هفتبرکه – گریشنا: مقالهی «نگاهی پسااستعماری به جنگی برای نام زبان» نوشته دکتر مسعود غفوری که چندی پیش در گریشنا منتشر شد (اینجا) واکنشهای مختلفی را برانگیخت. برخی منتقدان اینگونه برداشت کردند که این مقاله، لار را به استعمارگری متهم کرده است. مقالهی جدید غفوری را در توضیح رویکرد مطالعات پسااستعماری و پاسخ به این واکنشها در چهار محور میخوانید. مجموعه مقالاتی را که تاکنون دربارهی نام زبان منطقه در گریشنا منتشر شده است، در این صفحه بخوانید.
مقدمه: استفاده از مطالعات پسااستعماری یک پیشنهاد علمی است، نه یک نتیجهگیری.
برای شروع باید بگویم مقاله «نگاهی پسااستعماری…» یک «پروپوزال» و برای پیشنهاد دادن یک دیدگاه برای مطالعهی آینده است، و نه یک مقالهی علمی-پژوهشی که برای باز کردن یا جواب دادن به یک مساله باشد. در مقدمهی مقاله هم آمده است که «من میخواهم یک زمین مناسب برای بحث در مورد زبان پیشنهاد بدهم.» احتمالا باید این را هم اضافه میکردم که ارائهی این پیشنهاد، دست کم دو وجه دارد:
اول این که چنین پیشنهادی نوعی هشدار نیز با خود همراه دارد. تا وقتی یک رابطه بر مدار معمول میچرخد، توصیفها و تشبیهاتی که برایش به کار برده میشود نیز در حیطهی معمول است. اما وقتی از واژههایی چون «جنگ» و «استعمار» و «سلطهجویی» استفاده میشود، یعنی خرابی در این رابطه از حد گذشته است. حالا فرقی نمیکند که این خرابی با بحث در مورد زبان برملا شود، یا با انتخابات مجلس، یا مجادله بر سر مرکزیت دانشگاه علوم پزشکی. وقتی کسانی در مورد رابطهی لار و بقیهی شهرها از این نوع ادبیات استفاده میکنند، در واقع هشداری به اندیشمندان و فعالان لاری میدهند که در شکل و محتوای رابطه تجدید نظر کنند. در این مواقع، منتقدان نباید به سر انگشت نگاه کنند، بلکه باید نظرشان به سمت ماه متمایل شود.
و دوم این که من سعی کرده بودم مبنای این پروپوزال را هم بیان کنم. اصولا مبنای کار در علوم انسانی (و تا حد زیادی در بقیه علوم) همین است که در قدم اول، شما برای نزدیک شدن به یک مساله، بر مبنای مطالعات و اطلاعات موجود، یک یا چند رویکرد را مناسب تشخیص میدهید و آن را پیشنهاد میکنید. مقاله «نگاهی پسااستعماری…» در همین مرحله است. در قدمهای بعدی است که شما این رویکرد را با مطالعهی دقیقتر و جمعآوری اطلاعات و دادههای بیشتر میآزمایید، تا در نهایت به این نتیجه برسید که تشخیص اولیهتان در مورد کاربرد آن رویکرد درست بود یا نه، و آیا شما را به جواب میرساند یا نه. حتی اگر جواب منفی باشد، نفس انجام این پژوهش مفید است. میتوانید سرتان را بالا بگیرید و بگویید «من این راه را رفتم و جواب نداد؛ پس دیگران لازم نیست از این راه بروند؛ بقیه راهها را امتحان کنید.»
