هفتبرکه – غلامحسین محسنی: پس از کشته شدن حاکم و کلانتر لار، «محمدخان بلوچ» از سوی خود جانشینی در قلعهی لار گذاشت و به شیراز بازگشت. لیکن سال دیگر (۱۱۴۵ ه.ق.) به دستاویز بازگردانیدن «شاه تهماسب صفوی (دوم)» به سلطنت، سرکشی آغاز کرد. آنگاه از «شولستان» به راه «جهرم» راهی «لار» گردید. محمدخان چون به نزدیک لار رسید، «یحییخان بلوچ» را نزد اهالی آنجا فرستاد. کوتوال قلعه هم یحییخان با همراهان گرفته و زندانی کرد. و به محمدخان پیغام تیر و تفنگ داد. بدین صورت از لار مأیوس شده به جانب گرمسیر شتافت. سردار «طهماسبقلیخان جلایر» که به دستور نادرقلی از پی او به خطه لار رسید، گرفتاران را به قتل آورد و با آمادگی، برای گوشمالی محمدخان و «شیخ احمد مدنی» و دیگر سرکشان اعراب گرمسیر همچون «شیخ جبار» و تخریب قلاع آنها مأمور گردید.
سردار جلایر با ورودش به گرمسیرات، «قلعه خنج» و «قلعه پرویز اوز» را که جایگاه اعراب بندر بود، به تصرف در آورد و به محاصرهی «قلعه باغ» یکی از روستاهای «صحرای باغ» در بخش مرکزی لار پرداخت. «شیخ احمد مدنی» در «قلعه کِمشک» (روستایی از بخش فرامرزان شهرستان بستک) به همراه گروهی از اعراب «سیمقانی و افغان درهگزین» ساکن بود. محمدخان بلوچ به این خاطر از «قلعه دشت (دشتی صحرای باغ)» به سوی او رهسپار شد. سردار جلایر که از این موضوع باخبر گردید، گروهی را به محاصرهی قلعه باغ و گوشمالی آن طایفه نگه داشت و خود با گروهی دیگر به سوی محمدخان یورش آورد. در برخورد با او، گروهی کشته و تعدادی گرفتار شدند و محمدخان با معدودی به سمت سواحل فرار کرد. سپس سردار به تسخیر قلعه کمشک پرداخت و شیخ احمد مدنی با تمامی اهل قلعه دستگیر شدند. آنگاه به دستور نادر، قلاع آن سامان که آشیانهی فساد بر ضد حکومت مرکزی بود، ویران گردید و ساکنان آنها از راه کرمان به خراسان کوچانیده شدند. شیخ احمد مدنی نیز به همراه تنی چند از رؤسای آنها به خدمت نادر فرستاده، که در روز ورود به اردو شربت سیاست چشیدند.
«تاریخ دلگشای اوز» دربارهی حضور «سیمقانی و افغان» در قلعه کمشک مینویسد: در هنگام تصرف فارس به دست افاغنه، «ملامحمد اوزی، اوز را به تمامی بصورت قلعه در آورد و عمارت نمود. و به حصار متین با بروج و بارو و بارههای رصین بیاراست. و اطرافش به خندق عمیق محیط و به غایت محکم گردانید. و به مرکزیت خویش استقرار یافت. با اهالی خنج، سده، بلوک [منظور بلوک بیدشهر میباشد] و باغ متفق و همدست آمدند…». به نظر میرسد یک اتحاد مذهبی از مردم تسنن منطقه شکل داده باشند. آنگاه گروهی پانصد نفری را هم از افاغنه به یاری خود آورد. «این قشون مکَمَل یک حصه در اوز ساخلو (پادگان) و قسمتی به جهت کمشک روانه داشتند و این جماعت افغانیه برای انتظام محل و مدافعه از اشرار و بلوائیان در این دیار ساکن و متوطن شدند».
