هفتبرکه (گریشنا) – فاطمه ابراهیمی: از پلهها که خودم را به پایین میرسانم همهشان را میشناسم اما هیچ کدام حواسشان به من نیست. با اشاره دست راضیه همه بلند میشوند و سلام میکنند. روبرویشان مینشینم. همانطور که اسم تک تکشان را مینویسم برمیگردم به سالهای خیلی دور. شاید هشت سال یا شاید هم کمی بیشتر. […]