هفتبرکه: یکی از خوانندگان پیگیر گریشنا، چند یادداشت دربارهی مسائل شهر برای انتشار ارسال کرده است. او تاکید کرده که نامش ناگفته بماند و از اسم مستعار «دکتر الفبچه» استفاده میکند. این یادداشتها با کمترین ویرایش به صورت هفتگی در ستون «شارَگ» منتشر خواهد شد.
دکتر الفبچه:
«اگر از حکمت چیزی سر در نمیآوری، حداقل مواظب چاکراهایت باش.» (نبودا)
فیالحال که دستاندرکاران محترم سایت گریشنا تصمیم بر این گرفتهاند که یادداشتهای بندهی حقیر را شب جمعه منتشر کنند، فرصت را مغتنم میشمرم تا دربارهی یکی از مناسک پرطرفدار در شب جمعه بپردازم. این رسمی است که از قدیمالایام در بین مردم برومند ما وجود داشته است و هنوز هم به جدیت دنبال میشود. بله، صحبت من در مورد صحرا رفتن در شب جمعه است.
الاعیهحال، پیش از پرداختن به این موضوع، باید مواضع خودم را در مورد یک یا دو مساله برای خوانندگان فهیم آشکار کنم. مورد اول بحث چاههای غیرمجاز است؛ و مورد دوم بحث باغشهریها. چون موضوع اول مهمتر است، با موضوع دوم شروع میکنم.
من تحقیق کردهام، بعضی آدمها بدون این که اطلاعات کافی و وافی در مورد مطلبی داشته باشند، دربارهی آن نظر میدهند. یکی از این موارد، بحث چاه غیر مجاز است. بعضیها طوری وانمود میکنند که ما واقعا کمبود آب داریم، و مسئولین باید جلوی چاه زدن بعضیها را بگیرند. من بر خود لازم میدانم که چندین و چند اشتباه را در این بحث گوشزد کنم. اولا این که لازم نیست حتی یک نفر که شاید مانند بندهی حقیر دربارهی علم آبوهواشناسی (یورولوژی) اطلاعات ندارد هم میتواند مقدار بارش باران را به چشم که دیده است؟ خب، فکر میکنید این آب که از آسمان نازل میشود، به کجا میرود به جز سفرههای آب زیرزمینی؟ از چه میترسید عزیزان؟
در ثانی، مگر مسئولان ما بیل به کمرشان خورده است که برای استفاده از این نعمت خدادادی کاری نکنند؟ اگر شما یک بار به افقهای فراتر از شهر خیره شوید، سد خاکی تنگ آب را میبینید که مثال بسیار خوبی از دوراندیشی و متخصصگرایی مسئولین است. بعضیها انتقاد میکنند که این سد سوراخ است و آب باران پشت آن جمع نمیشود! حتما این آدمها از حکمت این سوراخ سر در نمیآورند. البته باید اعتراف کنم که بندهی حقیر هم تاکنون سر در نیاوردهام.
و سوما، آیا تاکنون متوجه نشدهاید که مسئولین یا کاری نمیکنند یا اگر کاری میکنند سوراخ دارد؟! خب دیگر چه کاری است که مدام این بحث را تکرار کنیم؟!!! چنان که شیخ عجل میفرماید: «ول کن آقا، چه سود گفتن وعظ/ نرود میخ آهنین در سنگ». آدم عاقل اگر حرفش درست هم باشد، نباید آن را مدام تکرار کند، چه برسد که علم و آگاهی هم نداشته باشد.
خلاصه این که زمین خودشان است، متهی خودشان، و چاه خودشان. خب وقتی شما چاه زدید، آبش را میخواهید چکار کنید؟ آیا غیر از این است که باید درخت بکارید و آب را پای آن بریزید؟ و بعد برای محافظت از درخت چکار میکنید؟ بله، دیوار میکشید. من تعجب میکنم که این منتق به این سادگی را چرا بعضیها متوجه نمیشوند!!!! تازه، اسمهای عجیب هم روی آن میگذارند: باغشهری!
از دیدگاه جامعهشناسی هم این مساله را میتوان از چند جنبه بررسی کرد: اولا جوانان در آنها به پر کردن اوقات فراقتشان میپردازند. دوما باعث میشود نعمتهای فراوان دیگر همانند برق و آسفالت و غیره هدر نرود و به طرز مقتضی در آنها استفاده بشود. و سوما این احساس را ایجاد میکند که ما در منطقهای خوشآبوهوا ساکن هستیم، نه در دل کویر.
من امیدوارم روزی برسد که تا دم درب هر باغشهری آسفالت بشود و یک خطکشی شیک و مجلسی هم روی آن بشود، البته با هزینهی خود مالکان.
کوچک خدوم مردم
دکتر الفبچه