خلاصه این که باعث تعجب من خواهد بود اگر کسی روی «مطالعات پسااستعماری» تعصب داشته باشد و فکر کند راه نجات همین است و بس. اگر کسی بر اساس اطلاعات و دادههای دقیقتر به من بگوید از این راه نمیشود رفت، حق استادی به گردن من دارد. اما صرف این که بگوییم «ادوارد سعید کِی این را گفته؟» (+)، کل پروپوزال من را زیر سوال نمیبرد چون بحث را تنها به «شرقشناسی» ادوارد سعید محدود میکند، در حالی که دیگران در جاهای دیگر اینطور چیزهایی گفتهاند: «مطالعات پسااستعماری نه تنها بحق به یک حیطهی تحقیقاتی مهم تبدیل شده است، بلکه راهش را به بحثهای اصلی در تقریبا همهی رشتههای علوم انسانی و اجتماعی نیز باز کرده است: انگلیسی، ادبیات تطبیقی، تاریخ، مطالعات سیاسی، جامعهشناسی، انسانشناسی و…» (نیکولز ۱۱۱). اِسلِمون هم مفهوم استعمار را یک مفهوم مسالهساز میداند، چون مفهومی «فراتاریخی و غیرمعین است، و در مورد انواع بسیار متفاوتی از ظلم تاریخی و کنترل اقتصادی به کار میرود. با این حال، همانند واژهی «پدرسالاری» که همان مسائل را در تعریفش داریم، مفهوم استعمارگرایی برای نقد روابط قدرت در امور جهانی بسیار حائز اهمیت است» (نقل شده در اَشکرافت، ۱۷۰). به این مساله برمیگردم.
اما اجازه بدهید ضمن تشکر از دوستانی چون عارف رفیعی (+) دکتر کاظم رحیمینژاد (+) و دکتر بهزاد مریدی (+) که روی بخشهایی از مقاله «نگاهی پسااستعماری…» نظر دادند، به جای پاسخ دادن خطبهخط، توضیحاتی را در چهار محور به این پروپوزال ضمیمه کنم.
محور اول: استفاده از گفتمان استعماری با اعمال سلطه متفاوت است.
ما چیزی به عنوان «ماهیت استعمار» نداریم، همانطور که چیزی به نام «ماهیت قورمهسبزی» نداریم. وقتی یک ظرف غذا جلویتان میگذارند و شما گوشت، لوبیا و سبزی را در آب شناور میبینید، قاعدتا به این نتیجه میرسید که قرار است قورمهسبزی میل کنید. (ممکن است کسی بگوید «این که قورمهسبزی نیست، قورمه فقط قورمهی مادرپز!»؛ ولی این حرف نه در حیطهی علم، بلکه در حیطهی نوستالژی و احساس قرار میگیرد.) من فکر میکنم اگر کسی با انواع خورشت آشنا و آنها را میل کرده باشد، در تشخیص خورشت قورمهسبزی از خورشت قیمه یا بادمجان اشتباه نمیکند. به همین صورت، وقتی مفاهیم اصلی یک شاخهی علمی را در جایی پیدا میکنید، به این نتیجه میرسید که با ابزار همان علم به سراغش بروید. مگر این که مثلا به دنبال تئودور آدورنو در اندیشه پستمدرنیسم بگردید، و بخواهید او را در مطالعات پسااستعماری هم جا بدهید. مثل این است که بگویید: «اگر این قورمهسبزی است، پس بادمجانش کجاست؟»
در نقد مقالهی من برای استفاده از مطالعات پسااستعماری، چندین نفر گفتهاند که این نوع نقد اصولا برای توضیح ارتباط بین لار و شهرهای دیگر منطقه مناسب نیست، چون ما اینجا چیزی به نام «استعمار» و «سلطه» نداشتهایم و نداریم. پشت این نقد، این تصور وجود دارد که من چون از مطالعات پسااستمعاری خوشم میآید و اطلاعات کمی هم دربارهاش دارم، این پیشنهاد را بدون پشتوانهی کافی مطرح کردهام. عارف رفیعی این نقد را اینگونه خلاصه کرده است: «حرف و مدعای اصلی متن [«نگاهی پسااستعماری…»] این است که از دل مباحثه بر سر نام زبان رایج منطقه میتوان به کلیدواژههای ادبیات پسااستعماری رسید و طبعا در گام بعد، رد پایی از مناسبات استعماری یافت.» (+)
