نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

تحلیل ماهیت سلطه نباید گرته‌برداری از غرب باشد

RahimiNejad 2 2

هفت‌برکه – گریشنا: با اوج گرفتن دوباره‌ی مناقشه درباره‌ی نام زبان منطقه، دکتر کاظم رحیمی‌نژاد، دکترای زبان و ادبیات فارسی و فعال اجتماعی سیاسی لار، نیز مقاله‌ای در سایت صحبت‌نیوز (اینجا) منتشر کرد. گریشنا برای ایجاد فضای گفتگو، مطالبی را که تاکنون در این مورد نوشته شده جمع‌آوری و بازنشر کرده است، که می‌توانید مجموعه آنها را در این صفحه (+) بخوانید.

در این مقاله که می‌توان آن را نقدی بر مقاله دکتر مسعود غفوری با عنوان «نگاهی پسااستعماری به جنگی برای نام زبان» (اینجا)، محسوب کرد، دکتر رحیمی‌نژاد بر این عقیده است که در استفاده از رویکرد پسااستعماری برای بحث در مورد زبان منطقه باید احتیاط بیشتری کرد تا در ورطه‌ی گرته‌برداری از یک گفتمان غربی نیفتد. او در نتیجه‌گیری آورده است: «تاریخ سلطه را باید تحلیل و نقد کرد. انکار بخشی از مولفه‌های فرهنگی از قبیل زبان یا تاریخ چیزی جز بازتولید گفتمان سلطه نیست.»

 

دکتر کاظم رحیمی‌نژاد: پس از جنگ جهانی دوم یک ‌نوع نگاه منتقدانه و اصلاح‌گرایانه به مقوله‌ی قومیت، ملیت، زبان و ادبیات ملی شیوع پیدا کرد. جامعه‌شناسان و نظریه‌پردازان ادبی از پیشروان این نوع نگاه انتقادی بودند. در این ‌نگرش، به این‌ موضوع پرداخته می‌شود که وجه مشترک تمامی مفاخر قومی «سلطه و استثمار» است و در پشت روایات پرشکوه ملی و قومی تفکر «به بردگی کشیدن انسان توسط انسان» نهفته است. منتقدان مدرنیته که عمدتا متفکران چپ‌گرای پست‌مدرن بودند، اندیشه‌ی مدرن را بازتولید اندیشه‌ی سلطه‌گری می‌دانند. آن‌ها معتقدند که اگر چه در روزگار مدرن نیروی جسمی برای استثمار و سلطه‌گری به‌کار نمی‌رود؛ اما اندیشه‌ی سلطه‌گری در اشکال دیگر باز تولید می‌شود. «زور عریان، اصالت ظاهری امر کهن و اصل خون و قربانی حاکم بر آن، از قبل آلوده به وجدان معذب و حیله‌گری سلطه است که امروزه وجه مشخصه‌ی تجدید حیات ملی‌اند. تجدید حیاتی که برای تبلیغ خویش از اعصار نخستین سود می‌جوید. اسطوره‌ی اولیه، خود پیشاپیش، حاوی آن وجهی از دروغ و ریاکاری است که در اسطوره‌ی دغل‌کارانه‌ی فاشیسم به اوج می‌رسد» (آدورنو، ۱۳۸۳: ص۹۹).

