راحله بهادر – کارشناس ارشد زبان و ادبیات انگلیسی: اجرای دوباره و زیبای نمایشنامهی «۱۱۳ دقیقه پس از غروب» از گروه هنری صبا در لار، بهانهای برای نوشتن این یادداشت شد. این نمایشنامهی یک پردهای نوشتهی سیلویا خوری با ترجمهی دکتر مسعود غفوری به شکل دقیقی، مینیاتور و خُردجهانی از دنیای بیرونی یا کلان جهانی است که با تسلط دوبارهی افراطگرایان مذهبی، تعلیق، عدم قطعیت، وحشت و بیثباتی با همهی اجزای آن آمیخته است. ترسِ سیال در کلیت فضای نمایشنامه ما را در شکل کلاسیک به یاد سینمای دلهرهآور هیچکاک میاندازد. تشویش و شک و تردید مداوم بین شخصیتهای نمایش و دشواری تصمیمگیری، سایههای جنگ در بیرون از چهاردیواری خانه است. در این میان تحلیل کنش شخصیت تارون ( با بازی محمود علیپور)، مرد جوانی که تا قبل از این مترجم نیروهای آمریکایی بوده و حالا در تعقیب طالبان است، تمرکز این یادداشت است.
تارون محبوس در دنیای درون و بیرون، یادآور مفهومی در فلسفهی هستیشناسی مارتین هایدگر است به نام دازاین (da-sein) (اجازه بدهید با احتیاط و فقط در اشارهای کوتاه به ایشان نزدیک بشویم!). دازاین کلمهای آلمانی و البته یکی از مفاهیمِ ساختهی خودِ هایدگر و معادل انسان است. اما مهم است که به پیشوند آن توجه کنیم. Da به معنی آنجا (اشاره به مکان) و sein همان سوژه یا انسان است. او این مفهوم را در رابطه با قرار داشتن انسان در جهان و محدودیت زمانیاش تعریف میکند. هایدگر با نفی فلسفهی جاودانگی آن را مغایر با دازاین یا انسان و زندگی اصیل میداند. چون جاودانگی و قرار گرفتن انسان در یک گسترهی زمانی بیپایان هر امکانی را در زندگی او ممکن میکند و بنابراین مفاهیمی چون انتخاب و تصمیمگیری بیمعنا میشود. اما لازمهی رد زندگی جاودانه در بیان هایدگر «مرگآگاهی» است. مرگآگاهی یعنی مواجهی انسان با زمان، هستی انسان در زمانی محدود، که ناتمام نیست و در اینجاست که اراده و اختیار و انتخاب انسان (هر سه مفهوم از مشخصات دازاین و در دایرهی تعریف هایدگر از او است) معنا پیدا میکند. قرار گرفتن و مواجه با این «نیستی» نه تنها زدودن یاس بلکه شروع به «هستی»، تغییر و جنبش و انتخاب زندگی اصیل برای دازاین است. پس وجود یک دازاینِ اصیل در زمانمند بودنش که نتیجهی قبول مرگ به عنوان پایانی زیبا بر زندگی و البته محرکی حیاتی است معنا پیدا میکند. دازاین اصیل با دست زدن به «انتخاب» و داشتن «اراده» به وجود خود در زمان و مکان معنا میدهد در حالی که دازاین غیراصیل نقطهی مقابل این امر است. پویایی دازاین اصیل در تعامل با دیگران و کنشگری اجتماعی شکل میگیرد اما نهایتا «خودمختار» است و خودش دست به انتخاب میزند. میتوان گفت این تعریف هایدگری از انسانِ مدرن تا حد زیادی مفهومی سیاسی دارد؛ هم منفعل نبودن و هم به زیر کشیدن آن از دنیای متافیزیک (که برای جاودانگی ارزش قائل است).
با این توضیح میتوان گفت شخصیت تارون منفعل است و نشانهای از بودن در جهان، مرگآگاهی و اراده در تصمیمگیری در او وجود ندارد. یکی از ملزوماتِ در مسیر دازاین اصیل بودن تغییر پیوسته همراه با شرایط، در مواجه با هستی است. از این رو است که مرگاندیشی و مرگآگاهیِ هایدگر یک مفهوم زنده و زندگیبخش است چون امکان تغییر، تصمیم و انتخاب در آن وجود دارد. در حالی که دو شخصیت دیگر یعنی جاوید و عافیه در تکاپو برای نجات جان تارون نشانههایی از تلاش برای جستجوی زندگی اصیل در فضای بسته و خفقان سیاسی را دارند و تا حدود زیادی سوژههایی سیاسی در چارچوب تعریف دازاین هستند، تارون محبوس در خانه با شک و تردید نسبت به همه چیز، به نقطهی فشار تصمیمات دیگران تبدیل شده است. او با فرار از مواجه با مرگ یا بهتر است بگوییم خطرات مواجه با آن فاقد تکاپو برای معنادار کردن زندگی خود پس از سقوط کابل است. محبوس بودن در اتاق و کمد لباس که خود اشارهای به موجودیت تارون در فضای سرکوب سیاسی است و پوشیدن لباس نظامی و در آخر پوشیدن لباس زنانه برای فرار، شاید واضحترین نشانهها از زوال و نقطهی مقابل دازاینِ هایدگری و تلاشش در انکار حقیقت است.
