هفتبرکه: «شهر خیالی، زیر مه قهوهاندودِ یک سحرگاه زمستانی» این تصویر مدرن و توصیف شاعرانه از لندن است که تی. اس. الیوت[۱] شاعر انگلیسی قرن بیستم در شعر «سرزمین هرز[۲]» سروده است. لندن، قلب اروپا و یکی از گرانترین شهرهای دنیا، آمیختهای از انبوه فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت است که شاید سمبل کوچکی از جهان امروز ماست: چندفرهنگی، پیری در قامت بنجامین باتن و بیشک شاعرانه. سفر در دنیای مجازی ما را به این شهر و یک پسر گراشی رساند که با زیستن در میانهی فرهنگها خود را هنوز و همیشه گراشی میداند. مهاجر این شماره از ستونِ «درمیانه» وحید وقارفرد است.
مهاجری که راهنمای مهاجران دیگر است
وحید وقارفرد متولد سال ۱۳۷۷ در دبی و فرزند عنایت وقارفرد و مرضیه محسنزاده است. او برای یادگیریِ سه زبان، به یک مدرسهی انگلیسیزبان و یک مدرسهی عربی رفته است و برای اینکه بتواند زبان فارسی را هم یاد بگیرد بعد از مدرسه به کلاس فارسی در باشگاه ایرانیان دبی میرفته است. مهاجرت خانوادگی آنها به لندن تصمیم پدرش برای آینده و تحصیلات بهتر فرزندانش بوده و وحید آن را یک «ریسک» تعریف میکند که موفق بوده است. وحید در سال ۲۰۱۱ بعد از دوازده سال زندگی در دبی به لندن مهاجرت میکند و فصل جدیدی از زندگی او گشوده میشود.
او بعد از طی مراحل مدرسه و پیشدانشگاهی، وارد دانشگاه میشود و در رشتهی بانکداری و امور مالی بینالمللی از دانشگاه Cass Business School مدرک کارشناسی میگیرد. او تمایلی برای ادامه تحصیل نداشته و بیمعطلی وارد دنیای تجارت میشود و اکنون در یک شرکت خدمات مشاورهای مهاجرت در لندن مشغول به کار است که به ایرانیانی که دوست دارند به اروپا مهاجرت کنند در مراحل قبل و بعد از مهاجرت، انواع ویزا، امور اداری و اطلاعات دربارهی زندگی و کار در انگلیس و اروپا خدمات میدهد.
تصویر واقعی از مهاجرت
شاید بخش سخت اما مفید کار او آگاهسازی دیگران دربارهی زندگی یک مهاجر در اروپا است که تجربیات خودش را هم با مسافران ِتازهوارد به اشتراک میگذارد؛ یعنی نشان دادن تصویری واقعی از کلانتصمیمی به نام مهاجرت و میگوید: «میخواهم غافلگیر نشوند و خیال نکنند اینجا خیلی بهشت است و پول از آسمان میآید یا هوا رنگینکمانی است. درست است که اینجا جا برای پیشرفت دارد اما یکی از سختترین جاها برای زندگی و پر از چالش است و تا وقتی ایران را ترک نکنی ممکن است این مسئله را درک نکنی.» خدمات موسسهی مهاجرت او در مواردی چون امور اداری، خرید و اجارهی ملک، کارهای وکالت و موارد دیگر بعد از مهاجرت هم ادامه دارد. او کارهای خانوادهاش را که در گراش زندگی میکنند نیز مدیریت میکند.
وداع با دوستان و بستگان و سلام به چالشهای تازه
اگر چه درس خواندن در یک مدرسهی انگلیسیزبان که دانشآموزانی از ملیتهای مختلف دارد، ممکن است پیشدرآمدی برای آشنایی بیشتر وحید با مهاجرت باشد، اما مهاجرت نه برای او و نه برای پدرش آسان نبوده است و میگوید: «در سن دوازده سالگی شخصیت آدم در حال شکلگیری است و سعی میکند ثبات داشته باشد اما ناگهان با مهاجرت و رفتن به یک کشور و قارهی جدید داستان عوض میشود و بیشتر از همه برای پدرم سخت بود که در امارات تجارت و زندگی خودش و مهمتر از همه دوستان خودش را داشت. بچه بودم اما در چند ماه اول میدیدم که دور از کار و دوستانش چقدر به او سخت میگذرد و این تصاویر را هرگز فراموش نخواهم کرد.» او از همان ابتدا با جهانبینی که حاصل سفر و تجربه است از تاثیر زندگی در دبی در خودساختگی و پیشرفتش میگوید: «آن موقع که متولد شدم دبی هنوز به آن پتانسیلی که الان دارد نرسیده بود و خودم با چشم باز رشد این شهر را دیدم و برایم تجربهی خوبی بود و قطعا در شکلگیری شخصیت من خیلی کمک کرد.»