و ادامه میدهد: ملامحمد به همراه نیروی کارآزموده به مقابله با سردار بر میخیزند. «تا آنکه معرکه تَل محمدعلیخانی به ظهور آمده و احتشادی عظیم فراهم داشتند». برابر نوشته «تاریخ دلگشای اوز» سردار جلایر موفق به تسخیر اوز نمیشود. در نتیجه با ملامحمد از درِ آشتی در میآید. «بنابراین در پذیرائی مقدم طهماسبقلیخان جلایر سردار جیش صلحجویانه نادری را حاضر و استقبال شعشعانی در سرای خود که تاکنون به نام طهماسبی مشهور است، فرود آورد و صلحنامه را به امضاء طرفین مزین گردیده و با یک خوانچه پر از زر سرخ مسکوک و سبیک [زر یا نقره گداخته که قالب زده باشند] تقدیم حضور سردار فرموده شد…».
در «تاریخ جهانگشای نادری» از محاصره و جنگ در اطراف اوز و آشتی سردار با ملامحمد اوزی، سخنی در میان نیست. فقط از محاصره و تسخیر و ویرانی قلعه پرویز اوز که در چند کیلومتری جنوب باختر آن واقع شده، گفته شده است.
این موضوع را دو تن از تاریخنگاران محلی لار (مرحومان ستّاری و مورّخ) به صورت دیگری گزارش کردهاند. «ستاری (ادبی)» مینویسد: «نادر لشکری فرستاد که خراج سالهای گذشته بگیرد. اهل لار چند تن جهت دفع شرّ دشمن مَکری که کردند گنبدی که حال معروف به برج مادر نادری بنا کردند و گنبد را سیاهپوش کردند و عزا بر پا نمودند. بدین واسطه نادر رحم آورده از سر خراج گذشت»!
و «مورخ لاری» نوشته: «هنگامی که نادرشاه بر تعاقب اشرفمحمود و خزینه او از شیراز به طرف لار میآمده، لاریها از او ترسیده رفتهاند بالای کوه «قلعه اژدهاپیکر» لار بقعه و مقبرهای بنام مادر نادر که هنوز بدان نام معروف است ساختهاند و در آنجا متحصّن شدهاند ولی این مسئله اصلی ندارد…»!
گزارش دیگری «تاریخ جهانگیریه و…» دارد. «بنیعباسیان» مینویسد: محمدخان بلوچ با هزار سوار به طرف شیراز و لارستان گریخت. تا شاید بتواند با کمک شیخ محمد سعید بستکی حاکم لار و برادرش شیخ محمدخان حاکم جهانگیریه و بندرعباس و شیخ احمد مدنی پیشوای جماعت (سنت)، تجدید قوا کرده، به جنگ نادر برگردد. اما نادر، طهماسبقلیخان سردار جلایر را با سی هزار سوار به دنبال او روان کرد. شیخ محمدسعید حاکم لار که میدانست جنگ با نادر و برگشت شاه طهماسب (دوم) به سلطنت ممکن نیست، درخواست محمدخان بلوچ را رد کرد. و تنها او را راهنمایی نمود، که نزد شیخ احمد مدنی برود. محمد خان ناچار از طریق بیخ فال (بخش اشکنان) با عده کمی به کمشک رفته پس از چند روز توقف نزد شیخ احمد مدنی رفت. دنباله و نتیجهی این سرکشی در بالا آمد.
دربارهی چگونگی به حکومت رسیدن «شیخ محمدسعید بستکی» در لار، پس ازکشته شدن «محمدولیخان بیگدلی»، «تاریخ جهانگیریه و…» گزارش کرده: در سال ۱۱۳۷ ه.ق.، شیخ احمد مدنی و شیخ محمدسعید بستکی با عده هزار نفر عرب و عجم از طریق بیخ فال و خلیلی و هفتوان به خنج رفته، اهالی بلوکات خنج و هرم و کاریان و بیدشهر وکوره نیز از ایشان استقبال نمودند. و در حدود هزار نفر تفنگچی دیگر به شیخ محمدسعید پیوستند. ملامحمد کرامتی نیز از اوز به خنج آمده، آنها را به اوز دعوت کرد. در این هنگام میرزاباقر کلانتر لار که با محمدولی بیگدلی حاکم لار دشمنی داشت، با شیخ محمدسعید محرمانه ملاقات نمود. و شیخ محمدسعید نیز عدهای تفنگچی در اختیار کلانتر گذاشت، تا به لار برود. چون حاکم لار با خبر گردید، به سوی آنها سپاه کشید. در یک فرسنگی خاور اوز (معلم کثیر) با هم برخورد کرده، «محمدولیخان بیگدلی» حاکم لار کشته شد. و تفنگچیان لاری به سوی لار فراری شدند. «میرزاباقر کلانتر» نیز با عده خود که کمین فرصت بود، قلعه و سراخانه مسکونی و خزاین و ذخایر حاکم لار را متصرف و نتیجه را به شیخ محمدسعید گزارش داد. شیخ محمدسعید هم به لار آمده، قلعه اژدهاپیکر و قدمگاه را متصرف گردید. و خود حاکم لار شد. پس از استقرار نظم و آرامش، کلانتری شهر و حومه را به میرزاباقر لاری و سبعهجات را به رئیسنصیر [نصیرخان اول آینده] و قصبه اوز و خنج و بلوکات و بیدشهر و هرم و کاریان را به ملامحمد کرامتی و انتظام و سرداری تفنگچیان را به رئیس مسیح [مسیحخان لاری آینده] پسر عموی نصیرخان واگذار کرد.
