مواجههی یک عنوان و مفهوم
امیرحسین نوبهار*: این نوشتار به دنبال درانداختن طرحی نو نیست، بلکه مصر است تا طرحی زدوده شده از سَر عناد با حق اساسی مردم را بازنمایی کند.
متفاوت بودن زبان مادری با زبان رسمی تجربیات جالبی از فهمیده نشدن و فهمیده شدن در اختیار انسان میگذارد. این را زمانی که وارد دانشگاه شیراز شدم، فهمیدم.
در مواجهه با همدانشگاهیهای دیگر، نخستین بحث تفننی، یافتن واژگان مشترک بود میان من و او که گاه یک همکلاسی لُر یاسوجی بود و گاه هماتاقی کُرد از شهر دگلان. گفتن و شنیدن از زبان مادری که بارها و بارها تکرار میشد. شده بود تفریح روزمره بچهها در خوابگاه. گاهی سعی میکردیم به زبان آن یکی صحبت کنیم و عمدتا آن قدر کج و معوج از آب در میآمد که میشد سوژهی خندهی بچهها! گاهی هم شعر یک موسیقی محلی را برای هم ترجمه میکردیم و زیبایی درونمایههای شعرهای محلی را که عمدتا عاشقانهها بودند و بعضا ترجمهکردنشان کار دشواری بود برای هم شرح میدادیم.
حتی زمانی که پای انتخابات ریاست جمهوری وسط بحثهایمان باز شد، پربسامدترین موضوع میان ما، همان بحث به رسمیت شناختن زبانهای ایرانی در کنار فارسی بود که از قضا قانون اساسی هم به آن اشاره کرده است.
با همه اینها، وقتی پای معرفی زبان مادری وسط میآمد، کمی تعارف داشتم که بگویم «اچمی» هستم. از طرفی هیچوقت دوست نداشتم فرهنگم و زبانم را به یک شهر یا یک شهرستان فرو بکاهم و در سوی دیگر انبوه تبلیغاتی بود که با ادبیاتی تند زبان من را «لارستانی» خطاب کرده بود. آنجا که یک استاد دانشگاه گفته بود: «به کار بردن اچمی به جای لارستانی همانقدر بار منفی دارد که عجم به جای فارسی»؛ و گویی اصلا اهمیت نداشت که در این معادله که اتفاقا حالا به آن رنگ علم هم داده میشد، مردم کجا قرار میگیرند؟
مردم را از خودشان جدا نکنیم
«اچمی هستم». این نخستین پاسخی است که به یک راننده تاکسی در تهران میدهم. اگر انسان کنجکاوی باشد خیلی زود منطقه را برایش توصیف میکنم: «جنوب فارس و غرب هرمزگان». بعضی از پیش اطلاعات اندکی در این مورد دارند؛ مثلا به «خلیجرو» بودن اشاره میکنند و بحث ادامه پیدا میکند؛ بعضیهای دیگر اما رغبتی ندارند و بحث همینجا به پایان میرسد.
اوایل مسئله خیلی ساده بود. اگر واژهی «اچمی» به گوششان نخورده بود، اسم چند شهر منطقه را میگفتم و تقریب به ذهن میشد. اما دوران دانشجویی این تجربه را دستخوش تغییر کرد. شناخت مردم منطقهای بزرگ با عنوان یک موجودیت سیاسی محلی و سابق چندان دلچسب نبود و مرا به تکاپو میانداخت که مبادا اصلا ما را به عنوان مردم یک منطقهی نهچندان کوچک با تاریخ و فرهنگمان در یک شهر یا شهرستان خلاصه کنند! این شد که هرجا درِ گفتوگو با هر کسی در اینباره باز میشد، قابل کنترل نبود. گاهی شاید چند شب با یک جمع دانشجویی دور هم جمع میشدیم و دربارهی این موضوع حرف میزدیم. سختترین جای بحث همیشه همینجا بود که پرسیده میشد «اصلا اچمی یعنی چه؟» بعضی از دوستان برای این سوال پاسخهای تاریخی و یا حتی زبانشناسی مطرح میکردند. پاسخهایی که آن روزها برایم مهم بود، اما امروز کمی نظرم تغییر کرده است.