سربازی رفتن از دوازده سالگی!
وحید کودکیاش را تا قبل از مهاجرت به انگلیس دوران بیخبری و سرخوشی میداند که به گفتهی او تاثیر سبک زندگی در دبی است. زندگی در لندن برای او آغاز چرخش ناگهانی برای مستقل شدن بوده است. او میگوید: «شخصیت من بیشتر از وقتی به انگلیس آمدیم شکل گرفت چون از تولد تا سن دوازده سالگی پسر لوسی بودم. وقتی به اروپا و به جای سختی مثل انگلیس برای زندگی میآیید، جایی که شهر گرانی است، باید از همان کودکی استقلال به دست بیاورید وگرنه جواب نخواهد داد. برای من که یک پسربچهی دوازده ساله بودم مثل این بود که از همان سن به سربازی رفتهام و مسیر عاقل و پخته شدن را خیلی زود طی کردم. زندگی در اینجا چشمم را به دنیا باز کرد و مسئولیتپذیری شدیدی که با آن روبرو شدم. چون در اینجا چیزی آماده نیست و برای هر چیزی باید تلاش کرد.»
وجود آدمهایی در زندگی ما که در شرایط و تصمیمهای سخت کنار و همراهمان هستند، حتی خارج از ایران احساس در وطن بودن را با خود دارد و وحید معتقد است زندگی در کشورهای حوزهی خلیجفارس دقیقا به خاطر حضور اعضای خانواده، اقوام و حتی همشهریها اسمش غربت نیست. او میگوید: «این استقلال در دبی برای کسانی که با خانواده هستند ممکن است به دست نیاید. شما ممکن است بخواهی تصمیمی بگیری و بالاخره مشاوری از نزدیکانت در نزدیکی تو است و حتی با مشورت ممکن است نتوانی تصمیم درستی بگیری ولی زندگی در اروپا، این آدمها در اطراف شما و در دسترس نیستند و مجبور میشوی این استقلال را زودتر به دست بیاوری و روی پای خودت بایستی.»
دوری از گراش ممکن نیست
برای وحید ارتباط با گراش جذابترین بخش این گفتگو است و میگوید با وجود اینکه متولد امارات و بزرگشدهی انگلیس است زندگی او گراش است. او میگوید: «افتخار میکنم به اینکه گراشی هستم و همه جا هم گفتهام و هیچ وقت هم نخواستهام جایی این مسئله را پنهان کنم و بگویم از امارات و یا انگلیس هستم. همیشه گفتهام اول گراشِ ایران و از زمان کودکی همیشه سعی کردهام تعطیلات تابستان به گراش بیایم و اولین جایی که به ذهنم میرسد ایران و گراش است و حداقل دو ماه را در آنجا سپری میکنم.» وحید میگوید تعلق خاطر او و پیوندش با گراش جزیی از دی اِن اِی او است و ادامه میدهد: «ممکن است بعضی از اعضای خانواده بگویند الان اروپا هستی و میتوانی در تعطیلات، آنجا سفر بروی اما من اگر بخواهم خستگی کل سال را از بین ببرم باید حتما به گراش بیایم و عزیزانم را ببینم و با آدمهایی که همیشه دور و برم بودهاند ارتباط برقرار کنم.»
وحید حتی وقتی دور از گراش است هرگز ارتباطش را با مردم گراش از دست نمیدهد و با بسیاری از گراشیها نه فقط در خود شهر که در سرتاسر دنیا در ارتباط است. حتی الان هم با چند خانوادهی گراشی که تازه به انگلیس آمدهاند در ارتباط است و کمک میکند تا اینجا جا بیفتند و کمتر به آنها سخت بگذرد، هر چند میگوید خیلی کار سختی است. او مداوم با بچههای گراش در ارتباط است و خبرها را حتی در جزییات آن دوست دارد بداند و دنبال میکند و میگوید: «حتی کوچکترین چیزها مثل اینکه کجا تازه آسفالت یا بازسازی شده و یا مثلا بحث قوانین و ساختمانهای جدید از بچهها همیشه خبر میگیرم و درست است که خودم دورم اما همیشه سعی کردهام در جریان باشم که در شهر خودم چه اتفاقی پیش آمده و چه میگذرد و همیشه سعی کردهام ارتباط خودم را با گراش داشته باشم و همیشه هم انشاالله همینطور خواهد ماند.»