شیخ محمدسعید بستکی تا سال ۱۱۵۲ ه.ق. که گویا مسموم شده و در گذشته، بر لار حکومت داشته است. باید افزود، به گزارشهای تاریخنگاران محلی اعتمادی نیست. چون «ستاری» حتی نام «طهماسبقلیخان» نبرده، و آمدن سپاهیان نادر به لار را برای وصول خراج سالهای گذشته عنوان کرده است! «مورخ لاری» هم نام «اشرف افغان» را بدرستی نمیدانسته، و لشکرکشی سردار نادر به لار را دنبال کردن اشرف افغان فراری شمرده است. «بنیعباسیان» هم در این گزارش نام «محمدولیخان بیگدلی» را به درستی نیاورده و «محمدعلی بیگ» نوشته است! و «میرزا باقر لاری» را «کلانتر شیراز» معرفی نموده است! «شادروان کرامتی» هم آنگونه از «حصار متین با بروج و بارو و باره و خندق» بر گِرد «اوز» نوشته، در حالی که هیچ نشانی از آن بر جای نیست. یا سرداری که در جنگ با آبادی آن روز اوز پیروز نشده، چرا باید «با استقبال شعشانی» به اوز وارد شود، و «خوانچه زر سرخ مسکوک» پیشکش بگیرد؟!
آنچه مهم است، گزارش ناهمگون تاریخنگاران محلی است! نمیتوان درستی و راستی این داستانها را پذیرفت. زیرا بر پایهی اسناد و مدارک استوار نیستند! اما درسی که میتوان از آن آموخت، این است که: نوشتههای تاریخ محلی این بخش از کشورمان قابل استناد نیست. بخش پذیرفتنی آن را میتوان تاریخ ساخت بنای «برج نَهنَه نادر» دانست.
دنباله دارد.
دیگر نوشتههای غلامحسین محسنی را از این صفحه بخوانید.
گراشی از دبی
۲۳ آبان ۱۴۰۰
“بر عکس نهند نام زنگی کافور”، حالا داستان این کامنت نویسی است که نام خودرا منصف گذاشته است. از کدام نوشته یا کتاب چاپ و نشر شده استاد محسنی باید نتیجه گرفت که درسیاق ایشان اصلا گراشی و جود نداشته است؟ چرا کم کاری و بی فرهنگی و ندانم کاری خود مردمان گراش می خواهید گردن ایشان بیندارید. خیلی علاقمند به تاریخ گراش هستی بسم الله این گوی و این میدان همت کن مثل آقای محسنی و یا آقای صلاحی برو دنبال اسناد و نوشته و آثار و ابنیه باقی مانده از گذشته گراش سالها وقت بگذار، مطالعه ، کنجکاوی و جستجو کن و در باره گراش بنویس. که هم تاریخ قلعه و هم سپاهی گراش در تاریخ زنده و یاد گار بماند. جایی دور نرویم و گناهی به گردن دیگری نیندازیم. چهار آثار و ابنیه مهم تاریخی و بسیار قدیمی و ارزشمند گراش در این شصت سال و اندی از عمر من با دست خود مردم عوام و سود جویان و متعصبین ساده لو گراش خراب و کاملا نابود شده بغیر از یکی از آنها که نیمه جانی از آن مانده است
1- مسجدی بسیارقدیمی بنام مسجد گبه با شبستان بزرگ تمام سنگی و سقفی بلند با محرابی بزرگ و سنگی یک تکه. در سال ۱۳۴۳ که من کلاس پنجم دبستان بودم و شاهد ماجرا. سنگ لوح ساخت آن مسجد پیدا شد. در آن روز ۸۷۲ سال هجری از زمان ساخت آن گذشته بود. سنگ لوح را در پیر پشت مسجد گداشتند تا در پیر نصب کنند، سودجویان آنوقت گراش به طمعه فروش عتیقه مهلت یک شبه ندانند و سنگ را بردند که بردن.
