هفت‌برکه: آیین چراغ برای بزرگداشت علی‌اصغر حسنی هم با تمام آیین‌های قبل متفاوت بود و هم با تمام گفتگوهای قبلی با خود حسنی. هرچند او همچنان زیاد و پرحرارت صحبت می‌کند و نشست ما حدود شش ساعت طول کشید، ولی این بار با مردی مواجه بودیم که روایت منسجمی برای مرحله به مرحله‌ی زندگی پر افت‌وخیزش ساخته و از این که دیگران به دستاوردهایش بها نمی‌دهند دلخور است. می‌گوید: «وقتی آقای شامحمدی زنگ زد و از من برای این جلسه دعوت کرد، اشک در چشمانم حلقه زد. در خانه‌ام در شیراز تنها هم بودم.»

Aeen Cheragh 22 Ali Asghar Hasani

 

محمد خواجه‌پور، از مدیران هفت‌برکه، چراغ کوچک تجلیل از حسنی را اینگونه روشن کرد: «حسنی همیشه یکی از نفرات اول لیست ما برای تجلیل در آیین چراغ بود، اما او همیشه در مسئولیت بوده است. این برنامه‌ی کوچکی است که بگوییم همچنان می‌خواهیم این دوستان با شهر همکاری داشته باشند. قطعا جا برای برنامه‌های بزرگ‌تر برای تجلیل از افرادی چون آقای حسنی هست. هدف ما این است که بگوییم شهر گراش با آدم‌هایش گراش است و زنده است. شاید برای نسل جدیدتر، آقای حسنی فقط یک تصویر و یک اسم بزرگ باشد و ارتباط زیادی با او نداشته باشند، اما در ذهن نسل قدیم‌تر، هر اتفاقی در گراش یک جایی با حسنی گره خورده است.»

بدین ترتیب بیست و دومین آیین چراغ عصر روز یکشنبه ۱۴ مردادماه ۱۴۰۳ در روز تولد علی‌اصغر حسنی در موسسه هفت‌برکه شروع شد و نیمه‌شب با ضیافت حسنی در روستای کنار زیارت پایان یافت. خودش هم می‌گوید: «اگر بخواهید همه‌ی حرف‌هایم را بنویسید، کتاب می‌شود.» او در حال تهیه‌ی مجموعه خاطرات و عملکردش است و امیدوارم است به زودی منتشر بشود: «برای کتاب، با آقای عبدالعلی صلاحی مصاحبه کرده‌ام. هنوز به دوران نمایندگی مجلس نرسیده‌ام که آقای صلاحی گفت تا الآن ۶۰۰ صفحه شده است!» در این گزارش سعی کرده‌ایم فصل‌های اصلی از کتاب زندگی حسنی را مرور کنیم.

حسنی از زبان دوستانش

او مردی است که حتی بزرگ‌ترین منتقدانش هم یک چیز را کتمان نمی‌کنند: این که او یکی از تاثیرگذارین شخصیت‌های گراش در این چند دهه اخیر بوده است و شوری که برای کار داشته، کم‌نظیر است. اما او که به تازگی بازنشسته شده است، پنهان نمی‌کند که از بی‌توجهی دلگیر است: «دلگیر بودم و عمدا رفتم شیراز که ببینم گراش چه می‌شود.»

طبق روال آیین چراغ، دوستان و همکاران علی‌اصغر حسنی شروع‌کننده‌ی صحبت در مورد او بودند. گلایه‌ها و انتقادات به کنار، این بار سخن از روحیه‌ی تلاشگر و غیرتمند حسنی و دستاوردهایش برای گراش بود، از بیمارستان و هلال احمر گرفته، تا دانشکده علوم پزشکی و شهرستانی گراش.

حسن‌زاده: دلش برای گراش می‌سوخت

اولین نفر هم حمید حسن‌زاده، دوست و مدیر دفتر او در دوران نمایندگی‌اش بود. حسن‌زاده گفت: «آشنایی ما به دوران بچگی برمی‌گردد. ما رابطه خانوادگی با هم داریم. چیزی که برای من خیلی مهم است این است که از اوایل انقلاب، خیلی شور داشت و دلش برای گراش می‌سوخت و دوست داشت کارهای بزرگ برای گراش انجام دهد.»

حسن‌زاده مستقیم می‌رود سر بزرگ‌ترین کاری که حسنی در کارنامه‌اش دارد: شهرستان شدن گراش در زمان نمایندگی‌اش در مجلس: «هدف از این که او را به مجلس بفرستیم این بود که گراش را شهرستان کند. قبل از انتخابات، از دوستان پرسیدم آیا احتمال دارد ایشان بتواند این کار را بکند؟ حس می‌کردم اینقدر که او برای گراش جوش می‌زند، هیچکس دیگر نمی‌زند. دوستان گفتند: جمع به این نتیجه رسیده‌ است که اگر گراش بخواهد شهرستان شود، با حضور ایشان است. اگر با ایشان شهرستان نشویم، دیگر نمی‌شویم.»