که خب، قضیه کاملا عکس این است. من در مقدمهای به بحث اصلی هم نوشتهام که: «متوجه شدم … مفاهیم و کلیدواژههایی که استفاده میشد، به طرز عجیبی برای من (که خوانندهی ادبیات و تئوری ادبی هستم) آشنا [… و] در حیطهی مطالعات پسااستعماری بود.» من اول کلیدواژهها را ردیف کردهام، و بعد به نتیجهای استقرایی رسیدهام. اینجا ما با «ماهیت» چیزی کاری نداریم. بحث ما بر سر بخشهایی است که به یک ساختار کلی اشاره میکند. این کلیدواژهها را نیز در بخشی که حدود نیمی از مقاله است، باز کردهام: «دوگانهی مرکز / پیرامون (متروپولیس / کولونی)، ابزار استعمار (شامل علم، تکنولوژی، ادبیات، زور و …)، شیوههای مقابله (شامل شیوههای چریکی، خودانگیخته، و …)، صدا voice، عاملیت Agency، اهمیت انکار Abrogation، جایگاه زبان محلی، اهمیت روایتهای شخصی (و حتی بسیار خصوصی)، و در نهایت، ذات سیاسی هویت». جالب است که هنوز بعضی افراد درخواست میکنند برای پیشنهادم، شاهد بیاورم. از این بیشتر؟ حتما. در ادامه دو سه شاهد دیگر را هم باز خواهم کرد.
اما آیا همهی اینها به این معنی است که «لار بقیه جاها را استعمار کرده است»؟ خیر. این سادهسازی مساله است و میتوان در آینده دربارهی دلیل و انگیزهی این سادهسازی هم در قالب همین مطالعات پسااستعماری بحث کرد! پس حرف اصلی چیست؟ این است: «لار، دستِ کم در دهههای اخیر، از گفتمانی شبیه به گفتمان استعماری استفاده میکند.» استفاده از گفتمان استعماری با استعمار و اعمال سلطه متفاوت است و در پارادایم متفاوتی جا میگیرد. اگر بخواهیم مساله را به شکلی ساده بیان کنیم، باید گفت گفتمان استعماری در حیطهی ایدئولوژی و زبان است، و اعمال سلطه در حیطهی واقعیت و عمل.
برای استفاده از یک گفتمان، شما لزوما نباید در دنیای واقع، تجسم آن گفتمان باشید. مثلا آن مدیر مدرسهای که صلاح دانشآموزان را فقط و فقط در ازدواج میداند، از «گفتمان پدرسالارانه» استفاده میکند، اگرچه خانمِ مدیرِ یک مدرسهی دخترانه باشد. آن فردی که از عبارت ناپسندی همچون «چشمبادامیهای کوتوله» استفاده میکند، عملا از «گفتمان نژادپرستی» استفاده میکند، اگر چه خودش هم یک سیاهپوست در ایالت تگزاس آمریکا باشد. چند سال پیش، یک بیلبورد در شهر نصب شده بود که در آن، عکسِ یک زنِ باحجاب در کنار برچسب انرژی قرار داده شده بود تا بر مصونیت بیشتر به خاطر حجاب تاکید شود. من نقدی بر این قضیه نوشتم و آن را به خاطر نگاه «کالاپندار» و تحقیرآمیزش به زنان سرزنش کردم (اینجا). چند روز بعد، طراحِ نوجوانِ این بیلبورد با من تماس گرفت و گفت: «نه، من اصلا چنین قصدی نداشتم.» جواب دادم: «من این را میدانم، اما قصد شما اصلا مهم نیست! شما این را ناخودآگاه بیان کردهاید.» ما خیلی وقتها به معنایی که حرفهایمان دارند، واقف نیستیم، چون از ایدئولوژیای که ذهن ما را اشغال کرده آگاهی نداریم. این خاصیت ایدئولوژی است که ما را از وجود خودش بیخبر بگذارد و از زبان ما حرف بزند.
