این داستان مرگ و زندگی است

فاطمه یوسفی – هفت‌برکه: سعید روی تخت خون بالا می‌آورد. به سمت دکتر رفتم و گفتم: جوانم را از شما می‌خواهم. سری تکان داد و از من پرسید: تب کریمه‌ کنگو را می‌شناسی پدر؟ داستان یک مرگ نوزدهم رمضان سال ۱۳۸۳ بود. برای پذیرایی از روزه‌داران، یک گاو ذبح کرده بودند. پسرم سعید که آخرین روز […]

۱۴ خرداد ۱۳۹۶