قدمی برای گراش در دوران کرونا
او حتی در دورهی کرونا که در قرنطینه بوده، مرتب با بچههای گراش در تماس بوده است و در اوج کرونا با همدلی گراشیهای دیگر و کمکهای خودش و مردم توانسته با آماده کردن بستههای کمکی آنها را به خانوادههای نیازمند در گراش برساند و از کسانی نام میبرد که به او در این نیکوکاری کمک کردهاند و میگوید: «رئیس کمیتهی امداد، نادر افشار و خیلی از دوستان دیگر حمایت کردند و حتی رئیس ادارهی ورزش، محسن افشار که با جان و دل برای پخش این بستهها کمک میکرد. بعد از این قضایا همیشه با این دو نفر در تماس بودهام و تا جایی که توانستهام و در توان خودم است کمک کردهام مخصوصا برای ورزش و تشویق جوانها به ورزش، مثلا خرید لباس و اقلام ورزشی برای برخی تیمها در بعضی مسابقات و اردوها و سفرهایشان.» هر وقت خودش گراش است در جامعه حضور دارد و تقریبا با هر طیف سنی ارتباط میگیرد و آن را راهی برای به خود آمدن میداند. او دوست دارد روزی بتواند بیشتر به گراش کمک کند.
کافههای گراش، گوشهی دنجی برای گفتگو و حس امنیت
وحید سالی دو ماه به گراش میآید و نسبت به گراش خیلی احساساتی است. او در نوجوانی، زمانی که در لندن دانشآموز ممتاز و بااستعداد در رشتهی کامپیوتر بوده، از سوی یکی از سازمانهای مهم دولتی در انگلیس پیشنهاد کار داشته و در ابتدا از دریافت آن ذوقزده میشود اما پس از تحقیق، وقتی میفهمد آن کار به دلایل امنیتی و سیاسی امکان رفت و آمدش را به ایران از او میگیرد، در جا دعوتنامه را پاره میکند. خودش میگوید: «گفتم اگر قرار است نتوانم به ایران بروم، آن را نمیخواهم. ایران را با هیچ جا عوض نمیکنم. شاید آنهایی که در ایران زندگی میکنند نتوانند درک کنند چه میگویم اما یک مهاجر میفهمد این به چه معناست. من عاشق گراش و جامعهی گراشم.»
پاتوق اصلی او برای گپ زدن در گراش کافهها و به خصوص کافه ملل است چون از قشرها و سنین مختلف به آنجا رفت و آمد دارند و خیلی وقتها حتی برای کار و کمک به آنجا رفته است. این کار برایش احساس امنیت و آرامش دارد و میگوید: «دوست دارم با مردم ارتباط برقرار کنم، واقعا برایم جذاب است و این کار را خیلی دوست دارم و واقعا خستگی از تنم بیرون میکند و احساس امنیت و آرامش میکنم که با همزبانهای خودم در گفتگو و ارتباطم و شاید باورش برای خیلیها سخت باشد اما این کار برایم واقعا جذاب است.»
سفر، رد شدن از مرزهای بستهی فکری
همه شنیدهایم که «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» وحید سفر و دیدن دنیا را راهی به تجربهاندوزی، عاقلانگی و وسعت فکر و دید، میبیند. او میگوید: «کسانی که توانایی مالی دارند که سفر بروند حتما بروند. یک عادت بد گراشیها این است که فقط در خود گراش میمانند و فقط به باغ و صحرا میروند. کسانی که قدرتش را دارند خودشان یا با خانواده به سفر بروند. سفر کردن یک کار الزامی است و دیدگاهتان به دنیا باز میشود و ایران و دبی و کشورهای خلیجفارس غربت نیست و خیلی مهم است که آدم جهان اول را ببیند و از لحاظ شخصیتی و مالی و ثبات روح و روان آدم، سفر به دنیا پتانسیل این را دارد که آدم را باتجربه کند. حتی در ارتباط با آدمهای مسنتر هم چیزی که از آنها چه در ایران یا هر جای دنیا میشنوم این است که پشیمان هستند چرا بیشتر سفر نرفتهاند. این کار به جامعهی گراش هم کمک میکند. مثلا خیلی از دوستان و نزدیکان در رفت و آمدهایم میبینند نماز میخوانم یا روزه میگیرم و تعجب میکنند. وقتی سفر نکرده باشی و دید بستهای نسبت به دنیا داشته باشی این چیزها را بیرون ندیدهای و مرزهای فکری برایت بسته است و بعد توضیح میدهم اینجا هم درهای دین بسته نیست و دین همه جا است» وحید میگوید هر کاری از دست او بر بیاید برای آنها که قصد سفر به اروپا را دارند انجام خواهد داد.