امروز فکر میکنم تکاپو برای یافتن معنا مهمتر از مقبولیت میان مردم نیست؛ چرا که مردم به عنوان صاحبان فرهنگ، تنها متولیان دائمی آنند و اصولا بدون مردم هیچ دانشی، فرهنگی و واقعیتی متولد و پذیرفته نخواهد شد و از این جهت به نظر میرسد تاکید بر مفاهیمی که مردم با آن انس و الفتی ندارند، نه تنها در تقویت فرهنگ اثر مثبتی نمیگذارد، بلکه زیستِ فرهنگی مردم را با خطرات جدی مواجه میکند.
غلبهی عنوان «لارستانی» به جای مفهوم «اچمی» در متون مختلف اعم از علمی و غیرعلمی تا حد زیادی متاثر از بافت قدرت در این مناطق است. به بیان شفافتر مناقشه میان این دو بیش از هر چیز موضوعی سیاسی است که اگر با بدبینی به قضیه نگاه کنیم، نوعی اراده برای تولید یک ساختار مرکز-پیرامونی در آن مشاهده میشود؛ و در خوشبینانهترین حالت، تاکید بر عنوانِ نخست، ناشی از نادیده گرفتن برابریِ این مردم در فرهنگ و اصالت است.
این نوع مرکزگرایی و عدم توجه به دیگر نقاط جمعیتی منطقه البته منحصر به زبان نیست. مصادیق کوچکتری مانند عناوین غذایی (از مهوه و رگاگ تا کباب) نیز شامل این مسئله میشود، گویی که از آغاز در این منطقه تنها و تنها یک شهر وجود داشته و جز آن هرچه هست، جملگی مهاجر و غیرخودیاند.
اصرار بر این مفهوم به خصوص با ادبیاتی که مورد دوم را جعلی و دارای بار منفی تلقی میکند، نوعی جدایی میان این زبان و متکلمانش به وجود خواهد آورد؛ بدین صورت که وقتی یک خنجی، کوخردی، اوزی و… به این نتیجه برسد که این زبان متعلق به او نیست، نه تنها تلاشی برای غنای آن نمیکند، بلکه خود را در قبال از میان رفتن آن نیز مسئول نمیداند و در نهایت دلیلی برای انتقال آن به نسلهای بعد نیز نمیبیند. امروز از گوشه و کنار میشنویم که این زبان و فرهنگ در بسیاری از شهرهای منطقهی اچمی رو به افول است. چنان که بنا بر اقوال شفاهی، امروز گویشوران اچمی در شهر تاریخی جویم به مراتب کمتر از دهههای گذشته است.
خطر جداسازی زبان از گویشوران آن صرفا به نام زبان خلاصه نمیشود بلکه تاثیرات منفی در ادبیات و زندگی مردم نیز بر جای خواهد گذاشت. زبان تنها ابزار گفتوگو نیست، بلکه وسیلهای برای اندیشیدن نیز هست و شعر به عنوان محصول اندیشه و احساس انسان، زمانی خلق میشود که شخص حتی در خلوت خود با آن زبان میاندیشد. زبانی که متعلق به اوست. بنابراین، این گزاره که «لارستانی» نامی برای زبان این مردم است، در لفافه این را هم بیان میکند که نوحههای گراشی هم گراشی نیست، چنان که ترانههای بستکی متعلق به مردم بستک نخواهد بود!