حسن‌زاده کار کردن با حسنی را بسیار چالش‌برانگیز می‌داند: «در دوره‌ای که در دفتر نماینده بودم، خیلی دعوا داشتیم با هم. البته دعواهای شخصی نبود و در جهت شهر و انجام کار بود. آقای حسنی چیزهای فوق‌العاده‌ای از ما می‌خواست که گاهی انجامش ممکن نبود یا خیلی سخت بود. یادم است مرحوم علیرضا حیدری می‌گفت: حمید، این که کوتاه نمی‌آید. بیا انجام بدهیم. مثلا در دو روز، ما را چهار بار می‌فرستاد شیراز! از ما می‌خواست که از خواب و خوراکمان بزنیم برای شهر. همانطور که خودش کار می‌کرد. می‌خواست کار انجام شود، و همین اتفاق هم می‌افتاد.»

حسن‌زاده در پایان، گلایه‌ی حسنی را اینگونه تایید می‌کند: «من تعجب می‌کنم چرا مردم از ایشان چیزی نمی‌خواهند. من همیشه چیزهایی از ایشان درخواست می‌کنم که همیشه برای شهر است و هیچوقت شخصی نبوده است. معتقدم اگر شهر رشد کند نفعش به من و بچه‌هایم هم می‌رسد.»

یوسف منوچهری، چهره‌ی رسانه‌ای و عکاس شهر، نیز می‌گوید آشنایی‌اش با حسنی به قبل از انقلاب و بعد در زمانی که در بسیج بوده‌اند می‌رسد، و بعد هم در هلال احمر و بیمارستان. او خاطره‌ی گویایی از شیوه‌ی کار کردن حسنی دارد: «اینقدر فعالیتش زیاد بود که در یک روز در شیراز، مجوز آمبولانس و مینی‌بوس و دستگاه چاپ و… را گرفت. عصر همان روز رفتیم تهران، خوابگاه هلال احمر. صبح ما را فرستاد که دستگاه‌ها را تحویل بگیریم. فردایش با هم رفتیم هلال احمر. در راهرو، همین که صدایش را می‌شنیدند، همه می‌آمدند درِ اتاق‌هایشان و سلام و علیک می‌کردند. تا ظهر پیش رییس بودیم و حتی ناهار هم مهمان رییس شدیم. و بعد با کلی تجهیزات برگشتیم.»

یوسف منوچهری سخنش را اینطور تمام می‌کند: «گراشی‌ها قدردانی ندارند.» و محمد مهری فقط به این جمله‌ی کوتاه بسنده می‌کند: «ما شهرستانی را مدیون او هستیم.»

باقرزاده: حاج اصغر بمب انرژی است

اکبر باقرزاده سابقه‌ی سه سال همراهی با حسنی در شورای شهر پنجم را دارد. در آن شورا، او یکی از کسانی بود که کنترل کردن حسنی را مسئولیت خود می‌دانست، و ظاهرا از بقیه موفق‌تر هم بود. باقرزاده می‌گوید: «من برای شهرستان شدن دورادور همکاری می‌کردم و بیشتر کمک مالی بود، ولی در شورا با آقای حسنی همکار بوده‌ام. حاج اصغر در هر کاری که هست، بمب انرژی است. شما را مجبور می‌کند با او بدوید. او مرد پرتلاش و حلال مشکلات سخت شهرستان است در همه حوزه‌ها. حسن دیگرش هم این است که هر چیزی در دلش است روی زبانش است و این به ضررش هم تمام شده است. در راه گراش، حاج اصغر هیچ خط قرمزی نداشت. برای گراش دعوا هم می‌کرد. چوبش را هم خورده است.

باقرزاده هم به کم‌کار شدن حسنی و دوری‌اش از گراش با این سخنان واکنش نشان می‌دهد: «او مردی است که همیشه پای کار است، هر جا که از او بخواهند. بستگی به این دارد که چقدر بزرگترها از او بخواهند.» سلیمی، نوه دختری حسنی، هم خیلی کوتاه تایید می‌کند: «کارش برایش خیلی مهم است.»

افشار: اگر چند تا دیگر مثل او بود…

عبدالرضا افشار، همراه سال‌های دور و نزدیک حسنی، می‌گوید: «آشنایی ما در دو مرحله بود: یکی به خاطر رفاقتی که با برادرم حسن داشت، و یکی هم به خاطر کارهایی که او انجام می‌داد و من به عنوان عکاس ثبت می‌کردم. قبلش کلی کارها انجام شد که بعد به شهرستانی رسیدیم، از جمله ساخت حسینیه و بیمارستان و دانشگاه. ما آن موقع هنوز بخش هم نبودیم. بودجه‌هایی که حاج اصغر برای بیمارستان و هلال احمر و دانشکده می‌گرفت شاید از یک شهرستان هم بیشتر بود. به خاطر سماجتش، که خیلی جاها به ضررش هم تمام شد. اگر هر کس دیگری بود، در قضیه شهرستان شدن گیر می‌کردیم. نعمت بزرگی با تلاش ایشان و تیم کنارشان به ما رسید. اگر چند تا دیگر از او بود خیلی جلوتر از اینها بودیم.»

