هفتبرکه – غلامحسین محسنی: سخن از تنها پیکرهایست که از «مرحوم سید عبدالحسین مجتهد دزفولی، شوشتری (سیّد لاری)» بر جای مانده است. این پیکره هنگام نماز نیمروز در شیراز برداشت شده است. برابر گزارش «کتاب آبی» ایشان در «سیزدهم ماه اکتبر (۱۹۰۷ م. / یکشنبه ۱۰ رمضان ۱۳۲۵ ھ.ق.) «با هفتاد [۷۰] نفر از مریدان خویش وارد شیراز گردید». این که این سفر با چه اندیشه و انگیزهای بود، در «ذرّهبین تاریخ» پیشین (شماره ۴۵-۴۱) بر پایهی منابع آوردهایم.
گزارش شاهد هنگام ورود «سیّد» و همراهان به شهر شیراز
شاهد هنگام ورود سید لاری به شیراز «محمدحسین استخر» در «خاطرات پیر روشنضمیر» چنین مینویسد: «روز ورود سید به شیراز آخوندهای تفنگی، عمامههای بزرگ و سینه خود را بر سر تحتالحنک انداخته، عباهای سفید و نازک، «چقه» (تاج، افسر، هر چیز تاجمانند که به کلاه نصب میشود) به دوش، یک قطار فشنگ به کمر بسته و تفنگهای پنجتیر خود را مهیای نشانهگیری و تیراندازی کرده بودند. رییس همراهان سید که اسب سفید او دنبال الاغ سید بود، اسمش شیخ ذکریا و برادرش عبدالحسین [ابوالحسن] بود. همراهان، عدهای از اهالی سرکوه [کوهستان] که یکی از محال سبعه و در حدود داراب است بودند. کلیه اهالی سرکوه از مجاهدین و فداییان سید به شمار میرفتند. غیر از تیپ آخوند و عمامه به سر، دو سه نفر (کاکاسیاه) در رکاب سید بودند که میگفتند در شب تاریک پای مورچه را با تیر میزنند و تیرشان خطا نمیکند».
وارسی آگاهانهی پیکره
هفتهی گذشته به مناسبت ۱۲ شهریورماه، «روز ملی مبارزه با استکبار» در «پایگاه خبری صحبتنیوز» به قلم «صمد کامجو» از «دانشنامه آثار تاریخی لارستان کهن» و در «کانال خبری لار نیوز»، «به مناسب روز مبارزه با استعمار انگلیس» در دو بخش این پیکره را به نمایش گذاشته، و دربارهی کسان باشنده در پیکره نامهایی را نگاشته بودند. با آگاهیهایی که از کاوش پیشین خود داشتم، پذیرش این کسان کمی دور مینمود. پس بر آن شدم، تا در اسناد و منابع خود به کندوکاو بپردازم. به کپی پیکرهی یادشده برخوردم.
این پیکره دارای دو بخش (رو و پشت) است. روی پیکره همان هست که هفتهی پیش به مناسبت یادشده در «پایگاه و کانال» آوردهاند. لیکن از نوشتهی پشت پیکره تاکنون کسی حرفی نزده (تا جایی که من باخبرم). در خوشبینانهترین برداشت میتوان پنداشت، پشت پیکره را ندیده، یا به آن ارجی ننهادهاند.
پرسش اینجاست: چرا منابع مورد بهرهبرداری خود را با دقّت و وسواس لازم واکاوی و مطالعه نمیکنند؟ بر چه پایه و کدام منبعی افراد را شناسایی و معرفی کردهاند؟ چگونه بدون معرفی منبع، سند تاریخی را به آگاهی و داوری مردم میگذارند؟
شوربختانه میتوانم بگویم اینگونه تاریخنگاری تنها در میان لاریان رواج و همگانی میباشد. چه دکتر در تاریخ باشی، چه دلبسته به آن!
پس بر آن شدم که با چاپ کپی پشت پیکره، خوانندگان را نیز بهرهمند گردانم.
نوشتهی پشت پیکره به یادگارمانده از «سیّد لاری» در شیراز
این نوشته به خطّ «مرحوم سیّد علاالدّین مورّخ لاری» است. او کسانی را که در پیکره دیده میشوند، تا اندازهی بازشناسی نام برده است. در رَج (سطر) سومِ نگاشتهی وی آمده: «…در صف جلو خود مرحوم حاجی سید عبدالحسین است و طرف دست راست مرحوم حاجیعلی موسوم بوکیل لاری و بعد از آن شیخ ذکریای کوهستانی و شیخ عبدالحمید و شیخ ابوالحسن کوهستانی و عده دیگری…».