به عقیده‌ی منتقدان مدرنیته، سلطه‌ی انسان بر انسان وقتی از بین می‌رود که «سلطه» به طور کامل محو شود و «خود ابزاری» جایش را به «خود انتقادی» بدهد و حیطه‌های مختلف زندگی انسان‌ها به‌ویژه دو قلمرو علم و معنویت با هم آشتی کنند. یکی از مهم‌ترین آثاری که به تحلیل منتقدانه‌ی مدرنیته پرداخته، کتاب «دیالکتیک روشنگری» است. نویسندگان این‌کتاب -تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر- ضمن اذعان به تفاوت‌های موجود میان دنیای سنتی متکی به برتری‌جویی‌های قومی و روزگار تسلط اندیشه مدرنیته بر جوامع بشری، به درهم‌آمیختگی این دو اشاره می‌کنند. آن‌ها معتقدند تنازع برای بقا که انگیزه‌ی اولیه بشر برای تمامی فعالیت‌های ذهنی و عملی بوده‌ است، همچنان در روزگار مدرن نیز بر فعالیت‌های انسان تاثیر می‌گذارد و تاریخ را شکل می‌دهد. در دوره‌ی مدرن البته حوزه‌های متفاوت و جدیدی به وجود آمده که ظاهرا میان دنیای سلطه‌گری و روزگار مدرن فاصله می‌اندازد؛ اما این‌گسست ظاهری، دوباره در اعماق بر سر استثمار و تسلط انسان بر انسان به یگانگی می‌انجامد. به باور آدورنو «از دوران سنگی تا بمب اتم صراط مستقیمی است که تاریخ پیموده ‌است. بربریت به انسانیت منجر نشده. بر عکس سلطه‌ی انسان بر طبیعت، سیلی بر گوش خود و تداوم تاریخ، در واقعیت گسیختگی‌ای بیش نیست. تاریخ هنوز به مثابه تاریخ انسانی آغاز نشده است. آن‌چه بوده تاریخ سلطه و سازمان بوده‌است» (اسلامی، ۱۳۷۴: ۱۲-۱۴).

این ‌نوع دیدگاه پس از جنگ جهانی دوم بر ابعاد مختلف جوامع بشری تاثیر بسزایی گذاشت و موجب پدید آمدن وضعیتی شد که از آن، گاه با عنوان پساساختارگرایی و گاه با عنوان پست‌مدرنیسم یاد می‌کنند. در واقع هرگاه با تکیه بر فنون و تکنیک‌های ادبی به ادبیات پس از جنگ جهانی نگریسته ‌شود، عنوان پساساختارگرایی؛ و هرگاه به تفکر حاکم بر جوامع و آثار هنری و ادبی توجه شود، عنوان پست‌مدرنیسم به آن‌‌ها داده می‌شود. در این‌ دیدگاه، همه ابعاد سازمان‌دهی‌ به دیده‌ی تردید نگریسته می‌شود و بسیاری از مفاهیم پذیرفته شده‌ی جوامع بشری مورد بازنگری قرار می‌گیرد.

تفکر پست‌مدرن در نقد سلطه انسان بر انسان ماهیت کاملا غربی دارد. به بیان دیگر، این نظریه بر نقد علل وقوع جنگ‌های جهانی و سلطه انسان غربی بر انسان غربی تکیه دارد. گویی اصولا انسان شرقی در این دیدگاه جایگاهی ندارد؛ اما در ذیل همین گفتمان، دیدگاه‌های  مختلفی به وجود آمد که در جوهر خود تعمیم‌یافته‌ی پست‌مدرن بود. یکی از این نظریه‌ها، نظریه پسااستعماری ادوارد سعید بود که در واقع ذیل نظریه پساسلطه آدورنو به نقد تعریف غرب از شرق می‌پردازد. شرق‌شناسی ادوارد سعید نگرشی است انتقادی به تعریف غرب از شرق که به تحلیل و نقد گفتمان استعماری غرب در قبال کشورهای عمدتا جهان سوم می‌پردازد. نقد پسااستعماری در واقع به چالش کشیدن نژادپرستی، قوم‌محوری و غیریت‌سازی سرکوب‌گرانه غربی است.

