هفت‌برکه – دکتر ابراهیم مهرابی: دعوتی شد و توفیقی حاصل آمد تا در برنامه «چشیاد»، به تماشای فیلمی از بوشهر به نام «بمباسی» کاری از مصطفی غضنفری (موصو) در سینمای گراش بنشینم (+ و +). ابتدا تصور می کردم، با دست خالی از سینما خارج خواهم شد؛ اما در پایان تماشای فیلم «بمباسی»، احساس خوشایندی داشتم.

14040804 Bambasi Mehrabi

اینجا نمی‌خواهم مانند یک تحلیلگر و منتقد فنی و متخصص درباره این فیلم سخن بگویم؛ بلکه در صددم صرفا از زاویه دید یک معلم فلسفه‌خوانده و کنشگر اجتماعی، به بازنمایی و واگویه‌ی مفاهیم مندرج در تصویر و کلام آن فیلم، چند کلمه‌ای را بنویسم و بگویم؛ صد البته کلماتی (حقایقی) که بعد از تماشا، به ذهن من القا شد. چه بسا نظر نویسنده، کارگردان و… نیز همانند و مطابقِ همه‌ی این دریافت‌های من نباشد؛ حتی دیگران نیز مفاهیم دیگری را برداشت کرده باشند.

در هر حال، حدس می‌زنم کسی از تماشای مکرر این فیلم نیز خسته و متضرر نخواهد شد؛ چرا که نوسان و توالی قبض و بسطِ سینوسیِ حاکم بر فیلم و ژانر مناسبش، مخاطب را میخکوب و مجذوب می‌کند. یادآوری کنم که این فیلم استعداد تبدیل شدن به یک سریال چند قسمتی را دارد، چرا که متضمن مفاهیم متعدد و درخوری است، از جمله:

۱. حس نیاز به «ضرورتِ تعلق داشتن به یک گروه اجتماعی» را به خوبی نشان می‌داد. شوق حضور در گروه موسیقی چنان محوریت یافته بود که همّ و غم نوجوانان شده بود. شوق حضور و دلهره‌ی عبور از «رخوت حاکم بر محله و خانواده»، سرتاپای وجودشان را فراگرفته بود.

۲. در فیلم، حس لوطی‌گری و دفاع از مظلوم در برابر تعدّی دیگران (در اینجا حمله سگ به بچه مظلوم و بی‌دفاع) کاملا هویدا بود. سنگ‌به‌دستِ دیروز، سگ‌پران امروز شده بود.

۳. رهاشدگی و گذر از کنارِ برخی هنجارهای اجتماعی یا ارتکابِ رفتار ضدهنجاری، در ابتدای حضور برخی نوجوانانِ سرگردان و مشتاقِ دیده شدن، در فیلم هویدا بود. اما آنچه یک روز نقطه ضعف نوجوانان بود در ادامه به یک نقطه قوت مبدل می‌شود. انگار می‌توانست القا کند که ریشه نیلوفر گرچه در لجنزار کف هور است، اما می‌تواند گل‌های زیبایی را در سطح آب هدیه دهد.

۴. تعلیق و فرو افتادن در باورهای عامیانه و دلخوشی‌های معمولی و سطح پایین بدون هیچگونه تمارض و رل بازی کردن در سراسر فیلم نمایان بود. کوچه‌ی پایین شهر را با تمام ویژگی‌های روزمره‌اش به نمایش گذاشته بود.

۵. نیاز شدید به خود نشان دادن در دوره نوجوانی، در تمام مراحل حضور نوجوانان از سنگ‌پرانی و گربه‌زنی و پنجره‌شکنی تا حضور بر روی سن و… موج می‌زد.

۶. الگوگیری و دلخوشی صوری از مظاهر ناخودی در کنارِ پذیرشِ نمود غالبِ بومی محلی، از سیرِ تناقض‌آلودِ جذابِ فیلم بود.

۷. تجمیع پارادوکسیکالِ آرزوهای غربی و دلبستگی به رسوم محلی و معلق ماندن دوسویه بین این شدنی و آن بعیدالمنال کاملا تصویر شده بود.

۸. عادی شدن زخم‌های بدن با تکرار زخم‌ها و عادت کردن به این رنج مستمر و تحمل آن، اشاره به رنج‌های مستمر و تساعدی جامعه بود که به یک کرختی و بی‌حسیِ مزمن و کشنده اجتماعی مبدل شده بود.

۹. بیان صعب‌الحذف بودن باورهای دیرینه و عادت‌واره‌های (مثبت یا منفیِ) تاریخی مردم، در قالب غلبه و همگانی شدنِ رقصِ چَمَک بندری، در تمام لحظات و در بین همه‌ی نقش‌آفرینان و در همه شرایط، از رختخواب گرفته تا سن و مدرسه و کوچه و منزل و… رقص چَمَک، برگرفته از نوسان و رقص دو باله‌ی ماهی است برای حرکت در آب (مایه حیات) و تداوم نفس کشیدن و بقا؛ رسمی که با حذف علی و بخشنامه‌ی حراست، قابل حذف دائم نبود. این خود تلنگری است برای تصحیح رفتارهای سختگیرانه‌ای که با واقعیت‌های جامعه همخوانی ندارد.

۱۰. نقش رفاقت و بها دادن (مدیریت علی برزیلی) در تصحیح رفتار نوجوان به جای تکیه بر منطق و استدلال و توصیه‌های آمرانه، به خوبی ارائه شده بود.

۱۱. کشاندن شادی از محیطی بسته و کوچک به متن جامعه و توسعه این مفهوم با حداقل امکانات؛ چیزی که در دوره غلبه‌ی تنهایی و حاکمیت فضای مجازی بر ذهن و ضمیر نوجوانان، یک ضرورت تردیدناپذیر است.

۱۲. بالفعل‌سازی استعداد نوجوانانی که کسی فکر نمی‌کرد بتوانند قدم مثبتی را بردارند و در قالب یک تشکل خودجوشِ مردم‌نهاد، به نشو و نما برسند.

۱۳. بیان نادرستی قضاوت‌های تعجیلی از طرف بازیگران و مردم کوچه و بازار، از تلاش‌ها و وعده‌های مدیر مرکزی پروژه (علی برزیلی)

۱۴. بیانِ ناشی و ناآشنا بودنِ برخی مسئولین در باب هنر و نقش آن در تصحیح کنش‌های نوجوانان و سنگ‌اندازی احساسی در آن روند.

۱۵. و…

در اینجا از متولیان امر تشکر می‌کنم و امیدوارم این اقدامات در آینده نیز تکرار شود و دوستان بیشتری از آن استقبال کنند. ناگفته نگذرم که بهتر است در هر مرحله، فقط یک فیلم اکران شود تا بتوان در همان محفل بیشتر به تحلیل و گفتگو پیرامون آن پرداخت.

شاد و راد باد هر هنرپاد