Aeen Cheragh 22 Ali Asghar Hasani 3

خانواده بزرگ حسنی

خانواده حسنی یکی از خانواده‌‌های بزرگ، قدیمی و باسابقه‌ی گراش است که در بسیاری از فعالیت‌های عام‌المنفعه هم سهیم بوده‌اند. علی‌اصغر فرزند حاج محمدعلی است و چهار عمو دارد: حاج محمدحسن، حاج ابوالحسن، حاج علی و حاج رضا. پدربزرگ مادری‌اش، حاج غلامحسین سلیمی، از خیرین و معتمدین گراش بوده است، همانند دایی‌ها و عموهایش. او چهار برادر هم به نام‌های محمود، ناصر، مصطفى و یوسف دارد که همانند عموها در کار تجارتند. می‌گوید: «در خانواده به جز من کسی اداری نشد. همه در کار تجارت هستند.»

اما علی‌اصغر حسنی به عنوان «داماد شیخ احمد» هم در گراش شناخته‌شده است. حاصل ازدواج او با فاطمه انصاری، دختر حاج شیخ احمد، دو دختر و یک پسر است: «یکی از دخترهایم معماری خوانده است. یکی ازدواج کرده و دبی است. پسرم علی هم در دبی کار می‌کند.»

اما کارهای خیر شیخ احمد به کنار، سابقه‌ی کارهای خیر خانواده‌ی بزرگ حسنی آنقدر زیاد است که خودش هم فرصت نمی‌کند ردیفشان کند. فقط به چند تا از آنها اشاره می‌کند: «اولین مدرسه بعد از مدرسه ابدی را حاج غلامحسین سلیمی ساخت و بعد هم مدرسه حسنی. پدرم مدیر عامل آب گراش بود و شبانه‌روزی کار می‌کرد. عمویم سنگ بنای آموزش و پرورش را گذاشت.»

فاصله از گراش، در فکر چاپ کتاب

حسنی اکنون چندین سال است که در شیراز زندگی می‌کند، در واقع از زمانی که دوره‌ی نمایندگی‌اش تمام شد و به عنوان مشاور دکتر ایمانیه، رییس وقت دانشگاه علوم پزشکی شیراز، منصوب شد. به جز دوره‌ای که به خاطر عضویت در شورای پنجم بیشتر به گراش می‌آمد، اکنون ارتباطش با گراش کمتر و کمتر شده است. خودش دلیل این فاصله گرفتن را اینطور خلاصه می‌کند: «دلگیر بودم و عمدا رفتم شیراز که ببینم گراش چه می‌شود. گراش آن صورتی که می‌خواهیم نیست. وقتی شامحمدی زنگ زد، اشک در چشمم درست شد. تشکر می‌کنم از دوستان و عزیزانی که خاطراتشان را گفتند و لطف داشتند.»

البته این دلخوری و فاصله گرفتن، باعث گوشه‌گیری و بهانه‌جویی نشده است، بلکه او را به کار دیگری ترغیب کرده است: ثبت فعالیت‌ها و خاطراتش. می‌گوید: «بیش از ۲۰ هزار نامه دارم از زمان مسئولیت‌هایم. قرار است اینها را اسکن ‌و منتشر کنیم. شاهنامه‌ای می‌شود. مدارک اصلی که اگر ببینید تعجب می‌کنید، حتی مجوز فرودگاه بین‌المللی گراش!»

او روند کار را هم خیلی خلاصه می‌کند: «محمد درخشنده ضبط کرده است. آقای صلاحی گفتند تا الآن نزدیک ۶۰۰ صفحه صحبت کرده‌ای. خودم هم ۲۰۰ صفحه‌ای نوشته‌ام اما من با گفتن راحت‌ترم. کتاب‌هایم را هم بدون سانسور می‌نویسم. نه برای خودم. چون نه می‌خواهم کاندیدا شوم و نه مسئولیتی بگیرم. می‌خواهم منبع انرژی باشد برای جوانان تا هیچ‌وقت به کار نه نگویند.»

فصل اول روایت حسنی: آرزوی پزشکی

او از فرصت کوتاه چندساعته‌ای که در اختیار دارد، برای ورق زدن بخشی از این کتاب استفاده می‌کند. می‌گوید: «من از درمانگاه می‌خواهم شروع کنم، از بحث بهداشت و درمان.

