هفتبرکه: یادداشتهای یکی از خوانندگان پیگیر گریشنا که از اسم مستعار «دکتر الفبچه» استفاده میکند، با کمترین ویرایش به صورت هفتگی در ستون «شارَگ» منتشر میشود.
دکتر الفبچه:
«الآن یعنی تمام مشکل ما همین جاده چکچک است؟ بچهها میخواهند هر جور راه خود را بروند. به من و تو چه ربطی دارد؟ چرا واقعا برای مردم تعیین مسیر میکنیم؟ شان دولت این است؟» محبوب احمقینژاد
هر آدم عاقلی از بعضی کارهای بعضیها شاخ در میآورد، چه رسد به بندهی حقیر که از ابتدا به داشتن شاخ شناخته شده بودهام. یکی از این کارها، اصرار بر تمام شدن جادهی چکچک است. بعضیها عینهو گرامافونی که سوزنش گیر کرده باشد، هی اسم این جاده را تکرار میکنند. طوری که اگر ندانی، فکر میکنی این یک جادهی استراتیژیک است.
اما اگر کسری از دانش بنده حقیر را در رشتهی مهندسی راهسازی فوق الجیشی (به انگلیسی: اولترا واژینال کانستراکشن) را داشته باشید، متوجه میشوید که به قول شیخ فرزانه: «داداچ داری اشتب میزنی» (شیخ گولاخ باشگاهی) من در اینجا خطرهایی را گوشزد میکنم که جوانان و شهروندان ما را تهدید میکند: خطر یکجانبهنگری و عدم درک عمیق تحولات بیوپولیتیک سیاسی منطقه و غفلت از دشمنان.
پس بنابراین من از چند جنبه به این مساله را بررسی و موشکافی میکنم:
از لحاظ جنبه سیاسی: این جاده قبل از شهرستان شدن اوز خیلی لازم نبود، الآن که اوز شهرستان شده است که اصلا لازم نیست. مخصوصا اگر مثل بنده حقیر به افقهای فراتر از شهر اعتقاد داشته و لزوم استفاده از ظرفیتهای اینتراشهرستانی را بلد باشید. دقت بفرمایید که الآن وضعیت ما طوری است که باید اول شهرستان یک تابلو بزنند: «به شهرستان ما خوش آمدید.» و دو دقیقه بعد هم دوباره تابلو بزنند: «از شهرستان ما خوش رفتید.» خب ما باید از این وضعیت نهایت استفاده را ببریم. به جای این که بودجهی شهرستان را خرج جادهسازی کنیم، بگذاریم شهرستانهای همجوار این خرج را بکنند و ما کیفش را ببریم.
از لحاظ جنبه بودجهای: در نتیجه، ما میتوانیم بودجه را خرج پروژههای مهمتر مثل سوراخ کوه سیاه بکنیم. آیا مگر دسترسی به روستاهای شهرستان خودمان مهمتر است یا روستاهای شهرستانهای دیگر؟ چرا عقربهی اولویتشناسی شما همیشه کج است عزیزان؟
از لحاظ جنبهی زمینخواری: با توجه به استعداد شگرفی که بعضی دوستان در زمینخواری دارند، آیا فکر نمیکنید کشیدن جادهی چکچک باعث میشود زمینهای بیشتری برای خواریدن در اختیار این دوستان قرار بگیرد؟ آیا اگر ده سال بعد روی فرق سر سد تنگ آب یک باغشهری مشاهده کردید، جواب را چه کسی باید بدهد؟ آیا بهتر نیست که همان جاده به سمت سوراخ کوه سیاه ساخته بشود که دوستان مشغول خواریدن زمین در آن قسمتها بشوند که خطرش کمتر است؟
از لحاظ جنبه مدیریتی: شهر ما الحمد لله همه چیز دارد. فلذا هر وقت بعد از ده بیست سال یکی از آقایان مقامات خدای ناکرده گذرش به اینجا میافتد، مدیران ما احساس شرمندگی میکنند از این که هیچ خواستهی از آنها ندارند و هی این بیت از خواجه کچل قزمیشی را زیر لب میخوانند: «آخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم…» فلذا باید همین چند مورد تکراری را برای خالی نبودن عریضه خدمتشان تقدیم کنند: مجتمع اداری، حمایت از سرمایهگذاری و همین جادهی چکچک. اگر این موارد را هم بیخیال بشویم، پس لیست خواستههای شهرستان چه میشود؟ پس آقای مقامات محض چه به شهر ما بیاید؟
ولی انگار بعضیها هنوز متوجه نشدهاند که بوجهی چکهچکهی این جاده حکمتی دارد. در پایان مقاله تفالی هم به دیوان شیخ خارجه بزنیم:
«دوش در جادهی چکچک به کسی میگفتم
که معطل ز چه است این ره تنگ و داغان؟
گفت دکتر! من و تو محرم این راز نهایم
از خر لنگ حکایت کن و سرویسدهنان»
کوچک خدوم مردم
دکتر الفبچه