هفتبرکه: یکی از خوانندگان پیگیر گریشنا، چند یادداشت دربارهی مسائل شهر برای انتشار ارسال کرده است. او تاکید کرده که نامش ناگفته بماند و از اسم مستعار «دکتر الفبچه» استفاده میکند. این یادداشتها با کمترین ویرایش به صورت هفتگی در ستون «شارَگ» منتشر خواهد شد.
دکتر الفبچه:
«هر چیزی باید استفادهای داشته باشد. چیز بیاستفاده، چیز بیخودی است.» (آنتوان چِخِه)
بنده حقیر که البته مناصبها و مدارکهای دانشگایی متعددی هم دارم که نیازی به بازگویی دوباره نیست و میتوانید در یادداشت قبلی بخوانید (اینجا)، بدون این که نیازی به مقدمهچینی ببینم، به سراغ دومین موردی میروم که در سایت معظم گریشنا بارها در مورد آن صحبت شده است: «کلات».
آن طور که خواندم، کمیتهی موهومی به نام کمیتهی سیما و منظر!! و همچنین انجمن معلومالحالی به نام ایکومولوس!!!! (باید گفت چنین اسمی خود نشانهی غربزدگی و سربههوایی این گروه است، چون با اسم یک نوع ابر شباهت دارد) با هرگونه تغییری بر روی کلات مخالفت میکنند، چه با نورپردازی آن، چه با ساخت پارک، و چه حتی با ساخت آبشار و برکه!!!!!!!
ببینید عزیزان! شما ظاهرا به علم توپوقگرافی آشنایی ندارید. وقتی از دور به کلات نگاه میکنیم، چه میبینیم؟ آن را مثل یک کشتی وارونه میبینیم که در وسط یک دشت بیآب به گل نشسته و وارونه شده است. آیا چگونه این نشانه را درک نمیکنید؟ مگر نمیبینید این کشتی به آب نیاز دارد؟ حالا اگر نمیتونیم آن را دوباره بر آب شناور کنیم، چرا اجازه ندهیم روی کلهی آن (که در واقع روی ماتحت آن محسوب میشود، ولی مهم نیست) برکه ساخته شود؟ چرا نگذاریم خاطرهی شناور بودن این کوه را با ساخت آبشار روی آن زنده نکنیم؟
چیزی که فیالواقع تعجب بیشتری را در من برانگیخته، مخالفت با ساخت برکه روی کلات است. آخر مگر جایی بهتر از نوک کوه برای برکه وجود دارد؟ مگر نوک کوه به آسمان نزدیکتر نیست و آب باران راحتتر در برکه جمع نمیشود؟ چرا مسالهای به این سادگی را نمیفهمید؟ آیا ما باید تا ابد اشتباه گذشتگانمان را تکرار کنیم و برکهها را در دشت بسازیم؟
در مورد این مخالفتها هم بنده همان خطراتی که جوانان ما را تحدید میکند را حس میکنم: خطر یکجانبهنگری و عدم تفکر و بلندپروازی. شاید تصور کنید من در مسائل فنی و عمرانی نباید نظر بدهم، اما باید بگویم مدرک کارشناسی بنده ادبیات فارسی است و کاملا مرتبط با این موضوع است. در نتیجه، از شما میخواهم یک لحظه به افقهای فراتر از شهر خیره شوید و تصور کنید که روی کلات پر شده است از گنبدهای برکههای ریز و درشت، با رنگهای متفاوت. حالا آبشاری را تصور کنید که از این برکهها سرازیر شده است و به پارک زیر کلات میریزد. و حالا …
(این بخش نیاز به تخیل قویتری دارد): تصور کنید همانطور که سالها قبل، یکی از اعضاهای محترم شورا گفته بود، تونلی در کلات حفر شود! از آن میتوان هم به عنوان یک راه میانبر در شهر و هم به عنوان تونل وحشت استفاده شود. آیا میدانید ترکیب پارک و آبشار و تونل وحشت، چه ظرفیتی برای جذب تروریستها به گراش ایجاد میکند؟ من در زیرزمین خانهام حساب کردهام که ورود هر تروریست به شهر میتواند حداقل یک شغل در شهر آزاد کند. بدین ترتیب، مشکل اشتغال جوانان هم حل میشود. به قول شاعر: «یه تیر زد و دمش گرم / شیش تا نشون، دمش گرم / یه ماچ بده دمت گرم.»
البته من یک پیشنهاد دیگر نیز در همین راستا دارم: کلا کلات را از میانهی شهر برداریم. با این کار، زمین مرغوب و وسیعی در میانهی شهر به دست میآید که اگر دچار پدیدهی زمینخاری نشود، میتواند مشکل مسکن ارزان جوانان را هم حل کند. این پیشنهاد البته کمی زمانبر است، ولی با توجه به اهتمام شورای شهر و شهرداری محترم بر نابودی کلات، در آیندهی نزدیک خودبخود محقق میشود. انشاءالله.
کوچک خدوم مردم
دکتر الفبچه