هفتبرکه: بیست و چهارم مهر برابر با پانزدهم اکتبر روز جهانی عصای سفید است. روز پاراالمپیک هم همین تاریخ است. هفتبرکه به همین مناسبت به سراغ حاج مرتضی واحدی، جانباز ورزشکار و شهروند نابینای گراشی، رفت تا از موضوعاتی که دوست دارد صحبت کند. نابینایی و جانبازی او یادگار جنگ ایران و عراق در شب عملیات کربلای ۸ است.
ایام بازنشستگی
حاج مرتضی ۳۰ سال در تاریکخانهی بیمارستان مشغول به کار بوده است و حالا دوران بازنشستگیاش را میگذراند. او میگوید: «زمانی که شاغل بودم در تاریکخانهی رادیولوژی بیمارستان بودم و عکسهایی که میگرفتند را باید با دارو ظاهر میکردم و کارم همین بود. بعد از بازنشستگی کار خاصی نمیکنم و در منزل هستم و خودم را مشغول میکنم. بعضی روزها با دوستان بیرون میروم. هر روز به مادرم سر میزنم. نیم ساعت قبل از اذان به مسجد میروم. صبحها بیشتر با آقای قربانی و بعضی روزها با دیگر دوستان. عصر تا نزدیک شب با دوستان مثلا دکتر مقتدری و یا جواد اکبری و حاج عزیز نوبهار به مسجد میروم یا مناسبتی باشد با هم میرویم.»
دیده نشدن؛ مهمترین مشکل ما در جامعه
آمار بهزیستی میگوید ۱۶۵ نابینا و کمبینا در گراش و توابع وجود دارد. مهمترین مشکل این قشر از نظر حاج مرتضی دیده نشدن است. پس ندیدن مختص آدمهای نابینا نیست و خیلی از ما هم ممکن است در عدم درک واقعیات زندگی آدمهای خاص همین مشکل را داشته باشیم. او میگوید: «واقعا یکی از مشکلات اساسی نابینایان در جامعه این است که مردم اغلب درک درستی از آنها ندارند. خیلیها فکر میکنند اگر مثلا کسی بیاید دست او را بگیرد لطف زیادی در حق او کرده است. یک فرد نابینا دغدغههای زیادی دارد. یک نابینا ممکن است حتی برای رد شدن از عرض خیابان هم وقت زیادی بگذارد. اگر زیرساختهای شهری فراهم نباشد کوچکترین کار هم واقعا برایش مشکل است. بدترین مشکل برای این افراد نداشتن انجمن مستقل و دیگری دیده نشدن است.»
جای خالی بهزیستی از دید نابینایان
حاج مرتضی دوست دارد نابینایان یک انجمن مختص خودشان داشته باشند تا با چشمهای همدیگر ببینند و راه را پیدا کنند. او میگوید: «در گراش ما انجمن نابینایان نداریم. بهزیستی کار خاصی برای ما انجام نمیدهد یا حداقل من اطلاعی ندارم. بهزیستی باید سالی چند مرتبه بچهها را به مناسبتی دور هم جمع کند تا هم بچهها با هم آشنا شوند و هم از تجربیات همدیگر استفاده کنند. خیلی وقتها خیلی از کارهایی که ما انجام میدهیم نمایشی است و من خودم از کارهای نمایشی اصلا خوشم نمیآید. میگویم آدم نمیتواند که خودش را گول بزند. آدم نتیجهی کار را باید ببیند. اگر خود بهزیستی به بهانهای بچهها را هر چند وقت یک بار دور هم جمع کند، شناخت بهتری نسبت به هم و تواناییهای همدیگر پیدا میکنند. وقتی با هم صحبت کنند و مشکلات همدیگر را ببینند، سنگینی بار مشکلاتشان کمتر میشود. یعنی بچهها با هم مانوس شوند و ارتباط بگیرند و تجربه به من میگوید هر کاری اولش مشکل است اما با پافشاری و مداومت خود همین افراد تمایل پیدا میکنند. اگر خود بهزیستی کارشناسی داشته باشد و مثلا حداقل ماهی یک بار بچهها آنجا مراجعه کنند و از مشکلات همدیگر بگویند خیلی از مشکلات آنها حل میشود. رو زدن به آدم بینا برای کار و مشکلی سخت است اما کارشناس کارش همین است و خدمت میکند و در شهرستان گراش نابینایانشان برنامهای ندارند و در جاهای دیگر خیلی هماهنگ هستند و برنامههای زیادی برای فعالیت، تفریح و کار دارند. مثلا خیلی جاها کتابخانهی گویا دارند و با یک فلش کتابهای زیادی میگیرند. برای بچههای نابینا خیلی ارزشمند است. الان فیلمهای توصیفی هم است و با صحبتهای اصلی فیلم تصاویر را هم توصیف میکند. اگر همچین چیزی باشد وقت بچههای نابینا بهتر پر میشود.»
