نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

چرا تحمل صداهای دیگر را نداریم؟

هفت‌برکه – گریشنا: یادداشت‌های سه‌گانه «من اچمی هستم» به قلم شایان تدین در بستک، مصطفی ملتفت در اوز و امیرحسین نوبهار در گراش، بازتاب‌های گسترده و مختلفی داشت. با هدف کنار هم قرار گرفتن‌ دیدگاه‌های مختلف، پاسخ‌ها و انتقادات مرتبط با این یادداشت‌ها در گریشنا منتشر می‌شود. تازه‌ترین یادداشت را مصطفی ملتفت برای سایت آفتاب لارستان منتشر کرده است.

به نوشته سایت آفتاب لارستان، ملتفت در این یادداشت از برخی برخوردها نسبت به انتشار مقالات خود و دوستان همفکرش اظهار تعجب و البته نگرانی می‌کند و انتشار این یادداشت یا جواب تازه را برای توضیح پاره‌ای مسائل ضروری می‌داند. ملتفت دانشجوی کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی است.

 

 مصطفی ملتفت:

کس نتواند گرفت دامن دولت به زور

کوشش بی‌فایده است سُرمه بر ابروی کور (سعدی)

طی هفته‌ای که گذشت، بازخوردهای زیادی از سه یاداشت من و دوستانم که پیرامون مسئله زبان اچمی بود دریافت کردیم که برایم بسیار آموزنده و تامل برانگیز بود. اولین نقد را دوست عزیزم یوسف منصوری نوشت که نکات باارزشی در آن بود و می‌کوشم در یادداشت‌های آتی به پاسخ آن بپردازم. اما دو تن از دوستان دیگر به نقد یادداشتم پرداختند که من را به جای آنکه مصمم کند به پاسخ آنها بپردازم، بیشتر به این فکر فرو برد که بر ما چه رفته که اینگونه تحمل صداهای دیگر را نداریم؟ یکی از نشانه‌های رشد و پویایی یک جامعه، فراهم آمدن بستری مناسب برای تبادل افکار و نقد اندیشه‌ها و عملکرد‌هاست. نه تنها این دو دوست فاضل که از هرگونه حربه‌ای برای حمله به شخص بنده و دوستانم استفاده کردند، بلکه برخی از همشهریان اهل ادب و فرهنگم هم مرا مورد لطف بی‌نهایت خود قرار دادند.

آزاداندیشی و در آوردن ادای آن

«جرات اندیشیدن» از جمله فضیلت‌هایی است که فیلسوف عصر روشنگری، امانوئل کانت، در «مقاله روشنگری چیست؟» برای «رهایی از صغارت خودخواسته» به ما آموخته است. در سنت دینی ما نیز بارها به تعقل و اندیشیدن اشاره شده است، برای مثال «آیه ۱۸ سوره زمر» به کسانی که «سخنان را می‌شنوند» و بهترین آن را بر می‌گزینند بشارت داده است. و همینطور در جای‌جای سنت ادبی ایران عزیزمان.

اما دیدن افرادی تمامیت‌خواه و مطلق‌نگر که از بیخ و بن با هرگونه خردورزی، تضارب آراء و گفتگو واهمه دارند و از هرگونه حربه‌ای برای در نطفه خفه کردن صداهای دیگر استفاده می‌کنند جای بسی تامل دارد! برای مثال چند نمونه از آن واکنش‌ها را ذکر می‌کنم:

دوست آکادمیک ما جناب «دکتر محمد اورنگ» در جای‌جای جوابیه‌اش از واژه‌های سخیف، مضحک، نویسندگان خودشیفته و… به کار برده است، که واقعا نمی‌دانم وقتی زبان استدلال و علم وجود دارد، به عاریه گرفتن این واژه‌ها آن هم در سایت خبری، چه کمکی به ادا شدن حق مطلب می‌کند؟ جز این است که از ارزش و حرمت و جایگاه علمی خود ایشان می‌کاهد؟ آیا این است اخلاق علمی و مباحثه‌ای که در استرالیا به شما یاد داده‌اند؟ آیا سر کلاس آن دانشگاه، آنقدر دانشجوی دکترایش را در برج عاج می‌نشانند که برای مثال اگر استادی با دانشجویش مخالفت کند، دانشجو او را با زبان تحمیقی و تحقیری می‌گوید مزخرف نگو و قص علی هذا…؟