به عقیده من، تعمیم گفتمان سلطه می‌تواند پا را از این هم فراتر بگذارد و به تحلیل ماهیت سلطه در روابط درون فرهنگی در شرق نیز بگذارد. مشروط بر اینکه در ورطه گرته‌برداری از غرب نیفتد چرا که در صورت گرته‌برداری و ترجمه کردن یک گفتمان غربی عملا در ورطه پذیرش غرب‌محوری افتاده ایم. در نگاه من می‌توان تقابل‌های مرکز پیرامونی درون قومی و تقسیمات کشوری را نیز با درک روابط جدید تحلیل و نقد کرد. تقابل‌هایی از قبیل تهرانی- شهرستانی، شهری – دهاتی، مرکز- توابعی و…

حتی می‌توان همین گفتمان نفی سلطه را در تحلیل و نقد روابط جدید درون یک خانواده نیز به کار برد. درک اینکه چرا خانواده‌های امروزی نمی‌تواند پدرسالارانه اداره شود در ذیل همین گفتمان قابل تحلیل است.

به نظر من در تحلیل گفتمان‌های درون فرهنگی استفاده از نظر اندیشمندانی مانند ادوارد سعید -که به نقد نگاه غرب به شرق می‌پردازد- با مشکلات مبنایی روبه‌رو است؛ چرا که نیازمند وجود یک قدرت خارجی و تحمیل امری غیر خودی بر یک فرهنگ است. حال اگر بخواهیم با گفتمان پساسلطه به نقد روابط مرکز پیرامونی منطقه‌ای مانند لارستان بپردازیم، متوجه می‌شویم که میل به بازتعریف روابط و نفی نگاه مرکز پیرامونی منطقی مشخص دارد. همان‌گونه که اندیشه پست‌مدرن اندیشه سلطه‌محور و انسان ابزار مدرنیته را نقد و حتی نفی می‌کند، در درون یک قوم نیز نگاه مرکز پیرامونی می‌تواند نقد و نفی شود. نقد گفتمان سلطه در یک فضای درون قومی نه تنها اشکالی ندارد بلکه می‌تواند موجب اصلاح یک نگاه سنتی اشتباه و از بین رفتن برخی کلیشه‌های ذهنی بی‌مبنا شود. مثلا می‌توان در ذیل همین گفتمان، به تحلیل علل دعوت تجار لاری از آیت‌الله سید عبدالحسین نجفی لاری و وارد کردن عنصر معنویت در گفتمان قدرت در یکصد سال پیش پرداخت. حرکتی که قطعا برای تغییر گفتمان سلطه در جنوب بوده و بخشی از آن هم در تقابل با حاکمان سنتی فارس و حافظان منافع آنها در منطقه که خان‌ها بوده‌اند قرار داشته. هرچند می‌توان به این نتیجه رسید که این حرکت خود می‌تواند گفتمان جدید سلطه را بازتولید کرده باشد.

پس برای نقد یک گفتمان درون قومی نباید نظریه‌ای را که بر مبنای تقابل‌های فراقومی استوار است گرته‌برداری کرد و برای رسیدن به نگاهی عدالت‌محورانه به جای نقد سلطه و سلطه‌گران، مکان وقوع سلطه را نقد کرد. اشکال این نوع نگاه این است ممکن است فراموش شود که سلطه‌گران و سلطه‌پذیران درون قومی در طول تاریخ سلطه، بارها وضعیت خود را با هم عوض کرده باشند و هر کدام در مقطعی ابزار سلطه بر دیگری بوده باشند.

تاریخ سلطه را باید تحلیل و نقد کرد. انکار بخشی از مولفه‌های فرهنگی از قبیل زبان یا تاریخ چیزی جز بازتولید گفتمان سلطه نیست.

 

مآخذ:

– آدورنو، تئودور. ماکس هورکهایمر (۱۳۸۳). دیالکتیک روشنگری. ترجمه: مراد فرهادپور. امید مهرگان. تهران: گام نو.

 – اسلامی، شهرام.کاظم امیری ( ۱۳۷۴). «نظریه‌ی زیباشناسی تئودور آدورنو». بوطیقای نو.

مطالب مرتبط:

http://www.gerishna.com/archives/98769

http://www.gerishna.com/archives/102541

خروج از نسخه موبایل