«خانه ما روبه‌روی درمانگاه بود. از زمان دکتر بیات که ۲۰ سال در گراش ماند. بارها گفته‌ام که باید این خیابان را به اسم ایشان بکنیم. از اوز و خنج هم می‌آمدند گراش برای درمان. بعد هم اسم درمانگاه شد «سازمان خدمات شاهنشاهی». هفته‌ای یک ده‌تن دارو می‌آمد. از همان موقع دکتر بیات به من می‌گفت: باید ادامه بدهی. خودش بعدا به تهران رفت و مدیر کل شرق تهران شد چون برادرش فوت کرد و مادرش تنها بود.

«من سال دوم و سوم و چهارم در دبیرستان نمازی شیراز بودم. علاقه داشتم پزشک بشوم و در یک اتوبوس، بیمارستان سیار بسازم و بروم در روستاها خدمت کنم. همیشه آرزویم این بود. آزمون گرفتند برای نیروی ارتش. معدل ۱۵ به بالا در آن آزمون قبول می‌شدند. من قبول شدم اما نرفتم.

«بعد از دیپلم هم به خاطر انقلاب فرهنگی دانشگاه‌ها تعطیل شد. دکتر بیات که رفت، یک دکتر هندی به نام کیشان مارام آمد گراش. او هم متوجه علاقه من شد و گفت حیف است ادامه ندهی. دوستانی دارم که ویزای پزشکی هند را برایت پیگیری کنند. از دانشگاه پونا برایم پذیرش آمد. رفتیم ویزا گرفتم و رفتیم بمبئی، که بعد برویم پونا. اما به خاطر تعطیلات رسمی، موفق نشدیم و بعد از چند روز برگشتیم گراش.

فصل دوم: مسئول بهداشت محیط

«از هند که برگشتیم در سال ۶۰ تا ۶۲ در شیراز دوره دیدم و سال ۶۳ در گراش شروع کردم. شش ماهی هم طرف‌های خرامه طرح گذراندم.

«از مرکز بهداشت استان اطلاعیه زده بودند که سه نیروی بهداشت محیط استخدام می‌کنیم. آزمون برای هفت استان جنوبی کشور در شیراز برگزار شد. آنجا هم نفر اول شدم. گفتند هر جا خودت می‌خواهی حکمت را می‌زنیم. من هم آمدم گراش و اولین مسئول بهداشت محیط گراش شدم. اتاقی را در شهرداری، زمان آقای اسماعیل‌نژاد، تحویل گرفتم. دو سال بودم و گراش متحول شد. اگر دوستان سنشان قد بدهد، قصابی‌ها و نانوایی‌ها و … را سامان دادیم و به مغازه‌ها کارت بهداشتی هم دادیم. طوری شد که گراش به عنوان شهر نمونه بهداشتی استان شناخته شد. آزمایشگاه مرکزی راه انداختم.

«درمانگاه هم بعد از انقلاب، از شبانه‌روزی تبدیل به پاره‌وقت شد. نامه نوشتم و شکایت کردم به وزارت بهداشت و درمان و گفتم به دلیل عدم واکسیناسیون، دو کودک اینجا تلف شده‌اند. هنوز ده روز نگذشته بود که همه چیز متحول شد. چارت تشکیلاتی از وزارتخانه فرستادند. متوجه شدیم که تمام نیروهای لازم را به گراش داده بودند، ولی در لار کار می‌کردند! مثلا یک جهرمی گفت من توی حکمم نوشته‌اند مسئول آزمایشگاه گراش ولی اینجا کار ازمان می‌کشند. برق از کله‌ام پرید. بعد از این بود که ماما و دیگر نیروها هم گرفتیم.»

فصل سوم: حسینیه و بیمارستان

«سال سوم دبیرستان آمده بودم گراش. حاج شیخ احمد آمده بود گراش و در خانه پدربزرگم نشسته بودیم با جمعی از بزرگان. بحث احداث حسینیه بود در زمینی که آن موقع نخلستان بود. نقشه‌اش را هم از قطر آورده بود.

«من که همیشه فضولی می‌کنم، گفتم: حسینیه خوب است، ولی هر جایی می‌شود برای امام حسین(ع) سینه زد. گراش بیمارستان می‌خواهد. گراش دومین شهر از نظر جمعیت بعد از لار است. آیا هنوز باید بروند لار؟

«یکدفعه حاج شیخ احمد مکثی کرد و گفت: انشالله آن هم درست می‌شود. همان زمان که حسینیه درست می‌کردند، زمین‌های بیمارستان را که مال خودشان بود شروع کردند. نقشه‌ای از قطر آوردند و روش را نمی‌دانستند. نزدیک ده سال طول کشید. حسینیه افتتاح شد و تحویل خودم بود.