البته من به این دوست اهل علم تبریک می‌گویم که کار ارزشمند نوشتن دستور جامع زبان مادری‌مان را آغاز کرده و این جای بسی قدردانی دارد، که امیدوارم در این مهم لااقل حرفه‌ای عمل کنند! (فارغ از اسمی که بر این زبان همگان قرار است اطلاق شود.) درباره نقدهایی که به متن بنده داشتند هم در فرصتی مناسب برای ایشان می‌نویسم، هرچند دوست خوش‌قلمم، شایان تدین، جواب‌های درخور توجه و علمی به ایشان داده است (اینجا).

اما جناب «حامد توانا» که واژه‌ای نماند که به ما نسبت ندهد (اینجا)! استفاده از احساسات دینی و ملی مردم منطقه‌مان با نسبت دادن آیاتی از کلام‌الله و مقایسه مخالفان فکری خود با مشرکان، تا قیاس مع‌الفارقشان درباره زبان اچمی با مسئله نام «خلیج همیشه فارس» و تهمت و برچسب جدایی‌طلبی، نشان از این می‌دهد که ایشان شخصیت بسیار سرکوب‌گر و انحصارطلبی دارند که با بی‌اخلاقی بی‌شرمانه‌ای با سوء استفاده از کلام مقدس قرآن و احساسات میهن‌دوستی مردم منطقه، در راستای تثبیت جایگاه خود در منطقه، دست‌وپا می‌زنند. حتی تئوری‌پردازی‌شان در مسئله تجمیع لار و گراش به عنوان یک شهر واحد (اینجا)، مهر تاییدی است بر این قدرت‌طلبی، استبداد فکری، عدم احترام و به رسمیت شناختن تفاوت‌ها.

ایشان در جایی می‌گوید: «ما باید جامعه و دنیای امروزمان را دریابیم و آینده را بر پایه‌های عقلانیت امروز بنا نهیم نه عقلانیت قومی و قبیله‌ای که نه افرادش و نه ساختارش در جامعه کنونی، موجود و معتبر نیست.»

و در یادداشت دیگرشان می‌گویند: «ضمن اینکه در گفتار برخی اهل اطلاع آمده بود که اولین قوم ساکن در منطقه نامشان «لاروی» بوده که در صورت صحت، تامین‌کننده نظر شما هم هست.»

ایشان از آزاداندیشی و مذموم بودن قومیت‌گرایی سخن به میان می‌آورند و از سویی، دل در گرو اثبات قوم لاروی می‌بندد! وای به حال آن عقلانیتی که شما متولی آن باشید!

اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی / ز دست خوی بد خویش در بلا باشد (سعدی)

 

دغدغه حفظ زبان مادری یا جدال بر سر نام آن؟

دیگرانی بودند که ما را به تفرقه‌اندازی متهم کرده و می‌گفتند به جای اچمی و لاری کردن، بیایید برای حفظ این زبان بکوشیم! باید بگویم اتفاقا دغدغه ما «تلاشی برای از بین نرفتن زبان مادریمان است» که نیاز به یک کوشش، همبستگی و همت جمعی دارد؛ که معتقدیم واژه «اچمی» به مراتب بیشتر به حفظ این «زبان همگان» کمک می‌کند تا واژه «لاری»، که به واسطه‌ی رابطه قدرت و علم که در یادداشتم به آن اشاره کردم، و شایان تدین مبسوط‌تر به آن پرداخته، برساخته شده است.

