یک: آن خانهی قدیمه که در خاطره هم نیست
تا جایی که حافظه ۲۳ سالهام قد میدهد، یادم میآید که هر سال از شب ۷ محرم به بعد، به مدت ۵ شب بیبیْ دایی، منزل دایی بزرگم مجلس روضه ابی عبدالله (ع) داشت و قبل از این که حافظهام قد بدهد، خانه خودشان بوده است، خانه ای بزرگ و قدیمی و چهارطرفه.
وقتی از بیبی میپرسم که چندوقت است این مجلس برپاست، میگوید: تاهرچقدر که سنم است از بعد ازدواجم، فقط شب عاشورا تا قبل این که به این خانه بیاییم روضه داشتهایم.
آن زمانها، خانهی ما خیابان دروازه بود، شب عاشورا تا صبح شبنشینی داشتیم، اهالی کوچه و اقوام برای شنیدن روضه شب عاشورا از زبان مَش فاطمه و مَشد سکینه و صبح برای دیدن کُتَل به منزل ما میآمدند، چون پشت بام ما رو به کوچه بود.
نگاهی به در و دیوار های خانه کنونی بیبی میاندازم که به نظر میرسد حداقل ۴۰ سال داشته باشد یا شاید هم بیشتر، این شبنشینی و روضهخوانی خانمها، دیگر یک رسم قدیمی هرساله است برای بیبی و اهالی کوچه شهید نامآور.
دو : خوابهای خوش کودکی
از محرمهایی که در کودکیام گذشت، صرفنظر میکنم، زیرا بیشترین چیزی که در حافظه تصویریام مانده است، خواب خوشِ پای منبر، زیرچادر مشکی مادرم است، اما رفتهرفته هرچه بزرگتر شدهام، گویا بیدارتر شده باشم.
محرمهای کودکی یعنی دیدن هیاتهای زنجیر و سینهزنی و دیدن آن طبلهای عظیم که با نزدیک شدن صدایش از ته کوچه خانه بیبی دوان دوان خودمان را به سر کوچه میرساندیم تا چیزی را از دست نداده باشیم، مخصوصا آن کاسه یا لیوان آبی را که مردی که لباس عربی به تن داشت، از مشکش میریخت.
گاهی هم خیلی خدا یارمان بود اگر لیوان شیر شیرین گرمی که طعمدار شده است، نصیبمان میشد.
هنوز طعم خوشش زیرزبانم است.
سه : و این گونه نمکگیر شدیم
کمکم به نوجوانی رسیدهایم، حالا دیگر به قدری بزرگ شدهایم که گوشه چادرمان را درست در دست بگیریم و با متانت و وقار تمام، کنار مادرمان پای منبر بنشینیم، گوش بدهیم به حاج آقا در حالی که شدیدا چشم انتظار همان لیوان شیر گرم یا چای روضه هستیم.
ببخشید که هنوز در دوازده سیزده سالگی به قدری خانم نشدهام که به شیر هل دار یا چای حسینیه فکر نکنم، همان چای که هروقت لجم میگرفت و روضه نمیرفتم، مادرم قندش را برایم میآورد تا من هم آن روز سهم کوچکی داشته باشم از سفره با برکت امام حسین (ع).
ما اینگونه، نمکگیر شدیم.
چهار : مرا برگردان به صبحهای پاک
حالا دیگر جدی جدی میخواهم روایتم را شرع کنم، روایت هایی از نوجوانیام تا همین دوسال پیش که زندگی جریان عادی خودش را سپری میکرد.
روایتی، از روزهایی که دیگر با میل باطنی و علاقه قلبی خودم پای منبری مینشینم که دوستداشتنی است و حرفش به حق است.
شب عاشورا بعد اتمام مجلس حسینهها و هیاتها، یعنی کمی قبل از نیمهشب، در خانه بیبی تا صبحِ پاک باز است، یعنی باز بود تا اهالی کوچه شهید نامآور و اقوام و آشنایان بیایند خانه بیبی تا شنونده روضهخوانی جوهری و جودی کلسکینه باشند.
پنج : گرم چون خون
کل سکینه از آن روضهخوان های قدیمی است که مکتب (کُتاب) رفته است و خواندن و نوشتن میداند، و روضهخوانی یادگاری است که از مادرش یادگرفته است.
تا کمسنتر بودم، از روضهخوانی های کل سکینه جز چند کلمه، چیزی متوجه نمیشدم،
چون روضه ای که او میخواند، نوای خاص خودش را دارد که آن را فقط بیبی خوب میفهمد که سالهاست نیمهشبهای عاشورایش این گونه سپری شده است و همان گونهای برایش بسیار گرم و شنیدنی است.
بیبی روضههای شیخ رحمانی را هم خیلی دوست دارد، شیخی که بیبی میگوید: صدایش خوب گرم بود، روضههایش اندوهناک و سخنرانیاش عالی.
من شیخ رحمانی را ندیدهام، یعنی سنم قد نمیدهد.
شش : الوداع الوداع مهربان خواهرم
حالا دیگر آنقدر کودک نیستم که شبهای روضه زیر چادر مادرم بخوابم یا شب عاشورا سرگرم کوچه و خیابان باشم، حالا مینشینم و گوش میدهم به آن روضههای ساده و صمیمی کوچکی که شاید تا چند سال پیش چیزی از آن نمیفهمیدم، تا جایی دیگر دفتر کل سکینه را برمیدارم و با او همنوا میشوم:
الوداع الوداع، مهربان خواهرم
الوداع الوداع، چشم از خون ترم
هفت : دلخوش به اشکی
امسال که عاشورا آمد، دیگر د. سال است که خبری از آن شبنشینی شب دهم بیبی و اهالی کوچه که دیگر رسم هر سالهمان بود نیست، امشب نمیدانم چگونه صبح میشود، اما میدانم، صبح که شود، دیگر نه پشتبامی است که بالا برویم نه کتلی است که ببینیم.
امسال هرچه بود، داخل خانه خودمان بود و دلِ خودمان.
از کل سکینه و روضهاش هم خبری نیست، چون حالش خوش نبود.
خالهجان نوار صوتی شیخ رحمانی را برای بیبی میگذارد، که به نظر میرسد از دهه پنجاه به یادگار مانده است.
من هم برای اولینبار میشنوم پس خوب گوش میدهم.
شیخ رحمانی میگوید:
مرد آخر بین مبارک بنده ایست
هرکس از اول بنگرد آخر کار (پایان کار)، اندر آخر نگردد شرمسار
(مولانا)
در ادامه میگوید: افراد هستند که آخربین هستند، یعنی آخر کار را، اول کار میبینند.
اما بعضیها آخوربیناند، یعنی جز خوردن و آشامیدن و خفتن و آمیختن، کار دیگری ندارند.
به گمانم واقعا حق با بیبی است، سخنرانی شیخ رحمانی واقعا شنیدنی است و روضههای کل سکینه ساده و صمیمی، آدم مگر از یک روضه دیگر چه میخواهد؟!
جز حرفی که تا عمق جانت برود و به فکرت بیاندازد و چند قطره اشک که صمیمانه، خالصانه، برای حسین (ع) و یارانش، ببارد.
واقعا راست گفته اند که قدیمترها، همه چیز رنگ و بوی دیگری داشت، حتی روضه هایش.