«وقتی کم‌کم به سیستم آمدم، در ادارات مربوط به بهداشت آشنایی داشتم. من گفتم اینطوری از شما قبول نمی‌کنند و باید نقشه تاییدیه وزارتخانه بگیرد. پیگیری کردیم و مجوز را به سختی گرفتیم. می‌گفتند اوز و لار بیمارستان هست و بیرم هم از ما جلوتر بود. حدود ۵-۶ سال قبل از افتتاح مجوز را گرفتیم. من کارمند بهداشت بودم و کارهای مجوز را هم پیگیری می‌کردم.

«شیخ احمد گفت از بهداشت استعفا بده تا بیمارستان را تحویل خودت بدهم. شیراز و تهران نمی‌گذاشتند من از بهداشت بروم. به سختی موافقت کردند، به شرطی که هر زمان لازم است برگردم.

«در عرض یک سال و نیم که نماینده خیر بودم، بیمارستان را تمام کردیم. تجهیزات را هم کم‌کم تکمیل کردیم. آن موقع بیمارستان عمومی بود و فقط چهار بخش داشت: جراحی، زنان و زایمان، اطفال و داخلی.»

Aeen Cheragh 22 Ali Asghar Hasani 4

فصل چهارم: دانشکده علوم پزشکی

«من یک پا گرفته بودم که ما باید زیر نظر دانشگاه علوم پزشکی شیراز باشیم، نه زیر نظر شبکه لار و بیمارستان امام سجاد لار. گفتند زمانی می‌توانید مستقل باشید که دانشکده آموزشی پزشکی داشته باشید. قبول کردم. زنگ زدم به شیخ احمد. او هم گفت خوب کاری کردی. اول گفتند ۴ هزار متر زیربنا باشد. بعد که دیدند ما جدی هستیم، گفتند ۱۵ هزار متر! من باز هم قبول کردم. شیخ احمد گفت مشکلی نیست.

«در زمان آقای ملک‌زاده مجوز دانشکده را از شورای عالی گسترش دانشگاه‌ها گرفتیم. شروع کردیم به تعیین زمین برای دانشگاه. ولی منابع طبیعی لار زمین نمی‌داد. نامه سخت و سفتی برای رفسنجانی نوشتم و خودم رفتم در اولین سفری که رفسنجانی آمد لار، تحویلش دادم. مجوز را به این صورت گرفتم.

«سال ۶۸ مسئولان را با هلی‌کوپتر آوردیم گراش تا بیمارستان را افتتاح کنند. آن موقع فقط همین چهار بخش راه‌اندازی شد. آن موقع گفتند تا راه‌اندازی بخش‌های جراحی و بخش‌های دیگر ۶ سال طول می‌کشد. ولی من در عرض ۶ ماه راه‌اندازی کردم. ما تنها بیمارستانی در ایران بودیم که زیر نظر شبکه بهداشت شهرستان نبودیم و مستقیم با تهران در ارتباط بودیم. در عرض سه سال نزدیک ۵ میلیارد تجهیزات آوردم از طرف دولت. فقط یونیت دندانپزشکی را چون در سیستم بیمارستان نبود، به حاج احمد گفتم هزینه را بدهد.

«من همزمان با حفظ سمت مدیریت بیمارستان، در هلال احمر هم بودم. آن موقع گفتند که رییس بیمارستان باید یک دکتر متخصص باشد. دکتر شیبانی در لار بود و من راضی‌اش کردم که بیاید گراش.

«برای دانشکده علوم آزمایشگاهی هم دکتر بهمنی زحمت کشیده بود و راه‌اندازی کرده بود و بودجه مستقیم هم تصویب کرده بود.»

فصل پنجم: هلال احمر

امروز گراشی‌ها کم‌وبیش از اختلاف بین علی‌اصغر حسنی و حاج شیخ احمد و متولیان خیریه‌هایش خبر دارند. به نظر می‌رسد این اختلاف از همین زمان‌ها شروع شده باشد. شیخ احمد می‌خواسته حسنی فقط در مدیریت بیمارستان باشد، ولی حسنی می‌گفته من به هر دو جا می‌رسم.

«در سال ۷۰ در یک سفر در تهران، دکتر وحید دستجردی، رییس سازمان هلال احمر ایران را در یک مهمانی ملاقات کردیم. خیلی آدم تندی بود، من هم از او تندتر. مدیر بیمارستان هم بودم و اصول هلال احمر را می‌دانستم. گفتم باید ما هم هلال احمر داشته باشیم.

«یک ماه نشده بود که رفته بودیم تجهیزات بیاوریم از تهران. گفتند دکتر وحید با ما کار دارد. هنوز وارد اتاقش نشده بودم که گفت: بیا این مجوزت را بگیر و برو و هلال احمر گراش را راه بینداز.

«ما آمدیم گراش و در‌به‌در دنبال ساختمان بودیم. شش ماه گذشته بود و جایی پیدا نمی‌شد. آقای ضیاپور، رییس بانک سپه، که یک لاری هم بود، یک روز مرا دید و گفت: چرا ناراحتی؟ بعد هم ساختمان بالای بانک را در اختیار ما گذاشت.