با این حساب، اگر شما از تشبیه «پدر و فرزندان» برای توصیف ارتباط لار و بقیه شهرها استفاده میکنید، عملا از «گفتمان استعماری» استفاده میکنید، اگر چه واقعا مقصودتان این نباشد و حتی خودتان لاری نباشید و اعتقادی هم به «روابط استعماری موهوم» (+) نداشته باشید. و حالا تصور کنید که به هر دلیل، چنین جملهای به زبان بیاورید: «آن عربی که میآید میگوید اینجا خلیج عربی باشد یا فارسی نباشد، خودش هویت قدیمی اصیلی نداشته است. ولی یک گراشی یک هویت اصیلی دارد. اوزی همینطور. خنجی همینطور. همه مناطق این خطه. هیچ لزومی ندارد که ما به تقلید کورکورانه از مناطقی بپردازیم که اصلا اصالتی ندارند. ما به لحاظ فرهنگی این اصالت را داریم که میتوانیم همه مناطقمان را از یک قوم بدانیم.» (+) اگر این ترکیب نژادپرستی (در مواجهه با اعراب) و قومسازی (در اصالت دادن به لار) در حیطهی گفتمان استعماری قرار نمیگیرد، پس کجا قرار میگیرد؟
اینجاست که باید لحظهای به آن هشدار در مقدمه برگردم. پافشاری بر تشبیه «پدر و فرزندان» و یا نظریهی قوم «لاری / لاروی» نه تنها کمکی به تحکیم موضع طرفداران نام «لاری» نمیکند، بلکه موضع طرفداران نام «اچمی» یا نامهای دیگر را تقویت میکند. البته این هشدار جدیدی هم نیست. محمد خواجهپور حدود هفت سال پیش نیز در مقالهای با عنوان «سنگینی تاریخ بر دوش لارستان امروز» (اینجا بخوانید) دربارهی خطر استفاده از این تشبیه نوشته بود: «تمثیل پدر و فرزندی در موقعیت فعلی کمکی به لار نمیکند بلکه تایید سخنان کسانی است که لار را به تلاش برای رفتار سلطهطلبانه متهم میکنند…. تمثیل پدر بیش از آن چیزی که لاریها فکر میکنند مانع آغاز یک گفتگو سازنده است. در موقعیت سنتی-تاریخی «پدر و فرزندی» جایی برای گفتگو باقی نمیماند.» اما این هشدارها ناشنیده میماند تا این سوالِ معنادارِ صادق رحمانی مدام به ذهن متبادر شود: «آیا زعمای قوم در منطقۀ دیرپای لارستان، دیرهنگام واقعیتها را دریافت میکنند و در پسِ دیوارِ پندارِ خود میمانند؟» (اینجا بخوانید)
محور دوم: در نهایت، هدف مطالعات پسااستعماری رفع بیعدالتی است.
من تاکنون از واژهی «گفتمان» بارها استفاده کردهام و باید زودتر از اینها توضیح میدادم که مفهوم فوکویی این واژه (معادل discourse) را مد نظر دارم. و همه میدانند که فوکو یک پستمدرنیست است، هرچند خود فوکو نمیدانست پستمدرنیسم چیست! اما باید بر وجه دیگری از مطالعات پسااستعماری هم تاکید کنم تا تمام اعتبار این رویکرد به جیب فوکو ریخته نشود. هرچند اینجا هم نباید فقط بر بحث عدم قطعیت در پستمدرنیسم تکیه کرد، چنانکه منتقدی همچون نیکولز اعتقاد دارد فوکو نه تنها در بحث نظری مطالعات پسااستعماری («بخصوص به عنوان یک فضا برای زیر سوال بردن «گفتمان» و سوالات مشابه آن دربارهی تولید دانش درون قدرت استعماری») بلکه در بحث سیاست این رویکرد نیز اهمیت دارد (بخصوص در زمینهی اشکال مختلف دولتمداری) (۱۱۹).
