هفت‌برکه: محمدامین نوبهار، دبیر تحریریه نشریه هیمه و از دانشجویان گراشی دانشگاه شهید چمران اهواز، بعد از قهرمانی تیم استقلال خوزستان در لیگ برتر فوتبال، یادداشتی نوشت. این یادداشت در سایت پرمخاطب ورزش ۳ بازنشر شد. خواندن این یادداشت زیبا را به شما توصیه می‌کنیم. (+)

اول

دقیقه ۸۲ که رامین رضاییان می‌رود پشت توپ برای زدن پنالتی و از آن‌ور راه‌آهنی‌ها مشغول مذاکره با کمک داورند که اشتباه داور را به او بقبولانند، من هنگ می‌کنم. چه کسی باید قهرمان شود؟ پرسپولیس تمام‌نشدنی یا استقلال خوزستان که معلوم نیست از کجا پیدا شده؟
می‌شمرم. تقریبا همه‌ی پسرهای خانواده… همه‌ی هم‌خانه‌ها به جز مهدی… عمو میثم که دم غروب‌هایی بردِ پرسپولیس با موتور سی‌جی قرمزش دوره می‌افتد در یک‌دانه خیابان اصلی شهر و بوق‌بوق می‌کند و پارچه‌ی سرخ منقش به هشت آتشینش را به مردم نشان می‌دهد… کتابدارهای کتابخانه‌ی مرکزی که چقدر خوب و باحوصله گرد و خاکِ روی رمان‌های تاریخی را کنار می‌زنند… فریبا که شنیده‌ام چقدر دوست دارد تیم فوتسال زنان شهرش به قهرمانی برسد و با چه ذوقی بازی‌های پرسپولیس را در خانه نگاه می‌کند و هرچقدر لذت در ورزشگاه بودن را نچشیده اما از همه‌ی ما پسرها فوتبالی‌تر است – و  همه و همه… پرسپولیسی هستند.
می‌شمرم. همه‌ی هواداران پرسپولیس را در ذهنم می‌شمرم و می‌بینم چقدر زیادند آدم‌هایی که بعد از این قهرمانی می‌توانند خوشحال باشند… فکر می‌کنم به پسرِ کاپیتانی که از نیمه‌ی فصل پدرش جاودانه شده در قلب‌ها و فکر می‌کنم به دختر برانکو که امروز به ورزشگاه آمده‌  و حالا –در این دقیقه‌ی ۸۲- در تعلیقی میانه‌ی شادی و غم مانده است.+

دوم
سرچ می‌کنم: «تعداد هواداران پرسپولیس». آمارها غیر معتبرند. هیچ‌کس آمار دقیقی ندارد جز آن نتیجه‌ی نظرسنجی برنامه نود که بر اساس یک مشاهده‌ی خوشه‌ای می‌گوید: ۴۷ درصد فوتبالی‌های ایران، پرسپولیسی‌اند. یعنی با تقریب خوبی می‌کند نصف جمعیت بالغ ایران. از این‌ها گذشته، من خودم یک پرسپولیسی‌ام؛ از وقتی چشم باز کرده‌ام در جمع‌های پرسپولیسی -که نمی‌دانم روی چه قاعده‌ای آن‌وقت‌ها به آن می‌گفتند: «پیروزی»- بوده‌ام و هرگز دلم نمی‌خواهد سلطان و جادوگر و کریم را در کادر تلویزیون ناراحت ببینم.
پنالتی دقیقه‌ی ۸۲ گل می‌شود و پرسپولیس به بازی برمی‌گردد. سه دقیقه بعد باز یک حمله و باز گل. پرسپولیس حالا در آستانه‌ی دهمین جشن قهرمانی‌اش است و نصف ایران از جمله آن صد و خرده‌ای هزار سرخپوش حاضر در ورزشگاه، از جمله مریم و فریبا و حامد، از جمله هم‌خانه‌های من، امیدوارند. امیدوار به در دست گرفتن جامی که آخرین بار آن را هشت سال پیش لمس کرده‌اند.

سوم
با همه‌ی این حرف‌ها من می‌خواهم چه کسی قهرمان شود؟ می‌دانم سوال بیهوده‌ای است و مزه‌ی فوتبال به غیر قابل‌ پیش‌بینی بودن‌اش است. اما واقعا ته دلم دوست دارم چه کسی قهرمان شود؟
من یک پرسپولیسیِ ساکن خوزستانم. چهار سال از تجربه‌های جوانی‌ام را در قشلاق خوزستان گذرانده‌ام و نان و نمک و گرد و غبار این‌جا را چشیده‌ام. وقتی با حضرتِ دوست، پشت خوابگاه معصومه قدم می‌زدم، زمین‌خاکی‌های بچه‌های قد و نیم‌قد را دیده‌ام و دریبل‌ها و توپ ربودن‌ها را. من بچه‌های سوسنگرد را دیده‌ام که چقدر از بردن نام مثلث طوفانی شهرشان در استقلال خوزستان، از بردن نام حسن بیت‌سعید که حتی خوب فارسی حرف نمی‌زند و زبان توپ را بیشتر می‌داند، به خود می‌بالند.
دوست دارم چه کسی خوشحال باشد؟ این سوال بهتری است. بچه‌های رودزرد که تنها اسطوره‌ی همشهری‌شان عبدالله ویسی است و حالا دورترین‌ها را هم ممکن می‌بینند، یا همه‌ی مردم دیگر ایران که اصلا نمی‌دانند رودزرد کجاست و دل بسته‌اند به بازیکن‌های میلیاردی؟
هیچ‌کس نمی‌داند آخر فوتبال چه می‌شود. این شوخی جادویی فوتبال است که استقلال خوزستان را می‌نشاند کنار لسترسیتی تا یک‌بار دیگر در گوش همه‌ی ناامیدهای جهان فریاد بزند: فقط «غیر ممکن» غیر ممکنه!

استقلال خوزستان