نمایش در مکانی بسته که اتاقی در خانهی عافیه، خواهر تارون است اتفاق میافتد. حتی در داخل خانه نشانهای از امنیت جانی و روانی برای تارون وجود ندارد. هر صدای در و زنگ تلفن او را پریشان میکند. حتی شکل محبوس بودن تارون از این هم فراتر میرود. او بیشترِ حضورش در نمایش در کمدی میگذرد که از ترس در آن پنهان شده است. تارون سوژهای غیرسیاسی در فضایی به شدت سیاسی است: یعنی فاقد قدرت تصمیمگیری که معلولِ خفقان حاکم است. او بر خلاف دو شخصیت دیگر (عافیه و جاوید) کنشِ فعال سیاسی در دایرهی یک شهروند معمولی را ندارد و با عدم انتخاب برای خودش، خالی از کنشگری موثر سیاسی است. عافیه و جاوید هم هر کدام در معرض خطرِ جانی قرار دارند اما با کنش فعال سیاسی (رفت و آمد به خانه و تلاش برای نجات جان تارون) گوشهای از مسئولیت اجتماعی و کشیدن بار سنگین هستی را عمل میکنند و در تضاد با تارون هستند که دست به عملی نمیزند. البته تارون همدلی تماشاگر را برمیانگیزد چون شرایط او عادی نیست؛ او در میانهی جنگ است و تهدید جانی به خاطر سابقهی کاریاش را حس میکند، اما دو شخصیت دیگر یعنی جاوید و عافیه هم در شرایط صلح نیستند.
در این بین شاید بتوان گفت عافیه (با بازی عاطفه امینزاده) نقطهی مقابل سرگشتگی تارون و مرکزیت اخلاقی روایت است. نشانههای این دازاین اصیل، بارداری ناموفقِ او، تقلا برای نجات جان برادرش، رفت وآمد به بیرون و خیاطی کردن است. در همهی این تکاپوها، اراده و انتخاب او برای معنادار شدن در زمان و مکان خودش وجود دارد. بر خلاف اضطراب و پریشانی مداومش، دازاین قوی و متمرکزی است که اتفاقا در سختترین شرایط –در میانهی جنگ– دست به انتخاب میزند. او یک سوژهی فعال سیاسی است نه فقط به دلیل خودآگاهی و اراده بلکه به یک دلیل مهمتر یعنی «زن بودن»؛ مفهوم یا هویت و وجودی که سیستم سیاسی حاکم بر زندگی آنها در پی زدودن آن است اما عافیه با آگاهی نسبت به زمان و مکان خود و داشتنِ نگرانی و اضطرابی که لازمهی پویایی در تصمیمگیری دازاین اصیل است، در تلاش برای معنادار کردن زندگیاش و همراهی با هستی و به طور ضمنی قبول مرگ است. در پایانبندی نمایش هم وجود گهواره وسط اتاق که نشانهای از ادامهی زندگی است، شاید پاداش عافیه در مواجه با زمان محدود انسان و متناهی بودن هستی است وقتی ما چارهای جز «زندگی کردن» و قبول شکوهمندیِ مرگ به خاطر ماهیت زندگیبخش آن نداریم.
منابع:
Stapleton, Timothy. (2010). Dasein as being-in-the-world. In B.W. Davis (Ed.), Martin Heidegger Key Concepts (pp.44-56). Cromwell Press Group: the UK
Inwood, M. (2000). Heidegger: A Very Short Introduction. Oxford University Press: New York
Heidegger. M. (1993). Basic Concepts. (G. E, Aylesworth, Trans.). Indiana University Press: the US
Kurdnoghani, M. (2015). Glasenheit and the issue of will in Heidegger’s philosophy. Philosophical Researches (Journal of Faculty of Literature and Human Sciences, Tabriz University), 10 (18), 283-307. SID. https://sid.ir/paper/140950/fa