از بین تمام کلیدواژههای فوکویی، ادوارد سعید آنقدر که از دیرینهشناسی دانش و ارتباط قدرت و دانش استفاده کرده است، از بحث عدم قطعیت استفاده نکرده است. چرا؟ چون یکی از مهمترین توجیهات کشورهای اروپایی برای استعمار کشورهای دیگر این بوده است که «ما پیشرفتهتر هستیم و قصد داریم بقیه را هم پیشرفته کنیم.» این «ادعای پیشرفت» و «ادعای دانش بیشتر» (ادعایِ آن، و نه دقیقا خود پیشرفت و دانش بیشتر) بزرگترین سلاح در دست کشورهای استعمارگر بوده است و به آنها این قدرت را میداده که با زور و تزویر بر کشورهای دیگر مسلط شوند. به تعبیر فوکو، قدرت ناشی از ادعای دانش است؛ و ادعای دانش نیز قدرتآفرین است.
یک لحظه درنگ در این نقطه و تامل بر رفتار طرفداران نام «لاری» برای زبان منطقه، میتواند شباهت گفتمانی آنها را با گفتمان استعماری برملا کند. مگر نه این است که آنها طرفداران نامهای دیگر را «نومتعصب» (+) و «نابخرد» (+) خطاب میکنند و برای اثبات دانش بیشتر خودشان، از لشکری از دکترها نام میبرند؟ سوال مرتبطی که اینجا مطرح میشود این است که آیا وارد شدن دکتر جعفرپور، نماینده مجلس، به بحثِ نام زبان و نامهنگاریاش به صدا و سیما از جایگاه علمیاش بود یا جایگاه سیاسیاش؟ آیا این نشانهای برای ارتباط دوسویهی قدرت و ادعای دانش نیست؟ من این بحث را بیارتباط نمیدانم، و در محور سوم مقاله آن را بیشتر توضیح میدهم.
اما این تمام مساله هم نیست. «مطالعات پسااستعماری خاستگاه عجیب و متناقضنمایی دارد: یک پایش در نقد پستمدرنیستی است، و یک پایش در جبههی مخالف، یعنی نقد پسامارکسیستی.» این نکتهای بود که در مقاله «نگاهی پسااستعماری…» برای اشاره به پیچیدگی این رویکرد آورده بودم. به نظر میرسد باید این نکته را بیشتر توضیح میدادم تا وجه پستمدرنیستی این رویکرد بر وجه پسامارکسیستی آن غلبه نکند و خوانندگان را به این اشتباه نیندازد که نظریه پسااستعماری تعمیمیافتهی پستمدرنیسم است و پستمدرنیسم هم به ما ربطی ندارد (+). اتفاقا بزرگیِ کارِ اندیشمندی چون ادوارد سعید این است که دو جبههی مخالف را در کنار هم مینشاند.
بگذارید از لیلا گاندی، یکی از نظریهپردازان مطالعات پسااستعماری، نقل کنم: «تاریخِ فکریِ نظریهی پسااستعماری با دیالکتیکی بین مارکسیسم از یک طرف، و پساساختارگرایی/پستمدرنیسم از طرف دیگر مشخص میشود» (هشت). او به هر کدام از این دو جبههی مخالف، کارکرد متفاوتی در نظریه و سیاستِ مطالعات پسااستعماری میدهد: «منتقدان در هر دو سمتِ این قضیه، ادعاهای وسوسهکنندهای دارند و در نقد مخالفان نظریهشان دلایل قانعکنندهای میآورند. با این حال، نه ادعاهای مارکسیسم میتواند معنا و پیامدهای تقابلِ استعماری را به تمام و کمال توضیح دهد و نه ادعاهای پساساختارگرایی. در حالی که نقد پساساختارگرایی بر شناختشناسیِ غربی و نظریهپردازیِ آن در مورد دگرگونگی/تفاوتِ فرهنگی، برای «نظریه»ی پسااستعماری ضروری است، به نظر میرسد که فلسفههای مادهگرایانه همانند مارکسیسم، مجابکنندهترین بنیان را برای «سیاستِ» پسااستعماری فراهم میکند» (نه).