تعارف را کنار بگذاریم؛ اچمی هستیم
امروز حداقل برای من واقعا چندان مهم نیست که واژه «اچمی» از کجا آمده و اصولا یافتن ریشهای برای این کلمه چندان کمکی به ما نمیکند؛ چرا که مسئله چیز دیگری است؛ «یافتن عنوانی برای هویت مشترکی که مردم آن را برگزیدهاند» و این یعنی چیزی برای همه. اما از این وجه اشتراک چگونه باید مراقبت کرد تا سهمی برابر از فرهنگ برای تکتک انسانها باقی بماند؟
اچمی به عنوان یک مفهوم در کنار مفهوم همزاد آن، یعنی «خودمونی»، در یک وضعیت دوگانه برای شناسایی قرار گرفته است. از یک طرف مردم این مناطق به اتفاق خود را اچمی میدانند و از طرف دیگر این واژه به عنوان یک غیرتساز ناکام بوده است. یعنی دایرهی استفاده از مفهوم اچمی، خارج از مناطق اچمیزبان البته تا امروز محدود بوده است. یک علت آن عناوین مختلفی است که دیگران به خصوص در مجامع علمی به کار بردهاند که موضوعی علمی است و اصولا به دست نخبگان بسط پیدا کرده است. بحث در اینباره و توضیح این امر که این دست از نخبگان کجای راه را اشتباه رفتهاند، مجالی مفصل میطلبد و میتوان در نوشتاری دیگر به نقد آن پرداخت. اما علت دیگر، نقش مردم در دفاع از هویت خویش است.
به نظر میرسد اچمیها به عنوان صاحبان این زبان، با وجود پذیرش این مفهوم و احساس تعلق به آن، در کاربرد آن بخصوص نزد دیگران، تعارف میکنند و نوعی برخورد غیررسمی با این مفهوم دارند. در صورتی که اصولا رسمیت بخشیدن به یک مفهوم به دست کسی جز مردم رخ نمیدهد. از این جهت یک حرکت عمومی برای توسعهی این هویت مشترک لازم است. حرکتی که با برگزاری همایشهای علمی آغاز نمیشود، بلکه هشتگهای اینستاگرامی و گفتوگوی روزمرهی مردم نشانههای آن هستند.
در وهلهی اول، این فعالیتها عنوان «اچمی» را به دیگران میشناسند؛ اما مهمتر از آن جنبه رسمیتبخشی به مفهومی است که مردم با آن زیستهاند و قبولش دارند. فعالیتهایی که روح همگرای خودمونی را در مفهوم اچمی به نمایش میگذارد.
کنار رفتن این تعارفات از سالها پیش آغاز شده است. فعالیت وبلاگ اچمیها از حدود سالهای نود و نود یک و صفحه فیسبوک اچمیها که آن روزها به مناسبت هزار نفره شدنش یادداشت گذاشت، از این جنس بود. به خاطر دارم که چندین سال قبل یعنی در دوره اوج میکروبلاگها، سایت فعالی وجود داشت به نام «اچمنت» و کسی را میشناسم که نام سوپرمارکت خود را «اچم مارکت» گذاشته است. اخیرا با انجمنی آشنا شدهام به نام «انجمن بانوان اچمی مقیم دبی» و همهی اینها مصادیق تقلای مردم برای خلاصه نشدن در عنوانی است که همهی مردم را نمایندگی نمیکند؛ مانند قطاری که برای همه ظرفیت کافی نداشته باشد.
وجود این فعالیتها که میتوان آن را نوعی حرکت ناخودآگاه تلقی کرد، اصولا بدون سرمایهگذاری، برنامهریزی بوروکراتیک و فشار از سوی عدهای خاص صورت گرفته و به مثابه فریادی ناهماهنگ از کف جامعه است که معادلهها و صفبندیهای به ظاهر علمی اما سیاسی را به هم میریزد. به همین خاطر نویسنده اصرار دارد که بگوید یک اچمی بوده و هست.
* امیرحسین نوبهار – دانشآموخته کارشناسی علوم سیاسی از دانشگاه شیراز
مطالب مرتبط:
http://www.gerishna.com/archives/95722
http://www.gerishna.com/archives/95614