لزوم برگزاری دورههای آموزشی و ایجاد شغل
حاج مرتضی میگوید چقدر این آموزش کوتاه برایش ارزشمند بوده و ادامه میدهد: «دو سال قبل آبشار اندیشه یک کار خوبی انجام داد و آن هم دعوت از موسسه توانگران کارآفرین شیراز بود. تقریبا یک سال به صورت هفتهای دو روز از شیراز میآمدند و آموزش خط بریل و جهتیابی و آموزش موبایل و رایانه برای بچههای نابینا و کمبینا داشت و این خیلی تاثیرگذار بود. حداقل برای من خیلی ارزشمند بود. الان من به وسیلهی گوشی یک سری کتابها و آموزشها میبینم و از مسائل روز جامعه آگاهی پیدا میکنم. جا دارد از آبشار اندیشه و خانم ملکی، مدیر بهزیستی وقت، هم از این بایت تشکر کنم. قبل از این دورهی آموزشی من فقط گوشیهای دکمهای تنها در حد تماس گرفتن با کسی بلد بودم ولی بعد از آن نرمافزارهای مخصوص نابینایان مانند commentary و talkback نصب کردم و کمک میکند و چیزهایی که در صفحه است را تنظیم میکند و به همان وسیله در کانالهای مختلف مطالعه کنم. البته آموزش ما در آنجا تکمیل نشد اما خودم همان قدر که یاد گرفتم برای کسانی که عقبتر از من بودند در آن مقطع آموزش میدادم و کار میکردیم. الان اگر بخواهد دورهی تکمیلی برگزار شود دورهی کامپیوتر ضروریتر است.»
فرهنگسازی و زیرساخت شهری، راهگشای روشندلان
خیلی از نابیناها در گراش در اماکن عمومی از عصای سفید به خاطر مناسب نبودن زیرساختهای شهری و یا خجالت کشیدن استفاده نمیکنند و این به نگاه منفی جامعه به آنها بر میگردد. حاج مرتضی دربارهی عصای سفید میگوید: «در یک جامعه تا یک موضوعی اصلاح شود زمانبر است و کارهای فرهنگی زمان زیادتری لازم دارد. در گراش نابینایی که با عصا بیرون بیاید نداریم در صورتی که عصای سفید نماد تکیه و حرکت و سفید بودن هم نماد روشنی و اخلاص این بچهها است و این خودش باعث انگیزه است که میخواهد بگوید من میخواهم مستقل باشم و هم در جامعه دیده شوم. چون مردم گراش از لحاظ فرهنگی برایشان جا نیفتاده که نابینا در جامعه با عصا بیاید و خودش تنها باشد و از طرفی هم چون زیرساختهای شهری مهیا نیست برای این افراد سخت است.»
شناگری با مقامهای کشوری
حاج مرتضی در رشتهی شنا فعال بوده اما این چند سال کمکار شده است. او میگوید: «به خاطر شرایط جسمی و مشکلات تنفسی و اینکه سینوسهای عفونی دارم، شنا اذیتم میکند و باعث سردردم میشود و برای همین شنا را کنار گذاشتم. ورزش دیگری انجام نمیدهم اما هر روز صبح در حیاط خانه پیادهروی میکنم.» حاج مرتضی در مسابقات کشوری سه بار شرکت کرده که دو بار در تهران و یک بار در یزد بوده و مقام دومی و سومی را به دست آورده است. یک بار هم از طرف دانشکده علوم پزشکی در قالب مسابقات کارکنان علوم پزشکی کشور به ساری اعزام شده و مقام اول و دوم را کسب کرده است. او میگوید: «برای تفریح و ورزش نابینایان، بیشتر ورزش گلدبال مناسب است. ورزشهای دیگر مثل شطرنج و دومیدانی نابینایان هم وجود دارد ولی برای ما اینجا نیست. تنها ورزش در گراش برای ما شنا است.»
سربار بودن نگرانی جامعهی نابینایان
حاج مرتضی میگوید سر بار بودن سختترین شرایط قابل تصور برای یک نابینا است و ادامه میدهد: «سختترین کار بعد از نابینایی، دیده نشدن است. اگر نابینا احساس کند سر بار دیگران است یا مجبور است رو بزند اذیت میشود و برای خودم هم سخت است ولی خدا را شکر دوستان خوبی دارم که همیشه به من سر میزنند و بیمنت اگر کاری داشته باشم برایمان انجام میدهند و این برایم خیلی ارزشمند است. اوایل زندگی دوست نداشتم سربار کسی باشم و دغدغهام شغل بود و خدا خودش ردیفش کرد چون یک اتفاقاتی آن زمان افتاد که میتوانم بگویم جز لطف خدا چیز دیگری نبود.»