«دبیر کل هلال احمر را کشاندیم برای افتتاح. چند روز بعد چند کامیون اجناس امدادی هلال احمر برایمان فرستادند. باز هم به سختی ساختمانی برای انبار پیدا کردم. یک سال حقوق کارمندان هلال احمر را خودم می‌دادم. وقتی آمبولانس آوردم برای هلال احمر، گفتند بدهم برای بیمارستان، ولی من قبول نکردم.

«سه تا تیپ نقشه ساختمان هلال احمر آورده بودم، یکی برای استان بود و یکی برای شهرستان‌ها و یکی هم کوچک‌تر. ما هنوز حتی بخش هم نبودیم و هلال احمر فقط به شهرستان‌ها می‌دادند. آقای بخشی یک بار آمد بیمارستان و من دعوتش کردم به دفترم و نقشه‌ها را نشانش دادم. گفت برای خیر پدرم، ساختمان متوسط را درست می‌کنم. ما هم سریع زمین را گرفتیم و دو هکتار دیوارچینی کردیم. چهار هزار متر هم امدادی گرفتم. پشت سر هم برایم احظاریه می‌فرستادند که چرا زمین گرفته‌ای. می‌گفتم این زمین مال گراش است و باید هلال احمر شود. وقتی تجهیز کردیم، دکتر وحید و موسوی‌زادگان را دعوت کردیم برای افتتاح.»

Aeen Cheragh 22 Ali Asghar Hasani 7

فصل ششم: در کسوت نمایندگی مجلس

علی‌اصغر حسنی در انتخابات ریاست جمهوری اخیر به نفع دکتر پزشکیان بیانیه داد. او این بیانیه را نتیجه‌ی آشنایی‌اش با پزشکیان در دوره‌ی نمایندگی‌اش در مجلس شورای اسلامی می‌داند: «دکتر پزشکیان را که تایید کردم، به این خاطر بود که در کمیسیون بهداشت و درمان همکار بودیم. من دبیر کمیسیون انتخاب شدم.

«من اصلا در فکر این هم نبودم که نماینده شوم. ولی این چیزی بود که خدا به من داد. من دوست داشتم پزشک شوم و با یک آمبولانس به مناطق محروم کمک برسانم، ولی الآن ناظر احداث ۷۵ بیمارستان در سطح کشور شدم.

«پیگیر دانشگاه علوم پزشکی گراش هم از همان ابتدا بودم با همراهی خانم دکتر وحید دستجردی و دکتر مرندی. مجوز دانشگاه به خاطر گذشت زمان باطل شده بود. من مدام داد می‌زدم که ساختمان بسازید و دانشجو بیاورید، اما مشغول درست کردن استخر و گذاشتن دیوار چین بودند! پنج سال مهلت مجوز تمام شد و اینها هنوز کاری نکرده بودند.

«من مجوز را دوباره زنده کردم. خودم به خانم دکتر وحید که وزیر بهداشت بود پیشنهاد دادم که همزمان دانشکده علوم پزشکی لار و گراش را مستقل کند. دکتر وحید طرح تخصصش را در گراش گذرانده بود، همان زمان که من مدیر بیمارستان بودم و ارتباط خوبی داشتیم.

«بعد هم پیگیری زیادی کردم که دکتر کوثری را که هیات علمی دانشگاه سمنان بود به گراش بیاوریم تا ریاست دانشکده را به عهده بگیرد. برای بودجه هم در سال اول، فقط ۵۰۰ میلیون سالانه بود. سال دوم به ۱ میلیاد و سال سوم ۲ میلیارد رساندم. اما دیدم اینطور فایده ندارد. سال آخر برای گراش به ۳۷ میلیارد رساندم و برای لار هم ۵۷ میلیارد، چون آنجا زیرمجموعه‌های زیادی داشت در خنج و لامرد و شهرهای دیگر. هر سال هم ده درصد به این بودجه اضافه می‌شد.

«اینطور بود که در بهداشت و درمان گراش، از بهداشت محیط و درمانگاهش تا بیمارستان و دانشکده علوم پزشکی، از استارت اولش تا این مرحله همه‌اش خودم بوده‌ام. خدا لعنتم کند اگر ذره‌ای غلو کرده باشم.

با این که هیات امنا با من میانه‌ی خوبی نداشت، اما همیشه دنبال کارهای بیمارستان و دانشکده بودم، از پیگیری گازکشی پانسیون‌ها تا گرفتن تجهیزات. هر کدام از روسا و مدیران که می‌آمدند، مستقیم می‌بردمشان دفتر وزیر. محال بود که دست خالی برگردند. مجوز سی‌تی‌اسکن را هم به گرفتاری گرفتم. آن موقع فقط بیمارستان نمازی داشت و یک مرکز در رفسنجان. خبردار شدم که ۱۵ تا دستگاه سی‌تی‌اسکن آمده برای مراکز استان‌ها. من یکی را برای گراش گرفتم.»