حفظ زبان مادری بی‌شک اولویت و دغدغه اول هر خنجی، اوزی، گراشی، لاری، بستکی، لنگه‌ای و… باید باشد. اما اولویت دوم که ما به آن پرداخته‌ایم، مسئله نام این زبان است که اتفاقا در راستای اهداف اولویت اول (یعنی حفظ زبان منطقه زیر پرچم مفهومی مشترک) جای می‌گیرد و رابطه لازم و ملزومی دارد؛ پس نمی‌توان گفت بی‌اهمیت یا حتی کم‌اهمیت است؛ چون حفظ این زبان به یک کوشش جمعی گویشوران آن در منطقه نیازمند است، و ما بر این باوریم چه واژه‌ای بهتر از «اچمی» که بدون هیچ برنامه‌ریزی، هزینه هنگفت و حمایت از نهادهای رسمی (برعکس هزینه‌هایی که برای جاانداختن نام زبان لاری شده است) بین مردم باب شده است؟

حتی در یادداشتم که دوستان به دقت نخوانده‌اند، اشاره کرده‌ام: «در این یادداشت (اول) به اهمیت حفظ زبان و رابطه این زبان با موجودیت مردم این خطه (که اتفاقا در جای خود بحث فوق‌العاده مهمی است) نمی پردازم…» و باید توجه داشت که این مفهوم مشترک از کره ماه نیامده است! همانطور که امیرحسین نوبهار در جوابیه (اینجا) گفته است: «کافی است سفری به شهرهای بستک، بندرلنگه، خنج یا در همین نزدیکی به شهر گراش داشته باشید و از مردم بپرسید که کدام را ترجیح می‌دهند؟ لارستانی یا اچمی؟»

اینکه یادداشت بنده را غیر تاریخی و غیر علمی خوانده‌اند، که البته خود بر آن اصراری نداشته و تنها پیشنهاد به نظرسنجی داده بودم و این سوال ساده را برای علم‌زدگان مطرح کردم که: «اگر صرفا به علت آن مقطع تاریخی که منطقه ایراهستان به مرکزیت لار بوده را دلیل محکمی برای گذاشتن نام «زبان لاری یا لارستانی» بدانیم، شاید بهتر آن باشد که اسم زبان یا گویشمان را «ایراهستانی» بگذاریم، که البته امروز در بین هیچ کسی استعمال نمی‌شود و اصطلاح رایجی نیست! و اگر شما در جایی خودتان را «اچمی‌زبان» معرفی کنید، بیشتر شما را می‌شناسند تا «ایراهستانی»!

«یا اگر بحث کهن بودن است، شاید بهتر است نام آن را «زبان کاریانی» یا «خنجی» بنامیم؛ چون این دو شهر و روستا هم تاریخی و کهن هستند! اما چون از بد روزگار شانس آن را نداشته‌اند که «مرکزیت سیاسی» در طول تاریخ داشته باشند، آیا عادلانه است که اسمشان را روی زبان منطقه نگذاریم؟ یا فرض کنیم مرکزیت ایراهستان اوز بود. آیا باید زبان منطقه را «زبان اوزی» می‌نامیدیم؟ رابطه قدرت و هویت انکارنشدنی است؛ اما آیا الزاما عادلانه نیز خواهد بود؟»

اما متاسفانه خیلی از دوستان منتقد، یا کلا یادداشت‌ها را نخوانده‌اند چون تحمل این را ندارند که آراء مخالف را بشنوند و فورا دست به سرکوب می‌زنند، یا هم به دلیل پیش‌فرض‌ها و سوگیری‌های حاکم و هجمه‌های توده‌وار، سرسری آن را خوانده‌اند و هیچ توجهی به استدلال‌های این حقیر نداشته‌اند. تا جایی که نه در نقدهای مکتوب و نه در کامنت‌ها و نه در بحث‌های گروه‌های مجازی، هیچکس جواب به این پرسش ساده را نداده است که: خنج و کاریان کهن یا حتی بستک هم از شهرهای قدیمی، بزرگ و تاریخی بوده‌اند، چرا نباید نام زبان مادریمان را به اسم این شهرها بنامیم؟ (که البته بنده قطعا نمی‌پسندم نام یک زبان به اسم یک شهر تمام شود، و صرفا این«گویش‌ها» است که باید به نام شهرها اطلاق شود.) اگر پیش‌دستی عزیزان لاری در گذشته، برای ثبت زبان منطقه‌مان به اسم «زبان لاری» در یونسکو مزید بر علت است، آیا تقسیم‌بندی‌های خاورمیانه یا به رسمیت شناختن اسرائیل در مجامع بین‌المللی نیز قابل قبول است؟

اندکی از اوزی‌هایی که «از پاپ کاتولیک‌تر شده اند!»

