی اذکار روزانه را با همین تسبیح عمه نورسته زمزمه میکنم. قصه تسبیح برمیگردد به همان شب رفتنش به سفر حج. کنار اتوبوس ایستاده بودیم که دیدم تسبیحی دور دستانش چشمانم را به خودش خیره کرده است. از عمه خواستم آنرا به من هدیه بدهد. عمه آن را بوسید و به من داد…آن هم برای همیشه.» این را برادرزادهاش که مادرم میشود تعریف میکند. مادرم علاقه زیادی به عمه شهیداش داشت. آن قدر که پاتوق همیشگیاش خانه آنها بود. مادر از خصوصیاتش که زبانزد عام و خاص بود برایم میگفت: این که هر وقت خانوادهای دچار بحران میشد عمه به عنوان یک مشاور عمل میکرد. دست نیازمندان را میگرفت و از هیچ کمکی دریغ نمیکرد.
حاجیه سکینه که صدایش را تلفنی میشنوم ته صدایش میلرزد. انگاری بغض کرده است. سوالهای مکرر من مجالی برای ترکاندن بغضش نمیدهد. حاجیه سکینه فرزند سوم شهیده نورسته خواجی است. همسفر مادرش در مکه. سفری که خاطراتش هر سال بیخ گلویش میچسبد و اشک را میهمان چشمانش میکند. دخترش از همان شب قبل از شهادت میگوید: مادرم آن شب تا صبح با این که سوادی نداشت کنار خانه خدا به عبادت و راز و نیاز مشغول بود. صبح روز جمعه بعد از غسل شهادت از پدرم که مریض احوال بود و مشغول استراحت در هتل بود برای شرکت در راهپیمایی اجازه گرفت. عصر همان روز به همراه مادرم به راهپیمایی رفتیم. مدت کوتاهی از رفتنمان نگدشته بود که درگیری میان مردم و رژیم آل سعود به وجود امد. گاز خفه کن به سرعت تمام فضا را احاطه کرد. بین آن همه جمعیت فقط مادرم را دیدم که روی زمین افتاده و در حال جان دادن بود. فرار سریع مردم از میدان مادرم را به زیر دست و پای مردم هل داد و من دیگر هیچ چیز نفهمیدم.
بعد از سکوت کوتاهی حاجیه سکینه ادامه میدهد: «بعد از چندین ساعت به دنبال مادرم میگشتم اما پیدایش نکردیم. تمام بیمارستان ها را سر زدیم اما هیج خبری نبود. بعد از یک هفته در حالی که ما با حال و احوالی نه چندان خوب در مدینه مشغول به جا آوردن اعمالمان بودیم خبر دار شدیم امروز جنازه مادر را به ایران – تهران منتقل کردهاند. جنازه مادر شهر به شهر روی دستان مردم تشیع شد و بعد از یک هفته به گراش رسید.»
حالا دیگر حاجیه سکینه بین حرفهایش کمی مکث میکند. صدای نفسهایش که بریده بریده شنیده میشود را میشنوم. به گمانم گریه میکند. اما من آنقدر محو حرفهای حاجیه شدهام که دلم میخواهد سریع ادامه بدهد. میپرسم شما آن روز کجا بودید؟ میگوید: ما در منا و عرفات… ما روز هفتم مجلس ختم مادر بود که رسیدیم گراش. حاجیه میگوید: من با مادر خداحافظی نکردم….صدا قطع میشود. کمی مکث میکنم. فقط چند ثانیه…حرف را عوض میکنم و میگویم: از زندگی مادر و از رفتارش بگو. صدا کمی معمولی میشود و میگوید: یک مادر به تمام معنا. مادری که هنوز برای ما جایش سر جایش هست.
حاجیه سکینه حرفی زد که مو از بدنم سیخ شد. گفت: همان شب رفتن به مکه مادر به گلزار رفت و با تمامی شهدا خداحافظی کرد. هنگام خداحافظی با اقوام گفت: اگر برنگشتم مرا کنار شهدا در گلزار شهدا دفن کنید….انگاری مادر میدانست تا چند روز دیگر پیشوند نامش شهید میشود.
مادر شاید اگر با مرگ طبیعی از پیش ما میرفت خیلی حیف بود. مادر لیاقتش شهادت بود. حاجیه مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد سریع گفت: یادم هست شبهای احیای ماه رمضان مادر بچههای کوچک فامیل را نگه میداشت و مادرشان را برای عبادت به مسجد میفرستاد. سحری میپخت و مثل یک فرشته از بچهها مواظبت میکرد. مادرم مادر بود. حالا دیگر حاجیه سکینه نایی برای ادامه دادن نداشت. فکر کردم با تنها گذاشتناش بهترین کار ممکن را کردهام.
برمیگردم سراغ مادرم. مادر از مسولین گله داشت. از این که انگاری یادشان رفته ششم ذی الحجه هر سال دلهای آدم های زیادی داغدار میشود. از این که دیگر نامش جایی شنیده نمیشود. این روزها عمه فراموش شده است. مادر میگفت: خدا رو شکر هنوز عمه در ردیف شهدا آرمیده شاید با همین فراموشی کمکم مزارش هم منتقل شود.
***
سری به گلزار میزنم. سه شنبه است. آرام و بی سرو صدا… مزار عمه و دیگر شهیدان در حصاری که گرداگرد مزار شهیدان قامت برافراشته پنهان شده است.
فاتحهای میخوانم و از خودم خجالت میکشم. شهیده عمه مادرم میشود و من حتی نحوه شهادتش را آن گونه که بوده نمیدانستم. تلنگری میخورم و به خودم قول میدهم فقط ننویسم. گاهی باید فهمید و بعد نوشت. نه اینکه نوشت و بعد فهمید.
رئیس بنیاد شهید تهران
۳ مهر ۱۳۹۴
در یادمان شهدای حج در بهشت زهرای تهران بر سنگ مزار نمادین شهیده نورسته خواجی نوشته شهیده لارستانی!!!
ردپا
۴ مهر ۱۳۹۴
احسنت بر شما خانم ابراهیم، نوشته هاتون واقعا زیباست و منو تحت تاثیر قرار داد با خوندن این نوشته یاد زن عمو که در مکه فوت کرد و همانجا دفنش کردن افتادم خدا رحمتشون کنه و همچنین یادآور حادثه تلخ منا. خدا به همه بازماندگان صبر عظیمی عنایت فرماید. الهی آمین.
sara
۱ مهر ۱۳۹۴
قاطمه جان اشکم را جاری کردی و های های گریه کردم برای فراق این عزیزان و چه سخت است برای ما وقتی به راننده تاکسی می گوییم لطفا کوچه شهید (نامی که کوچه به آن نامگذاری شده) ولی راننده ها نمی دانند و یا یادشان رفته و یا….! . شهدا که جایشان محفوظ است پیش خدا و خانواده و بستگان و دوستان ولی خیلی ها دیگر یادشان رفته.
citizen
۱ مهر ۱۳۹۴
احسنت برشما واین قلم شیوا و مدافع خون شهیده مظلوم
وافعا چه گذشت بر ما که عکس شهدا را میبینیم ولی عکس شهدا عمل می کنیم
من
۱ مهر ۱۳۹۴
عالی بود
لایک