از استخاره برای دوره اول، تا رد صلاحیت در دوره بعد

حسنی در انتخابات سال ۱۳۸۶ یعنی در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی، به عنوان نماینده لارستان و خنج وارد مجلس شد. سه سال بعد، او نماینده لارستان، خنج و شهرستان تازه‌تاسیس گراش بود. او ماجرای ورودش به انتخابات مجلس را اینطور تعریف می‌کند:

«دوره سوم شورا، مهندس هرمزی و دکتر فتحی و آقای صلاحی آمدند هلال احمر و دعوت کردند که مسئولیت شهرداری را قبول کنم. ولی من قبلش کارهایم را کرده بودم. از یک سال قبل از انتخابات دفترچه برای تمام شهرها و روستاها آماده کرده بودم. آن دوره ده نفر از گراش کاندیدا شدند و من هم جزوشان بودم. همه به نفع آقای جهانبانی کنار رفتند. خیلی مذاکره کردند که من هم به نفع ایشان کنار بروم، ولی من گفتم اگر صد نفر دیگر هم نامزد شده باشند، من رای می‌آورم. یک ریال هم لازم ندارم کسی کمکم کند. پیشنهاد کردم که در جلسه‌ای برای هر دو نفر استخاره کنیم و هر کدام خوب آمد بماند. اول برای آقای جهانبانی استخاره کردند و خیلی بد آمد. ولی برای من آیه‌ی حضرت موسی و عصایش آمد.»

مهم‌ترین اتفاق در زمان حضور او در مجلس، شهرستان شدن گراش بود که برای او لقب «سردار شهرستانی» را به ارمغان آورد: «بعد از شهرستانی در عرض شش ماه ۳۵ اداره و نمایندگی گرفتم.«

اما این پیروزی و اتفاقات بعدی‌اش، تلخی‌های زیادی را نیز برایش رقم زد و به گفته‌ی خودش، در نهایت به رد صلاحیتش در انتخابات دوره بعدی منجر شد. او می‌گوید اعتراضات در لار و گراش در مورد الحاق اوز و بیرم از شهرستان گراش، و نقش او در مدیریت این اعتراضات در گراش، زمینه‌ساز رد صلاحیت او بود، چون از محبوبیت زیادش می‌ترسیدند. این روایت اوست:

«روزی که اوز و بیرم را می‌خواستند از گراش جدا کنند، سعید جلیلی و بروجردی قضیه را امنیتی کرده بودند و نامه به بیت رهبری داده بودند که باید این مصوبه لغو شود وگرنه خون راه می‌افتد. من یک نامه در جواب نوشتم که ۱۸۰ نماینده امضا کردند که یکی‌شان هم دکتر پزشکیان بود.

«نزدیک بود که حتی مصوبه شهرستان هم لغو شود. ولی به نجار، وزیر کشور، گفتیم اگه لغو شد، استیضاحت می‌کنیم. نجار گفت: ما می‌دانیم که شما درست می‌گویید و مصوبه ما کارشناسی‌شده است، ولی نامه از بیت رهبری آمده که مجددا بررسی شود. نجار به من گفت: شما که می‌خواستید شهرستان شوید، حالا هم این اتفاق افتاده است.

«مردم گراش در جاهای مختلف تحصن کرده بودند، از جمله در جلوی فرمانداری و در جاده به سمت لار. به من خبر دادند که نیروی ضد شورش آمده‌اند و در پلیس راه مستقر شده‌اند و حتی دستور تیر دارند. باید جلوی خون‌ریزی را بگیرید. گفتند باید به گراش بیایم و با مردم صحبت کنم و آرامشان کنم. اما من از طریق تماس تلفنی و با بلندگو با مردم صحبت کردم. از روی صداقت و ساده‌دلی، گفتم فعلا به خانه بروید و اگر لازم بود دوباره خبرتان می‌کنم. روی همین جمله مرا رد صلاحیت کردند.

«بعد از این که رد صلاحیت شدم، در یک مراسم ختم در مسجد نور، بسیاری از مسئولان را دیدم. یکی از اعضای شورای نگهبان هم بود. به او گفتم رد صلاحیت شده‌ام. سریع پیگیری کرد. در جواب او گفتند: آقای حسنی محبوبیتی بیش از حد استاندارد دارد.»