به عبارتی سادهتر، مطالعات پسااستعماری از همان ابتدا تاکنون، در بحث نظریاش از پستمدرنیسم استفاده میکند و در بحث عملی و سیاسیاش، از پسامارکسیسم. در این صورت، نباید از مهمترین هدفِ سیاسیِ این نوع نقد، که همان رسیدن به «عدالت» در وجه پسامارکسیستی آن است بگذریم و همهی بحث را به عدم قطعیت پستمدرن تقلیل بدهیم. در نتیجه، پیشنهاد من برای استفاده از رویکرد مطالعات پسااستعماری به هدفِ رسیدن به عدم قطعیت نیست؛ بلکه برای پیدا کردن راهی برای رسیدن به عدالتی است که هم لار و هم شهرهای دیگر منطقه به دنبال آن هستند.
محور سوم: محدود کردن دیدگاههای علمی هم در راستای گفتمان استعماری است.
در شیوهیِ بحثِ دو طرفِ مجادله درباره نام زبان منطقه، نکتهی جالبی وجود دارد: طرفداران نام «لاری»، تمرکز را بر رویکردهای زبانشناسی و تاریخی میگذارند و رویکردهای دیگر علمی را بیاعتبار (+) و نامشروع میدانند. اما در طرف دیگر، طرفداران نام «اچمی» عملا اعلام میکنند قصدشان عوض کردن این زمین بازی است. آنها به صراحت میگویند ما میخواهیم بزنیم زیر این میز و یک میز جدید برای بحث بچینیم، چون اعتقاد نداریم که رویکردهای زبانشناسی و تاریخی، تنها رویکردهای مشروع و معتبر در این زمینه است. شایان تدین (+) این را واضح نوشته است: «من صراحتا معترفم به زبانشناسانه نبودن صرفِ بحث». من این قضیه را اینگونه در مقالهام خلاصه کرده بودم: «نامگذاری هیچگاه کاملا ذوقی و سلیقهای نیست. بحث در مورد زبان هیچگاه به طور خالص «زبانشناسانه» نیست. بحث نامگذاری زبان بیشترین نسبت را با مسائل هویتی دارد.»
اما اینجا میخواهم کمی فراتر از این صورتبندی دوقطبی بروم، و گزارهی دیگری را مطرح کنم که ادامهی همان گزاره در مورد استفادهی لار از گفتمان استعماری است: محدود کردن دیدگاههای علمی در بحث دربارهی نام زبان منطقه نیز در راستای گفتمان استعماری است. مشروع ندانستنِ بقیهی علوم و تاکید بیش از حد بر یک یا دو دیدگاه، در کمترین حالتش یک عمل استعماری، و در شدیدترین حالتش یک عمل دیکتاتوری است. اگر من شما را مجبور کنم که فقط از کتاب «بوطیقا»ی ارسطو برای درک تراژدی در فیلم «فروشنده» از اصغر فرهادی استفاده کنید، به شیوهای قرون وسطایی عمل کردهام. اگر انگلستان کودکان هندوستان را مجبور کند که فقط به زبان انگلیسی و نه زبان محلی خودشان علم بیاموزند، به شیوهای استعماری عمل کرده است. اگر شما به من بگویید برای بحث در مورد نام زبان منطقه، باید فقط به کتابهای تاریخ و پایگاههای زبانشناسی رجوع کنم، به شیوهای دیکتاتوری (و در این مورد، استعماری) عمل کردهاید. اگر میخواهید ادعای کار علمی کنید، اجازه بدهید کار علمی انجام شود.