2- برکه ای قدیمی گبری معروف به بر کدبان که در کل منطقه بی نظیر
بود. ظاهرا در این ده سال گذشته از بین برده اند.
3-کاروان سرای بسیار بزرگی با بخش شتر خواب آن در وسط شهرگراش که تا قبل از انقلاب مورد استفاده بود. و بسیاری از مردم آن را بعنوان مغازه درون و بیرون کاروانسرا استفاده می کردند کاملا تخریب و از بین برده شده جایش مدرسه ساخته اند . در زمان تخریب آن در گراش یک فرد عاقلی نبوده که گوش زد کند که آثار تاریخی را ازبین نباید برد. مدرسه را در جای مناسب دیگری ساخت
4- قلعه معروف همایون دژ و نارنج قلعه آن اگر چه خراب کردنش به زمان پهلوی اول بر می گردد ولی آنقدرها از آن باقی مانده بود که بشود تعمیر کرد و جایگاهش بنام یک آثار ملی حفظ نمود حال شنیده ام و از گوگل مپ مشاهده کرده ام در میان محوطه همایون دژ مساحتی قابل ملاحظه ای از کل مساحت دژ محل دفن شهیدان گمنام جنگ ایران و عراق است و تا اندازه ای باقی مانده های دژ را در مکان از بین برده اند این قلعه مربوط به دوران پیش از اسلام است و در جنوب کشور بینطیر بوده. می شد هم جایگاه مناسبتری برای شهدا گمنام بسازند و هم مهمترین آثار باستانی گراش را حفط کنند.
حال منصف جان خودت بگو تاریخ گراش چه دردی از این گونه مردمان دوا خواهد کرد؟ وقتی هوشیاران و نکته دانان در گراش جایگاهی ندارند.
گراشی از گراش
۲۳ آبان ۱۴۰۰
به گراشی از دبی.
شما کلا دائم دبی تشریف دارین؟
منصف
۲۲ آبان ۱۴۰۰
تو این همه لشکر کشی،چرا نامی از گراش نیست؟؟ نه قلعه ای،نه سپاهی،نه مردمی؟؟ شاید بر سیاق نویسنده، باید نتیجه گرفت که اصلا گراشی وجود نداشته است.
گراشی از دبی
۲۲ آبان ۱۴۰۰
باسلام به همشهریانم و سپاس و قدر دانی از استاد محقق و منصف تاریخ علمی و مستند جناب محسنی عزیز . فکر می کنم کسانی که با کامنت نویسیهای مختلف ذیل مقالات ذربین تاریخ به استاد بیشنهاد می کنند که نوشتن کارهای تحقیقاتی و بررسی تاریخ منطقه را ادامه ندهند ومتوقف کنند و یا به بیان تاریخ گراش اکتفا کنند، دو گروه هستند، یکی کسانی هستند که درک کرده اند و می دانند که روشنگری و تحقیق تاریخی به روش علمی و رجوع به مستندات معتبر تاریخی به زیان تاریخ سازی آنها می باشد ( آنهای که نوشتن خیالات و توهمات ذهنی تاریخی بدون سند معتبر و یا با سند های مجهول و دستکاری شده برای شهر و زادگاه خود هستند و برای امروز شان هدفی را دنبال می کنند که قبای بدوزند) این گروه همان کسانی هستند که بخاطر داشتن پستهای سیاسی و اداری و رابطه های فرهنگی و نفوذ جلو چاپ و انتشار کتاب استاد محسنی را در ارشاد گرفته اند. این مخالفان نوشته های ذربین تاریخ را بر نمی تابند که کسی مجهولات و توهمات خیالی تاریخ سازی آنها زیرا پرسش ببرد و نقد علمی کند و هیج گاه نمی گویند آقای محسنی چه می نویسد و کاری هم به نوشته ایشان و اسناد معتبر آورده شده توسط ایشان ندارند فقط می گویند ایشان نباید کار تحقیقاتی علمی بکند و بنویسد بلکه آنها می خواهند تمامی مردمان منطقه همان چیزهای که آنها بنام تاریخ نوشته اند و یا می نویسند بنام تاریخ منطقه قبول کنند که آنها بر مبنی این تاریخ نویسی مجهول کارهایی امروزشان پیش ببرند.