سخاوت میراث همهی گراشیها از گذشتگان
او خیرین بزرگ گراشی را چراغ راهی برای جوانها و آبادتر کردن گراش میداند و دوست دارد شبیه آنها بشود و میگوید حتی اگر بتواند یک دهم کاری که شیخ احمد کرد را برای گراش انجام دهد از زندگیاش راضی و برایش کافی است و ادامه میدهد: «جوانها از بزرگترها الگوبرداری کنند. گراش با فرهنگ مردمی میچرخد. از خیرین بزرگ مثل شیخ احمد یاد بگیریم، این قدر که این آدم بزرگ است و بسیاری خیرین دیگر و اخیرا خالزینل که کار جذابی میکند و من به عنوان یک مسلمان فکر میکنم ساخت مسجد و حسینیه در گراش کافی است و اشتغالزایی و ساخت مسکن برای جوانها مفیدتر است و امیدوارم خالزینل صد سال دیگر زنده باشد و کارش را ادامه بدهد.»
پیشنهاد دوم او که ثمرهی تجربههایش است، داشتن مشاور است. مشاور داشتن برای او یعنی انتخابهای بهتر و میگوید: «از جوانها میخواهم مشاور داشته باشند. پدر و مادر همیشه هم حق ندارند و دنیا خیلی عوض شده. موفقترین آدمهای دنیا هم مشاور دارند و فکر نکنیم همه چیز را میدانیم. آدم تا پایان عمر نیاز به راهنما دارد و میتواند و باید چیزهای جدید یاد بگیرد.»
همدلی از حسادت بهتر است
وحید به عنوان کسی که زندگی در دو جامعه با دو فرهنگ متفاوت را تجربه کرده، گراش را با همهی زیباییها و خوبیهایش دارای نقصهایی میبیند. او رک است و حقیقت را از زوایای منفی و مثبت آن میبیند و فقط سیاه یا سفید نمیبیند. او میگوید: «در جامعهی گراش بحث حسادت وجود دارد. من هر سال که گراش میآیم در جامعه هستم و با خیلیها مکالمه و دیدار دارم. این عادت بد متاسفانه در کشورهای حوزهی خلیجفارس هم وجود دارد اما خیلی کمتر. کاش بزرگترها فرهنگسازی کنند تا مردم سرشان بیشتر در لاک خودشان باشد و خیلی به دیگران نگاه نکنند، یکی زودتر موفق میشود و وقت یکی دیرتر میرسد، به هر حال روزی دست خداست آدم باید تلاش خودش را بکند. با همدلی و خیرخواهی زندگی قشنگتر است و هر کس به جایی رسیده حتما تلاش کرده است.»
تلاش از نگاه او دویدن در یک مسابقهی دو است که هر کسی در خط خودش میدود و به پشت سر و جلو نگاه نمیکند. وحید میگوید همدلیِ آدمها و دوری از حسادت اصل مهم پیشرفت و آرامش است و ادامه میدهد: «مثلا در جامعهی شیعیان خوجه که در اصل از منطقهی گجرات هندوستان و کنیا هستند و در سرتاسر دنیا و از جمله در انگلیس زندگی میکنند یکی از رازهای موفقیتشان همدلی و حسادت نداشتن است. اگر کسی اوضاع مالی بدی داشته باشد به او کمک میکنند و اگر هم موفقیتی داشته باشد تبریک و تحسین. همه از یک طناب بالا میروند.»
وحید شبیه فامیلیاش وقارفرد است. گفتگوی ما به گویش گراشی است و او آن را به خوبی صحبت میکند. او در پایان گفتگو میگوید سعی کرده از تجربیات کمی که دارد در این گپ کوتاه بگوید تا مخاطب از آن چیزی یاد بگیرد. وحید اگر چه هر سال دو ماه تابستان را به گراش میآید اما از کودکی در ایران زندگی نکرده است و دوست دارد این اتفاق روزی در سن بازنشستگیاش بیفتد. او میگوید:«خانوادهام در طول سال بیشتر مواقع ایران هستند اما مداوم بین امارات، گراش، تهران، شیراز و گاهی لندن در رفت و آمدند. خانهی من هم فقط ایران نیست، گراش است، چون هیچ جا خانهی خود آدم نمیشود. »
[۱] T.S. Eliot (1888-1965)
[۲] The Waste Land (1922)