من اصرار و تعصبی بر استفاده از رویکرد مطالعات پسااستعماری در بحث نام زبان منطقه ندارم. اتفاقا پیشنهاد میکنم که از رویکردهای دیگر در علوم دیگر نیز برای بحث در این مورد استفاده شود، مثلا روانشناسی اجتماعی (+)، جامعهشناسی، علوم سیاسی، مطالعات فرهنگی، تاریخگرایی نوین (+)، فلسفه علم، و…. تنها از این طریق است که میتوان جنبههای مختلف این مبحث را شناخت و از آن چیزها آموخت. سانجی ست، لیلا گاندی و مایکل داتن نیز در سال ۱۹۹۸ در مقدمهی اولین شماره ژورنال مطالعات پسااستعماری نوشتند: «در نزد ما، هیجانِ واقعیِ مطالعات پسااستعماری در میل و عزم آن برای تئوریزه کردن «حیطههای خطرناک» نهفته است؛ حیطههایی که دانشِ آکادمیک یا با آنها راحت نیست و یا از به رسمیت شناختن آنها ابا دارد» (۱۰). آنها جسورانه اعلام میکنند که تنها زمانی مطالعات پسااستعماری برایشان جذابیت دارد که «به آن فرمهای دانش که به حاشیه رانده شده و روزمره و نامعمول است توجه کند» (ست، ۱۱).
محور چهارم: از مجادله در مورد نام زبان نترسید. هم آموزنده است و هم مفید.
در شیوهی بحثِ دو طرفِ مجادله درباره نام زبان منطقه، نکتهی جالب دیگری هم وجود دارد: طرفداران نام «اچمی» مشتاقند به ادامهی بحث و در این مسیر از کلماتی همچون «بدون تعارف» (+)، «زیباشناسانه» (+) و «مفهوم مشترک» (+) استفاده میکنند. اما در طرف مقابل، طرفداران نام «لاری» این بحث را با کلماتی چون «بار اضافه» (+) و «خسرانبرانگیز» (+) توصیف میکنند و مدام دوستانه نهیب میزنند که «ول کنید این حرفها را!» آنها اکثرا محافظهکارند و با لحنی مشفقانه و بزرگمنشانه، که نشان میدهد از بهحق بودن موضعشان اطمینان دارند، حرف میزنند. آنها سعی میکنند این تصور را القا کنند که بحث بر سر نام زبان، مانند جنجال بر یک کالبد بیجان (+) و در نهایت به ضرر زبان محلی ماست، چون توجه مردم را از حفظ آن (که اولویت اصلی محسوب میشود) به سمت نام آن (که اصلا اولویتی ندارد) معطوف میکند. من نظرم را دربارهی این صورتبندی تقابلی در انتهای مقالهی «نگاهی پسااستعماری…» اینگونه خلاصه کردهام: «اگر نظر من را بخواهید، انتخاب نام زبان مهم است و حفظش هم مهم است. بهتر است راهی را پیش بگیریم که اولی در دومی اخلال ایجاد نکند.»