گروه دوم کسانی مثل آقای خورشیدی هستند که نگرش ژرف به مقوله تاریخ علمی و تحقیقی ندارند خیلی ساده دلانه می گویند”تاریخی که بگفته نگارنده :نمیتوان به آن استناد و اعتماد کرد و اسمی از گراش و توابعش در آن نیامده را ننویسیم” اینگونه ساده اندیشان متوجه نیستند که کار تحقیقاتی آقای محسنی برای این است که تاریخ منطقه جنوب فارس را پالایش کند و جلو تحریف اسناد تاریخی و تاریخی سازی منفعت محور را بگیرد و به ما نشان می دهد اکثر کسانی که دارند تاریخ سازی برای شهرشان می کنند و یا در ده بیست سال گذشته کتاب تاریخ شهرشان نوشته اند دنبال منفعت امروزشان هستند و نوشتها و کتابهای آنها از نظر تاریخ نگاری علمی و مستند اعتباری ندارد جناب محسنی تاریخ را از خود نمی نویسد بلکه نوشته های معتبر و نیمه معتبر و خیالی را برسی و واکاوی می کند و با ارائه پرسشهایی به درستی و نادرستی آن اشاره می کنند این دقت و خوش ذوقی و تیزبینی خوانندگان است که حقیقت تاریخ آنگونه که به واقعیت نزدیکتر بوده آگاه شوند و دریابند . درست همانند همین مقاله که ایشان بدرستی از چندین تاریخ نویس هم عصر از چند شهر منطقه برای رویدادهای دوره نادر شاه فکت و سند آورده و با مقایسه آنها به خوانندش میرساند که چگونه باید به نوشته ای تاریخی نگاه گرد . برج و بارو و خندق و قلعه اوز در نوشته بالا با پرسشی ساده به راست آزمایی برای خوانندگان علاقمند به تاریخ قرار می دهد. و تناقضات نوشته ها آنها را بیان می دارد که ما خوانندگان سره را از ناسره تشخیص دهیم.
نوشتن تاریخ گراش خود مقوله ای جدا است هر چند تاریخ گراش از تاریخ منطقه جدا نیست و روا می باشد که صاحب قلمی همت کند و همانند آقای محسنی به تحقیق و جستجوی گراش در تاریخ دور و نزدیک اقدام نماید. فراموش نشود که امروزه اساس و اصل زندگی امروز ماست، گذشته چه بوده ایم و چه داشته ایم اثرات چندانی بر روزگار امروزمان ندارد. خیلی شهرها و تمدنهای باستانی بیشرو دوره خود بوده اند که امروز اگر نابود نشده باشند حرفی برای گفتن ندارند و خیلی شهرها و کشور های هستند که دیروزی نداشته اند و یا نبوده اند ولی امروز جلوه گری می کنند. چه کسی باورش می شد شهر و کشوری مثل دبی سنگ بنایش به دویست سال نمی رسد امروز بزرگترین صادر کننده کالا به کشور باستانی ایران در شش ماه گذشته باشد “بنقل از منابع گمرکی کشورگ”.
رها
۲۱ آبان ۱۴۰۰
سلام جون ان زمان گراش هنوز نقشی در تحولات منطقه نداشته است
مصطفی خورشیدی
۲۰ آبان ۱۴۰۰
باسلام وتشکر ازاستاد محسنی عزیز
تاریخی که به گفته ی نگارنده :نمیتوان به آن استناد واعتماد کرد واسمی از گراش وتوابعش در آن نیامده است را ننویسیم
بهتراست