نوشتهی پیرامونی پشت پیکره
رَج نخست از بالا نوشتهایست از کسی که پیکره را «برسم یادگار به آقای کریم طلوعی» داده است.
رَج دوم در دنباله دستخط «مرحوم سیّد عبدالعلی آیتالهی» میباشد. ایشان نوشتهاند: «(مراد از عکس همان عکسی است که از مرحوم (جدّ بزرگوار) حاج سید عبدالحسین (ره) و عده از همراهان در شیراز گرفته شده) –سید عبدالعلی آیتالهی».
در کناره سوی راست دو نوشته، که نخستین تاریخ و مکان عکسبرداری را به درستی ننوشته است.
پایین آن یادگاری از «قاسمعلی مدنی» با تاریخ «۳۰/۷/۱۳۶۵» و امضاء وی دیده میشود.
زیر نیز «غلامعباس زارعی» و سال «۱۳۴۵در تهران» با امضایش میبینیم. همچنین یادداشت کوتاهی از «سیّد جواد مورّخ» فرزند «مورّخ لاری» که پذیرش (تأیید) مینماید، نوشتهی شناسایی کسانی که در پیکره دیده میشوند از پدرشان است.
پایین سوی چپ باز یادداشتی از «مرحوم آیتالله سیّد عبدالعلی آیتالهی» که نوشتهی «مورّخ لاری» را «معتبر» شمرده است، دیده میشود. آشنایی روانشاد آیتالهی با وی همان اندازه بوده، که نام پیشین او (سید حسین) و دگرگونی آن به «علاالدین» را هم یادآور شدهاند.
و آخرین نگاشته پایین سوی راست هم از «دکتر وثوقی» میباشد. این نوشته: «بسمه تعالی، با توجه به آشنائی (یک واژه قلمخوردگی) اینجانب به آثار مرحوم سید علاالدّین مورّخ لاری خطّ فوق متعلق به مورّخ لاری میباشد. محمدباقر وثوقی» با نشان و خطی کج که شاید امضاء باشد.
دستکاری در منابع، شیوهی همیشگی تاریخنگاران
پیداست تاریخنگاران لاری بدون دستکاری و تحریف در منابع نمیتوانند نوشتهای را ارائه و خرسند شوند. حتی اگر نوشتهی کوتاهی درباره یک پیکره و از همراهان پیشتر خودشان باشد!
برابر آنچه روانشاد مورّخ لاری نوشته (که در بالا آمد)، کسی به نام «مرحوم حاج علینقی رحمانی» نه نفر دوم، در ردیف اول، و نه جای دیگری در پیکره دیده نمیشود! و تنها در ردیف نخست پشت سر سیّد لاری چهار نفر یادشدهی بالا شناسانده است. بر پایهی این یادداشت، مورّخ لاری نفر دوم از ردیف اول را (همانی که حاج علینقی رحمانی خوانده شده) «شیخ زکریای کوهستانی» خوانده، دو دیگر را نیز «شیخ عبدالحمید و شیخ ابوالحسن کوهستانی» نامیده است.
چرا نام «مرحوم حاج علینقی رحمانی» به عنوان (نفر دوم ردیف پشت سر سید) به پیکره افزودهاند؟ تازه «او منشی مخصوص «سید» » هم خوانده شده است. بر پایهی چه منبع و یا منابعی ایشان را «حاج علینقی رحمانی» معرفی کردهاند؟ چرا منبع یا منابع را نام نبردهاند؟
با پوزش از خوانندگان بزرگوار، این پرسش را پاسخ میدهم: چون منبعی ندارند! تنها سنگی در تاریکی انداختهاند. به چه انگیزهای، خود دانند!
داوری ما هم بر پایهی تنها سند موجود امروزین (کپی نوشتهی پشت پیکره) و دو منبع نامبرده شده میباشد. و با بهرهمندی از خِرَد، آنها را کاوش و به داوری عزیزان گذاشتهایم.
اگر منبع مورد استفاده نویسنده یا نویسندگان (کانال و پایگاه) خبری لاری، کتاب «لارستان و جنبش مشروطیت» نوشته «دکتر وثوقی» باشد، آنها از خودیها هم نگذشتهاند! چرا که در این بخش کتاب نامی از «حاج علینقی رحمانی» برده نشده، تا چه رسد به «منشی مخصوص سید» بودن! چه بیپروایی در سوء استفاده از منابع تاریخی! و چه بیپرواتر در دستکاری (تحریف) چهره اشخاص!