فصل هفتم: از مشاور رییس دانشگاه تا رییس شورای شهر

نمایندگی مجلس یک سمت سطح بالاست و بعد از اتمام این دوره، نمایندگان اگر به مجلس برنگردند، معمولا سمت‌های بالایی در سطح وزیر، معاونت وزیر و دست کم مدیر کل می‌گیرند. اما علی‌اصغر حسنی می‌گوید علی‌رغم پیشنهادهای زیاد، خودش این سمت‌ها را نخواسته است: «من از همان ابتدا انقلابی بوده‌ام و جزو هیچ گروه سیاسی نبودم. سربسته بگویم، وقتی رفتم مجلس دیدم چه فسادهایی از طرف نمایندگان صورت می‌گیرد. دکتر وحید مدیرکلی یکی از واحدهای وزارت‌خانه و مدیر عاملی هلال احمر استان البرز را که تازه استان شده بود به من پیشنهاد کرد. ولی من گفتم می‌خواهم از این کارها دور باشم.

«با این وجود، دکتر وحید نامه‌ای برای دکتر ایمانیه زد که پستی در شان ایشان بهشان بدهید. چهار سال مشاور ایشان در کشورهای حوزه خلیج فارس بودم.

«بعد هم کاندیدای شورای شهر گراش شدم. مجبور شدم برگردم گراش. دکتر ایمانیه گفت بروم به کمک دکتر عبدالهی، رییس بیمارستان. اما از طرف هیات امنا به دکتر عبدالهی فشار آورده بودند که من نباید باشم.»

فصل هشتم: آرزوهای فراشهرستانی

حسنی در سال ۱۳۹۶ در انتخابات دوره‌ی پنجم شورای شهر گراش به عنوان نفر دوم وارد شورا شد و دو سال رییس شورا بود. شورایی که در نهایت به خاطر اختلافات داخلی تا آخر دوام نیاورد و در سال سوم منحل شد. او در تبلیغات انتخاباتی شورا هم روی «پیگیری امور کلان شهرستان» از جمله تونل بین گراش و صحرای باغ تاکید می‌کرد. اکنون او از فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی دور شده است، اما هنوز دید وسیعی نسبت به گراش و منطقه دارد. می‌گوید:

«من بحث استان فارس جنوبی را مطرح کردم و در هیات دولت هم توجیه کردم که استان فارس الآن ۳۷ شهرستان دارد، و باید به سه استان تقسیم شود. قرار بود پنج اداره را «اداره کل جنوب فارس» کنم تا مسیر استان شدن هموار شود. با اداره کل راه و شهرسازی هم شروع کردم. اما نگذاشتند.

«من منطقه ویژه اقتصادی لارستان را گرفتم. من می‌گفتم بین خنج و لار باشد چون هم خط آب سلمان از آنجا رد می‌شود، هم گاز و هم برق و هم راه‌ آهن. ولی محتاجی، فرماندار لارستان، می‌گفت باید آن طرف لطیفی باشد. من می‌گفتم آنجا زیرساخت ندارد. ولی در بین خنج و لار، من مجوز برق ۱۰۰۰ مگاواتی برای خنج گرفتم با ۲۰۰ میلیارد سرمایه‌گذاری. راه ‌آهن که قرار بود از گل‌گهر برود سمت شیراز، با کمک آقای رضایی طرح توجیهی نوشتیم که از این مسیر رد شود. حتی با سرمایه‌گذار خارجی در قطر هم صحبت کردم و موافقتش را گرفتم. دوبانده شدن مسیر شیراز-لار-بندرعباس هم مصوبه زمان ماست. هنوز هم می‌توانیم با خنج و اوز و گراش منطقه ویژه اقتصادی بزنیم.

عطش سیرناشدنی

وقتی فکر می‌کنیم به اواخر نشست نزدیک شده‌ایم، از او می‌پرسیم که آیا هنوز هم دغدغه گراش را دارد؟ انرژی‌اش دوباره اوج می‌گیرد و ساعتی دیگر به صحبت ادامه می‌دهد: «مگر کسی گراشی هست که دغدغه گراش را نداشته باشد؟ من زجر می‌کشم که می‌بینم که چه فکرهایی داشتیم و به کجا رسیده‌ایم.

«طرح که بسیار دارم برای گراش. وقتی نمایندگان مجلس هم‌دوره‌ی خودم متوجه شدند که من آمده‌ام شورای، گفتند چرا شان خودت را پایین آورده‌ای. اما من گفتم من می‌خواهم کار کنم، چه در مجلس و چه در شورا و چه در یک اداره کوچک. من برای محدوده هم هنوز پیگیرم.»

این نهایت توان ما برای خلاصه کردن شش ساعت صحبت‌های علی‌اصغر حسنی بود. باید منتظر بمانیم تا کتاب‌های اسناد و خاطرات او منتشر شود تا با بسیاری از زوایای ناگفته و ناشنیده تاریخ گراش آشنا شویم.

بعید است که حسنی که همین شش ماه پیش از دانشگاه علوم پزشکی شیراز بازنشسته شده است، در عرصه‌ی اجتماعی و سیاسی هم بازنشسته شود. عطش این مرد برای زندگی چنان است که تا آن را تا ته سر نکشد، آرام نمی‌گیرد.

Aeen Cheragh 22 Ali Asghar Hasani 8