نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

آن روز، رو به پیر پنهان…

Rahmani

صادق رحمانی: آن روز به دلم برات شده بود که انگار قرار است اتفاقی بیفتد- که افتاد.

سال دوم یا سوم راهنمایی بودم. من داشتم در حیاط مدرسه برای خودم قدم می‌زدم که معلم تاریخ یا جغرافیا -حالا یادم نیست، کدامشان؟ نگاهش را دوخت به چشم‌های من؛ نگاهی از سر ترحم و دلسوزی و من از نگاهش همه چیز را حدس می‌زدم. مثل بید لرزیدم. اما چیزی نمی‌فهمیدم. فقط مثل این که کسی داشت به سینه‌ام مشت می‌زد.

بغض کرده بودم. تمام اندوهم گلوله شده بود و توی گلویم گیر کرده بود.

نمی‌توانستم سرم را بالا بگیرم. کنار مسجد صاحب الزمان، تکیه دادم به دیوار، رو به «پیر پنهان». توفان اشک و آه امانم نمی‌داد. انگار کسی نشسته بود توی دلم و داشت رخت می‌شست. سرم پایین بود ولی می‌توانستم حسی را که پیرزن از شنیدن فاجعه مرگ پدرم در دلش زبانه کشید، درک کنم.

پیرزن پرسید چه خبر است؟ و کسی گفته بود…. و پیرزن ناخودآگاه جیغی از دل برآورد. به دل‌مردی خودم شرمم شد. او که در حاشیه‌ی بهت من ایستاده بود و من! من که در متن فاجعه بودم.

صدای آمبولانس از دور می‌آمد. دلم را هری ریخت پایین. آتش گرفتم. خاکستر شدم. مردم. زنده شدم. نای بلند شدن نداشتم. سر جایم میخکوب شده بودم. سرم پایین بود نمی‌دانم اما، ازدحامی شده بود یا نه؟ اما صدای جیغ‌های ترکیده‌ی پنهانی و اشک‌هایی که تمام غم را در خود فشرده بودند، می‌شنیدم.

گریشنا: امروز سالروز چهلمین سال درگذشت مرحوم شیخ علی اصغر رحمانی (۲۸ دی‌ماه ۱۳۵۸) است. این بخشی از مقدمه دیوان «سرود آفتاب» مجموعه‌ای از شعرهای مرحوم شیخ علی‌اصغر رحمانی، به قلم پسرش صادق رحمانی است. آرامگاه شیخ رحمانی در بقعه پیر پنهان در گراش است. او را مردمی که در دهه چهل و پنجاه در گراش می‌زیستند، با روضه‌های عالمانه و پرشور به خاطر دارند. یکی از این روضه‌ها در مطلبی با عنوان «سفری به عاشورای چهل سال پیش گراش: روضه‌ی شیخ رحمانی در حسینیه قهرمان‌خان» در گریشنا منتشر شده است (در گریشنا)

 

خروج از نسخه موبایل