از نوشتهی باشنده (شاهد) در «دروازه سعدی شیراز» برمیآید که همراهان نزدیک سید همه معمم (دارای عبا و دستار) و از کوهستان داراب بودهاند. میتوان گمان برد، مورّخ لاری بر پایهی شناختی که از «حاجی علی وکیل» داشته، نخستین کس پشت سر سیّد لاری را وی معرفی کرده است. دلیل آن هم همزمانی روزگار زندگیاش با اوست. زیرا در تاریخ برداشت پیکره مورّخ لاری سیزدهساله بوده است (زاده ۱۳۱۲ ھ.ق.). لیکن «پیر روشنضمیر» با حاج علی وکیل ناآشنا بوده، و همهی نزدیکان سیّد لاری را از «نوایگان داراب» شمرده است.
البته پیکره تکنفری جدا کرده از گروه در دفتر شعری به نام «پلنگکوهستان» همین چهره را «شیخ زکریا نوایگانی» خوانده است. و این به درستی نزدیکتر است. همچنین «دکتر وثوقی» با دو میانجی (واسطه) من را باخبر گردانیده که «حاجی علی وکیل» معمم (روحانی) نبوده است. باز در ردیف نخست پیکره (پشت سر سیّد) سه نفر دیده میشوند. که «شیخ زکریا، شیخ عبدالحمید و برادرش شیخ ابوالحسن» باشد. ما در آن ردیف شخص چهارمی نمیبینیم! مگر اینکه به ردیف دوم برویم.
مهم اینجاست که در هر شکلی، سخنی از حضور «حاج علینقی رحمانی منشی مخصوص سیّد» در میان نیست! این که بر چه پایه و به چه هدفی ایشان را افزوده، و منشی مخصوص سیّد گردانیدهاند؛ کمترین خواستهی علاقهمندان و پژوهشگران تاریخ محلی است! پیداست که رئیس همراهان و نیروهایش که از مردم کوهستان داراب بوده، برای سید اهمیت بسیار بالایی داشته؛ که پشت سر ایشان در حرکت بودهاند.
شوربختی اینجاست که «دکتر کرامتاله تقوی» در کتاب تازهی خود «ریشههای عقبماندگی منطقه جویم…» همین برداشت بیمنبع را در چندین صفحه تکرار کرده است. البته پیش از چاپ کتاب با میانجی به ایشان موضوع گفته شد، لیکن نپذیرفت. حتی مشکوک هم نگردیده که با احتیاط از آن بهره گیرد! یا در پی یافتن منبع تلاش نماید.
ایشان در صفحه ۸۴۴ کتابش پیکره را دوگونه نموده، «شیخ زکریا نوایگانی دارابی» را هم «آیتاله حاج ملاعلی رحمانی جویمی» معرفی کرده است! همچنین در صفحه ۸۳۱ باز بریدهی پیکره با نوشتهی: «منشی و کاتب آیتاله سید عبدالحسین لاری…» آورده، روی جلد را هم همین پیکره افزوده است. حال چگونه در روزگار قاجار یک «آیتاله»، «منشی و کاتب» یک «آیتاله» دیگر گردیده، پاسخش با دکتر تقوی است! البته «دکتر تقوی» همچون دیگر تاریخسازان لاری در دستکاری تاریخ فرازدست هستند. نمونهی دیگری از این گشادهدستی ایشان در «تاریخ مفصل لارستان» را در پژوهش خود «خطه لار…» آوردهایم. در منزلشان وقتی این را پرسیدم، تنها سکوت با لبخندی پاسخم شد!
چگونه این بزرگواران بدون داشتن سند و ارائه آن افکار و اندیشه خوانندگان را به بازی میگیرند؟ آیا دکتر در تاریخ و پژوهشگر بدون دقّت لازم و منابع مطمئن اقدام به نوشتن تاریخ و چاپ آن مینماید؟ تا کی شاهد اینگونه تاریخسازیهای بیپروا در منطقه باید بود؟ اگر به آیندهی خود و داوری تاریخ اهمیت نمیدهید، دست کم خِرَد مردم را به بازی نگیرید!
دیگر نوشتههای غلامحسین محسنی را از این صفحه بخوانید.
