یادداشتی به یاد مهشاد کریمی و ریحانه یاسینی، خبرنگاران حوزه‌ی محیط زیست ایسنا و ایرنا، که در تصادفی در نقده جان باختند.

هفت‌برکه – شیدا شرقی: انتخابات، فارغ از هر روند و نتیجه‌ای که داشته باشد، برای رسانه‌ها و خبرنگاران مهم است. ایام انتخابات روزهای شلوغ و سختی برای خبرنگاران است. اما همین اهمیت و سختی کار، در کنار رفتار مسئولانی که انتظار دارند نقش روابط عمومی ستاد انتخابات را بازی کنی، باعث می‌شود به نکات تازه‌ای در مورد کار و جایگاهت فکر کنی.

درباره‌ی انتخاباتی که گذشت، دو یادداشت نوشته بودم و قرار بود به مرور منتشر کنم، اما هر بار با این حس که ممکن است تند نوشته باشم، انتشارش را عقب انداختم. تا اینکه چند روز پیش، خبر تلخ مرگ دو خبرنگار را شنیدم؛ خبری که با دیدن نوشته‌ها در شبکه‌های اجتماعی از طرف خبرنگاران سراسر کشور در مورد حق و حقوق و بیمه خبرنگاران، تلخ‌تر هم شد. می‌خواهم از این چندسالی که مشغول به این کار هستم بنویسم، و از آخرین اتفاقاتی که باعث شد به خودم بیایم و شأن کارم را بیشتر حفظ کنم، هرچند معتقدم هنوز به جایگاهی نرسیده‌ام که به خودم بگویم خبرنگار.

در این چند سال که در موسسه هفت‌برکه (و سایت گریشنا) مشغول به کار هستم، شاید حقوق ثابتی نداشته‌ایم و حتی کرایه‌ی تاکسی‌هایمان هم جبران نشده باشد. همیشه هم به شوخی و جدی این مساله را منتقل کرده‌ایم؛ ولی وضعیت درآمدی موسسه هم برایمان قابل درک بوده است. به قول یکی از دوستان، حقوق خوب نبوده ولی علاقه به محیط کار و شغل تو را آنجا نگه داشته است. هفت‌برکه به خانه‌ی آدم می‌ماند، جایی که حتی اگر کاری هم نداشته باشی، می‌روی در اتاق تحریریه می‌نشینی، لپ‌تاپت را روشن می‌کنی، یک چای برای خودت می‌ریزی و چند ساعتی ذهنت را از همه درگیری‌ها آزاد می‌کنی. به قول آقای شامحمدی، اگر چای در فلاسک بماند، یعنی شرقی آن روز در موسسه پیدایش نشده است!

این گرما و صمیمیت در محیط کار و عشق به کارت است که باعث می‌شود یک خبرنگار با حقوق اندک، بدون بیمه و با یک اتوبوس، جانش را کف دستش بگذارد و برای تهیه گزارش سفر کند. این اتفاق فقط برای شهرهای بزرگ نیست. در همین شهر گراش در ایام دهه فجر، هفته دولت و … وقتی میلیاردها میلیارد پروژه در روستاها و شهرهای اطراف گلنگ‌زنی و افتتاح می‌شود و خبرنگار و عکاس باید پابه‌پای مسئولین حرکت کنند برای تهیه گزارش، چه کسی مسئول جانشان است؟

اما برگردیم به داستان انتخابات. چند هفته پیش در فرمانداری جلسه‌ای با حضور عکاسان و خبرنگاران برای هماهنگی جهت پوشش خبری انتخابات برگزار شد. مسلم پورشمسی، از عکاسان شناخته‌شد‌ه‌ی گراش، حرف قشنگی زد. گفت: «برای پوشش خبری همه را دعوت می‌کنید، ولی برای روز خبرنگار گلچین می‌کنید؟ از ما که گذشت، ولی به این جوان‌های تازه‌کار بیشتر توجه کنید تا دلسرد نشوند. اینها سرمایه‌های این شهر هستند.» چه شد که من این صحبت را با تمام وجود درک کردم؟

۲۸ خرداد ۱۴۰۰ است و روز انتخابات. ساعت ۸ صبح وارد فرمانداری شدم. تنها خبرنگار حاضر در فرمانداری هستم و قرار است طبق روال گذشته، اخباری مثل سرکشی فرماندار به حوزه‌ها، مهمانان ویژه و اخبار این‌چنینی را برای سایت هفت‌برکه پوشش بدهم و آخر شب هم موقع شمارش آرا، نتایج هر حوزه را به همکارانم در موسسه منتقل کنم. اما متوجه شدم دستور آمده که خبرنگاران وارد ستاد انتخاباتی فرمانداری نشوند. چند دقیقه در سالن منتظر ماندم تا مکانی را برای مستقر شدنم معرفی کنند. به لطف یکی از کارمندها به اتاق اداره کار و تعاون هدایت می‌شوم. اما این مکان مناسب کار من نیست. چرا؟

مجید غلام‌پور، فرماندار گراش، و هیات همراهش از فرمانداری خارج می‌شوند و من بی اطلاع می‌مانم. عکاسان سایت هفت‌برکه زنگ می‌زنند و می‌پرسند فرماندار در کدام حوزه رای می‌دهد؟ نمی‌دانم! می‌گویند پس تو آنجا چکار می‌کنی؟ تماس می‌گیرم با روابط عمومی فرمانداری. جواب نمی‌دهد. می‌پرسند مگر مثل سال‌های قبل نیست که اطلاع دهند؟ نه! چند دقیقه بعد، خبر رای دادن فرماندار از سوی روابط عمومی فرمانداری منتشر می‌شود.