و اما حیرت‌انگیزترین واکنش‌هایی که در طول این یک هفته دیده‌ام از سوی همشهریان عزیزم بود. بگذریم از دوستان و همشهریان فرهیخته و اهل قلمم که انتقاد خود را شفاف و مودبانه شخصا به این حقیر رساندند، اما در سوی دیگر، عده‌ی قلیلی از اهالی به ظاهر فرهنگ، که خود را نمایندگان بحق باقی مردم اوز و روستاهای آن می‌پندارند، در گروه‌های مجازی با لحنی تند و گاهی تحقیرآمیز به انتقاد پرداخته و واژه‌ی اچمی را یک واژه دهاتی، غیرعلمی، بی‌هویت، و بی‌کلاس دانستند! برای مثال، یکی از اعضای شورای شهر به فاصله یک دقیقه بعد از به روی سایت رفتن یادداشتم، بدون اینکه اصلا یادداشت بنده حقیر را بخواند، واکنش تندی نشان دادند که به هیچ‌وجه در شان منتخب مردم یک شهر فرهیخته که در منطقه شهره است، نبود.

اینکه ما خود را در برج عاج بنشانیم و به مردم درست و غلط را تاکید کنیم و هیچ عطف توجهی به «ذائقه و نظر باقی گویشوران» (که من موفق یا ناموفق سعی در تبیین آن داشتم) نداشته باشیم، این نگاه از بالا، اوج خودبرتربینی است که سعی می‌کنم در یادداشتی در آینده نه چندان دور به تبیین علت روانشناختی-جامعه‌شناختی آن بپردازم.

دوستان انگار فراموش کرده‌اند که من نیز خود اوزی هستم و به زاده شدنم در این شهر با مردمانی سخت‌کوش و فرهنگ‌دوست افتخار می‌کنم. اما این را نمی‌پسندم که شخصی (چه خود یا دیگران) خود را به عنوان نماینده همه مردم اوز و روستاهای آن معرفی کند، و به همین دلیل پیشنهاد به نظرسنجی داده‌ام.

دوستی چندساله‌ام با لاری‌ها

و در آخر با تمام توهین‌ها و برچسب‌هایی که در گروه‌های مجازی (هم از سوی عزیزان لار و هم اوز) به من و دوستانم زده شده است، باید بگویم که اینجانب دوستان متعدد و خیلی صمیمی و نزدیک لاری دارم و هیچ مشکلی با شخصی ندارم، و شهر لار را بی‌شک از کهن‌ترین و مهم‌ترین شهرهای منطقه می‌دانم؛ همچون خنج، بستک و…؛ همانطور که در پایان یادداشتم نیز گفته بودم: «تاکید موکد می‌کنم که این یادداشت به دنبال مضامین تفرقه‌انگیز مثل قومیت‌گرایی، مذهب‌گرایی یا در نظر نگرفتن دیگری (خرده‌فرهنگ‌ها) نیست. بالعکس، ما در مناطق اچمی‌زبان، ترک، عرب و فارس داریم؛ شیعه و سنی داریم؛ و بی‌شک با تمام فراز و نشیب‌هایی که طی دهه‌های گذشته بین خنج و اوز وگراش و لار و… بوده است، با این همه وحدت و همزیستی مردم منطقه‌مان مثال‌زدنی است و باید برای استحکام و تقویت آن بکوشیم.»

 

مطالب مرتبط:

http://www.gerishna.com/archives/95722

http://www.gerishna.com/archives/95542

http://www.gerishna.com/archives/95614

http://www.gerishna.com/archives/95618

http://www.gerishna.com/archives/95731

http://www.gerishna.com/archives/95763

http://www.gerishna.com/archives/95779

خروج از نسخه موبایل