گراشی از دبی
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
با درود و سپاس از استاد محسنی در برسی علمی و تحقیقی تاریخ محلی منطقه شهرستانهای فارس جنوبی و غرب هرمزگان. اگر به واقعیتهای تاریخی این منطقه در سیصد سال گذشته و یا پیش از آن دقت کنیم این منطقه بدلیل شرایط جغرافیایی و نداشتن آب و هوای مساعد فاقد منابع ثروت و دارایی قابل غارت و چپاول برای قدرتمندان و حاکمان مقتدر کشور بوده است. لذا در مجموع می توان گفت که در تمامی مناطق مسکونی این خطه بزرگ همواره اداره و کنترل سیاسی و اجتماعی توسط خود مردم محلی هر شهر و دیار و بلوک بوده است و قدرت مرکزی چندان نقشی نداشته. و هر شهر و روستا توسط همان کدخدا ها، رئیسها، کلانتران، شیوخ و یا خانهای محلی خود اداره می شدند و تقریبا یک استقلال ذاتی برای همه بوده و ارباب و رعیتی و یا هژمونی غالب یک شهر و قبیله درمیان این خظه برای اداره این امورات نبوده است. و حتی در زمان قدر قدرتی فتحعلیخان بیگلربیگی نماینده و یا خدمتگذار پادشاه هم این نظم خودمختاری نتوانست تغییر کند تا جاییکه بعد از مدتها محاصره اوز توسط او باز مجبور شد برای اداره اوز باز با خود مردم اوز و کلانتر دیگر که باز هم اوزی بود کنار بیاید. از اواسط حکومت صفوی بدلیل قرار گرفتن شهر لار در میان راه عبور لشگرها و نظامیان از کناره آب به مرکز کشور و همچنین ایجاد راه تجاری جدید در منطقه که شهر لار بارانداز قشون و کاروانها تجاری شد. و عزل و نصب و یا تایید قدرت حاکمه در شهر لار مورد توجه شاه و یا حاکمان ولایات فارس قرار گرفت بدون اینکه این حاکمان لار بتوانند هژمونی قدرتشان بر منطقه احمال کنند بلکه همچنان تمامی شهرها و روستاها منطقه همان مردمان محلی بودند که یا با حاکم لار در امنیت راههای تجاری گاهی همکاری می کردند و یا هم نه. اینطور نبوده که لار نقشی در اداره دیگران داشته و یا احمال قدرت فرهنگی و یا اداری و یا اقتصادی داشته باشد حتی نمی توانسته در شهرهای نزدیک لار مثل خور و یا لطفی هم قدرتی نشان دهد. متاسفانه این حاکم نشینی مورد قبول شاه در طول این سیصد سال امر بر بخشی از نخبگان و الیتهای اقتصادی و اداری لار مشتبه کرده که میشود با این تاریخ سازی کنند و این امر را جا بیندازند و به مردم بقبولانند که لار مرکز آسمان و زمین منطقه بوده و لار مادر و یا حاکم همه شما بوده تا امروز به قدرت، منزلت و ثروت دست یابند. همه زور و حرکات و یا تاریخ سازی آنها برای همین است و لا غیر. من یک دوسال قبل که در سایت آفتاب لارستان مقاله در باره توسعه و پیشرفت همگون منطقه می نوشتم. با فرهیختگانی از لار و دیگر شهرها با ایمیل در تماس بودم . در یکی از این ایمیلها برای جوان فرهیخته ای در شهر خور این ایمیل ارسال کرده بودم در پرسش ایشان که جرا لار و نخبگان لاری نمی توانند و یا نمی خواهند در منطقه شهری بجز شهر لار مطرح و یا بیشرفت کند . آن ایمیل در ادامه بخوانید و متوجه میشوید ریشه کارشان کجاست. سلامی دوباره و سپاس از دیدگاه و پاسخ درستتان، واقعیت این است که این مشکل ریشه در یک نوع بیماری تاریخی روانشناسی شخصی و اجتماعی شهر لار دارد. هر ملتی که بیشتر تحقیر و کوچک شمرده شده باشد با یک سری عقده های بیمارگونه فرهنگی روبرو خواهد شد که همواره در خیال و رویا خود را بزرگ و توانا پندارد و توهمی از خود بزرگ بینی و خود برتر بینی پیدا کند و اگر فرصتی پیدا کند و یا برایش پیدا شود حداکثر سوء استفاده را بکند که دیگران خوار و کوچک به حساب آورند و کوشش کند تمامی رکنهای قدرت، ثروت و منزلت را برای خودش بخواهد و در نگهداری آن به هر قیمتی و دروغی بکوشد . این یک نوع بیماری اجتماعی است و طبیبی حاذقی می خواهد که به مداوای آن بپردازد تا شاید دوباره روان جمعی آنان نرمال شود.