داشتن شغل مهمترین نیاز ما است
او داستان شغل سی سالهاش را در بیمارستان اینطوری برایمان نقل میکند: «اوایل که مجروح شده بودم آقای رسولینژاد تازه دفترسازی راهاندازی کرده بودند. بعد به من پیشنهاد دادند و گفتند بیا و من فکر کردم این کار موقت است و در ذهنم دنبال کاری بودم که ثبات داشته باشد. آن زمان جانبازان نابینا مثلا در جلسهای در شیراز جمع میشدند و شاید فقط دو نفر بودیم که دغدغهمان اشتغال بود. حتی دیدگاه کسانی که در بنیاد بودند هم این بود که جانبازان ضبط صوتی به دست بگیرند و فکرشان فقط در همین حد بود. برای من خیلی خستهکننده بود که احساس کنم سربار هستم. وقتی شنیدم که میخواهند بیمارستان را افتتاح کنند، اول گفتند مخابرات و بعد هم رادیولوژی و رفتیم لار و آن کار را دیدم و بعد که برگشتیم اینجا دکتری بود که میخواست آشنای خودش را بیاورد. من یکی از همکارانم که بعدها دوست شدیم کاردان رادیولوژی بود و وقتی فهمید من میخواهم بیایم سر کار و او میخواهد آشنای خودشان را بیاورد جلوی دکتر ایستاد. این مساله باعث شد که بروم سر کار. هم درآمد داشتم و هم احساس مفید بودن. چیزی جای کار را نمیگیرد و باعث امید به آینده میشود. فرد نابینا برای تشکیل خانواده میداند منبع درآمدی دارد و امید دارد و میداند محتاج کسی نیست و باعث عزت نفس او هم میشود.»
زمانی که حاج مرتضی میتوانست در پارالمپیک بدرخشد
حاج عزیز نوبهار، رفیق حاج مرتضی، هم به گپ دوستانهی این جمع میپیوندد و میگوید: «در زمان دبیرستان و قبل از جانبازی، جزو اولین نسلی بود که تنیس روی میز کار میکرد و تا مراحل استانی و کشوری هم رفت.» و حاج مرتضی ادامه میدهد: «در تیم اتحاد ستاره آبی هم بودهام و پینگپنگ هم از اول راهنمایی شروع کردم و اول مسابقات شهرستانی، استانی و منطقهای و بعدها در سیستان و بلوچستان در خاش پنج استان شرکت کرده بودند که تیم ما آنجا اول شد و یک بار هم رفتیم سنندج که نوزده تیم شرکت داشتند و ما یعنی تیم فارس پنجم شدیم.»
حاج عزیز میگوید: «بعد از جانبازی یک بار در مسابقات کشوری سوم شد. آنجا ورزشکاری به نام کشتکار بود که بعدها در پارالمپیک اول یا دوم شد. آنجا مربی داشتند که به ما گفت آقای واحدی اگر شش ماه اینجا بماند من او را قهرمان پارالمپیک میکنم اما شرایط و مشکلات رفت و آمد و اقامت و اینکه نیاز داشت کسی هم کنارش بماند و هم اینکه اینجا شاغل بود، اجازه نداد.»
جامعه ما را بهتر درک کند
محیط شهری عوض شده و مردم هم با آن عوض شدهاند. حاج مرتضی میگوید: «زیرساختها باید درست شود. قبلا موانع کمتر بود و من مثلا سه چهار کیلومتر در پیادهرو پیاده میرفتم اما الان متاسفانه آن قدر موانع زیاد است که این مساله مشکل است. باید بین وسایل مختلف راهت را باز کنی و پیادهرو اشغال شده. قبلا مردم درک بهتری نسبت به نابینایان داشتند و محیط هم کوچک بود و شناخت و احترام بهتری نسبت به هم داشتند اما الان فرق کرده و برای کمتر کسی مهم است و اکثریت بیتفاوت هستند.»
دولتها در کشورهای توسعهیافته نابینایان را بهتر میبینند
در گراش در مسیرهایی کوتاه خط زرد برای نابینایان طراحی شده است تا خط زرد کمکی به عصاهای سفیدشان باشد. حاج مرتضی در این باره میگوید: «خط زرد در برخی مسیرها که میروم و تنها هستم خوب است و کارایی دارد اما متاسفانه خود پیادهرو تقریبا اشغال شده و مسیر مناسبی نیست. در شهرهای دیگر با همان گوشی و مسیریاب مسیر خودشان را پیدا میکنند و یا در هر اداره سنسور دارد که آلارم میزند که میتوانی وارد شوی. در مقطعی در شهرهای بزرگ کار شد اما به خاطر هزینهبر بودن رها شد. اما در کشورهای دیگر مثلا آلمان به این قشر اهمیت بیشتری میدهند. دانشگاه مخصوص خودشان را دارند و متناسب با توامندیهایشان آموزش میبینند و بعد از آن وارد کار میشوند و این مساله هر چند سال یک بار برایشان به روز میشود.»
حاج عزیز میگوید: «پشتکار و به روز بودن حاج مرتضی از ویژگیهای او است. از کوچکترین فرصت استفاده میکند برای یادگیری. هیچ وقتی را بیهوده تلف نمیکند. مثلا بین کارهای مختلف فایلی را گوش میکند و تاثیر مثبتی روی بقیه هم گذاشته است و باعث روحیهبخشی به بقیه شده است.»
حاج مرتضی نماد نابینایان گراش است که با تلاش خودش و همراهی دوستان حضور اجتماعی پررنگی دارد اما بسیاری از نابینایان به دلیل نامناسب بودن فضای شهر یا مشکلات دیگر ترجیح میدهند در خانه بماند و اجتماع آنان را نادیده میگیرد.