ساعت ۹ شب است، و همکارانم می‌پرسند تا چه ساعتی رای‌گیری تمدید شده است. از اتاق خارج می‌شوم تا پیگیر خبر تمدید شوم. کسی اطلاعی ندارد. با روابط عمومی تماس می‌گیرم. می‌گوید پیگیر می‌شوم و اطلاع می‌دهم. باز هم خبری نمی‌شود.

ساعت ۱۱:۳۰ است و کم‌کم زمزمه‌ی بسته شدن حوزه‌ها را می‌شنوم. یکی از کارمندها وارد اتاق می‌شود و می‌گوید لطفا وسایلتان را جمع کنید و به اتاق ستاد بروید. کارمند این اتاق، یک مامور امریه است و می‌خواهد به خانه برود. باید در را ببندد. سراسیمه وسایلم را جمع می‌کنم و وارد اتاق ستاد می‌شوم. سیستمم را روشن می‌کنم و کنار در اتاق مستقر می‌شوم. فرماندار وارد می‌شود. از جایم برای ادای احترام و سلام بلند می‌شوم، اما او جوابم را نمی‌دهد و مشغول صحبت با کارمندانش می‌شود. بعد از خارج شدن فرماندار، یکی از کارمندها مرا صدا می‌زند و می‌گوید: لطفا از این اتاق خارج شوید. فرماندار می‌گوید شما اجازه‌ی حضور در ستاد و انتشار آرای لحظه‌ای را ندارید. روابط عمومی و کارمندها هم مرا به سالن صدا می‌زنند و می‌گویند: لطفا به طبقه بالا بروید. فرماندار به شدت تاکید کردند شما آنجا نباشید. با دلخوری و تاکید بر اینکه من از ۸ صبح اینجا هستم و الان یادتان افتاده خبرنگار نباید اینجا باشد، به طبقه بالا می‌روم و در اتاق امور مالی مستقر می‌شوم، روابط عمومی هم همراهی می‌کند و به همراه دیگر دوستان در این اتاق مستقر می‌شویم.

کمی بعد از نیمه شب، شمارش آرا شروع شده است. آمار صندوق‌ها خیلی سریع از طریق حوزه‌ها به دستمان می‌رسد و همکارانم لحظه‌ای منتشر می‌کنند، حتی قبل از اینکه آمار به فرمانداری برسد. بعضی‌ها در اینجا آمار را از من می‌گیرند! یک نفر در سالن صدایم می‌کند و می‌پرسد: آمار را از کجا می‌گیرید؟ می‌پرسم شما؟ می‌گوید: از اطلاعات هستم. استرس می‌گیرم اما حواسم هست که متوجه این ترس نشود. می‌پرسم: چطور؟ می‌گوید: برایم سوال است، شما که آمار سریع‌تر به دستتان می‌رسد، پس چرا اصرار داشتید در ستاد باشید؟ می‌گویم: اصراری به حضور نداشتم؛ اصرار داشتم که دلیل عدم حضورم را بگویند و از این برخورد نامناسب و پاسکاری از این اتاق به آن اتاق گلایه داشتم. می‌گوید: درست است، متوجه شدم. به کارتان برسید. من هم اگر آماری به دستم رسید منتقل می‌کنم.

ساعت ۴ بامداد است و تقریبا نتایج مشخص است. از فرمانداری خارج می‌شوم و به سمت موسسه می‌روم تا دقایقی کنار همکارانم باشم و کمی گلایه کنم. اما فرصتی نیست. فقط می‌گویم تا اطلاع ثانوی برای تهیه‌ی هیچ گزارشی به فرمانداری نمی‌روم. این جمله را در فرمانداری هم گفتم. به خانه می‌روم که بخوابم، اما همکارانم همچنان در موسسه حضور دارند و مشغول تحلیل انتخابات و انتشار نتایج نهایی هستند.

خبرنگاری هم مثل هر شغل دیگری سختی‌های خودش را دارد؛ بخصوص اگر بخواهی مستقل باشی و حرف باب میل مسئولان را نزنی، حمایت نشوی، و کسی پیگیر بیمه و حق و حقوقت هم نباشد. تا اتفاق دلخراشی نیفتد و تا جانی از دست ندهیم، کسی ارزش یک شغل و حرفه را متوجه نمی‌شود. حالا که رسم روزگار این است، یاد گرفتم که باید لااقل خودمان شأن و عزتمان را حفظ کنیم.

Sharghi Sheyda