لار از همان دوره میانی صفوی که در مسیر پسا بندری قرار گرفت و اسمش مطرح شد متاسفانه تحت مدیریت و اداره افراد غیر لاری بوده است و از صفویه تا اواخر زند بیشتر گرفتار قدرتهای غیر محلی و نطامی سفارشی از مرکز قرار داشته و این طبقه حاکمه صادراتی از مرکز کشور کارشان تحقیر کردن و فشار آوردن به مردم شهر لار بوده تا جایی که مردم لار مجبور شدن مذهب خود را هم عوض کنند سپس یک دوره ۱۵۰ سالی تحت حکومت مردمانی همزبان و هم فرهنگ خود بوده اند البته نه از شهر لار، دوره حکومت علی خان و نصیر خان که مردمانی از روستاهای کل و پس بند بودند تا این اواخر که حکومت دست خانهای گراشی بوده. این موضوع تاثیر ژرفی بر روح و روان آنها داشته و برای همین هم بلافاصله پس از آنکه اولین جرقه های قدرت روحانیون شیعه در مرکز ایران هویدا شد و میرزای شیرازی قدرت خود به شاه تحمیل کرد شاخکهای حساسی این بیماران بکار افتاد و سید عبدالحسین را به لار آوردند نه برای اینکه درلار ملا نداشتند، بلکه ملای می خواستند که به نوعی این عقده تاریخی را التیام دهد . این مشکل از آن زمان تا به امروز ادامه داشته و تا آنجایی که می توانستن کوشش و سعی کردن دیگر کسی غیر از لاری در منطقه صاحب قدرت، منزلت و ثروت نشود. نمونه های بارز این حرکت غیر دوستانه و منفعت طلبانه را خلاصه می کنم.
۱- دسیسه لاریها در شیراز به سرپرستی و نقشه معتمد در اوایل سلطنت رضا شاه برای یاغی نشان دادن زادان خان گراشی و آوردند قشون دولتی برای سرکوبی و خراب کردن گراش، که موفق هم شدند به گونه ای که برای حدود چهل سال اسم گراش در تحریم بود حتی در شناسنامه های متولدین گراش، کلمه گراش را به عنوان محل تولد قید نمی کردند. مثلا شناسنامه خود من که محل تولد را لارستان نوشته اند و هزاران شناسنامه های متولدین این دوران که اسمی از گراش نیست فقط محل تولد را نوشته شده لارستان. ( البته هم اکنون بعد شهرستان شدن گراش این غرض ورزی عمدی و شیادی لاریها تصحیح شده است) در صورتیکه زادان خان اهل حکومت نبود و ادعای در برابر پهلوی اول نداشت درگیری کوچکی با پسر عمویش حسن قلی خان داشت خودش کشاورز بود و دنبال این نوع کارها
۲- کشتن مرحوم فریدی اوزی در لار در سالهای ۳۲ که داشتند با کمک مرحوم فرامرزی و مصباح زاده اوزی در تهران می خواستند یک نماینده بومی و منتخب منطقه به مجلس بفرستند. و با دسیسه لاریها و روحانیت آن زمان انجام شد فریدی و چند نفری را کشتند و نگذاشتن نماینده محلی به مجلس برود
۳- دسیسه معتمد البته پسر با خطیبی دزد بزرگ برای نگه داشتن و نرفتن احمد اقتداری به مجلس شورای ملی در سال ۴۲ و خطیبی لاری نبود و از تهران آمده بود چون بعد از زلزله لار در بخور بخور ساختن شهر جدید با طبقه الیت لار همدست بود . البته خطیبی هم معتمد را از یاد نبرد و ساخت بیمارستان ایرانی در دبی به معتمد داد که هوای یگدیگر داشته باشند. در صورتی که خانواده معتمد بندر رو نبوده اند البته آن زمان این شخص خطیبی رئیس شیروخورشید ایران شده بود . من یادم است که لاریها فامیل مادر بزرگم که به معنمد نزدیک بودند. خیلی رسا می گفتن خان نرود هر که باشد بهتر است و خطیبی هم نمایتده شد.
و حرکات بعد از انقلاب تا امروز نیز خود شما در جریان هستید.
حال با این ریشه تاریخی و این بیماری تاریخی در لار. فرهیختگان و علاقمندان پیشرفت و توسعه مردمان هم فرهنگ و همزبان این خطه بزرگ باید چگونه حرکت کنند که به دور تسلسل گرفتار نشوند. و منطقه به انسجام برسد و این بیماری نیز برطرف شود. البته نا گفته نماند دوره ۵۷ ساله حکومت پهلوی نعمتی بزرگ برای لاریها بوده که بتوانند خود را بازیابی کنند و بیماریشان نیزتجدید شود چون آن دوران دوران سنترالیسمی کشور بوده . این بیماری در شهرهای دیگر نیست و یا کمتر است چون تا اوایل دوره پهلوی به نوعی خودگردانی مستقل داشته اند / همواره تندرست و پیوسته کوشا باشید