اما اینجا میخواهم کمی فراتر از این صورتبندی دوقطبی بروم، و گزاره دیگری را مطرح کنم: ترسی که طرفداران نام «لاری» از آن حرف میزنند، در واقع فقط ترساندن ایدئولوژیک است. آنها این بحث را «تمامشده» میپنداشتند (و میپندارند) و ادامهی آن را به صلاح نمیدانند. اما باید پرسید آیا واقعا این بحث تمامشده است؟ و به صلاح چه کسی یا چه چیزی نیست؟ آیا واقعا باید از ادامهی این بحث ترسید و آن را به ضرر زبان دانست؟
نقل قول از چه کسی بهتر از صادق رحمانی، که به این سوالها اینگونه جواب داده است: «نباید از این پویشِ جدی البته در حوزه زبان، هراسی به دل راه داد، چرا که در کلیت به نفع زبان فارسی است که گویش ما نسخۀ قدیمی زبان فارسی است و به گویشوری بدان افتخار میکنیم.» (+) من با رحمانی (که دنیای رسانه را بهتر از ما میشناسد) موافقم که این بحث و جدل دربارهی نام زبان اتفاقا خیلی هم ارزشمند است؛ چون هم آموزنده است و هم مفید. اگر تمام این بحث و جدلها در رسانههای منطقه باعث شود نوعی حساسیت عمومی در مورد زبان محلی ما به وجود بیاید، این جدل ارزشمند است. آیا این حساسیت باعث میشود که درصدی از مردم به اهمیت زبانشان بیشتر واقف شوند؟ آیا این خود باعث میشود که درصدی از مردم به سمت استفادهی بیشتر از این زبان کشیده شوند و به کودکشان زبان محلی را آموزش بدهند؟ جواب دادن به این سوالات، تحقیق جداگانهای میطلبد؛ اما از دیدگاه رسانهای میتوان خوشبینانه نگریست و جواب مثبت داد. آن موقع است که بخشی از دردِ مشترکِ ما که همان نگرانی برای حفظ این زبان است، تسکین پیدا میکند.
«نکتۀ مهم این است که زمین این بازی باید در بین اهل نظر باشد، زیرا تماشای غیر اهل نظر، خالی از خامی و تعصب نیست» (رحمانی +). سادهتر آن که این بحث باید از تعصب و خاماندیشی خالی باشد. اما آیا اگر چند ماه دیگر هم این جدل بین صاحبنظران ادامه پیدا کند، به نتیجهای خواهد رسید؟ این سوال دو وجه دارد: اگر منظور از «نتیجه» این است که آیا تکلیف نام زبان مشخص میشود یا نه، باید اعتراف کنم که کسی نمیداند و من هم چندان خوشبین نیستم. قبلا هم گفتهام که من نه تعصبی روی استفاده از نام «اچمی» دارم و نه از نام «لاری» یا «لارستانی» بدم میآید؛ و البته این تعصب و سلیقه را هم از اساس بیمورد نمیدانم. فکر میکنم موضع صادق رحمانی و پیشنهادش در مورد استفاده از نام «فارسی میانه» میتواند در این مورد راهگشا باشد.
اما اگر منظور از «نتیجهی بحث» همان آگاهیبخشی و نقب زدن به دل تاریخ و فرهنگ منطقه و بالا بردن حساسیت عمومی در مورد اهمیت زبان محلی است، باید بگویم این اتفاق همین حالا هم در حال رخ دادن است. یادمان باشد که ما در سختترین ایام از لحاظ سلامتی و اجتماعی و اقتصادی، بحث زبان محلی را به یکی از مهمترین مباحث در منطقه تبدیل کردیم. آیندگان باید از ما متشکر باشند!
مآخذ:
اشکرافت، بیل، و گرت گریفیث و هلن تیفین. مطالعات پسااستعماری: مفاهیم کلیدی. (ترجمه از نگارنده). راتلج: ۲۰۰۰.
ست، سانجی، و لیلا گاندی و مایکل داتن. «مطالعات پسااستعماری: یک سرآغاز….» (ترجمه از نگارنده). مطالعات پسااستعماری، شماره اول، صص. ۷ تا ۱۱، ۱۹۹۸.
گاندی، لیلا. نظریه پسااستعماری: یک معرفی انتقادی. (ترجمه از نگارنده). سیدنی: الن و آنوین، ۱۹۹۸.
نیکولز، رابرت. «مطالعات پسااستعماری و گفتمان فوکو: مروری بر یک حیطهی مسالهسازی.» (ترجمه از نگارنده). مطالعات فوکو، شماره ۹، سپتامبر ۲۰۱۰، صص. ۱۱۱ تا ۱۴۴.
و مقالاتی که در این صفحه سایت گریشنا جمعآوری و بازنشر شده است.