هفتبرکه – مسعود غفوری
این بخش را نخوانید
ما دنیایمان را با «روایت» میشناسیم. شناخت ما از محیط، آدمهای دور و بر و خودمان بر اساس داستانها و خردهداستانهایی است که از کودکی میشنویم یا در ذهن خودمان تخیل میکنیم. قصههای عامیانه (کائت شو در گراشی) در بین این داستانها نقش بسیار پررنگی دارند. آنها منتقلکنندهی آداب و رسوم و اسطورههای هر جامعهاند، و هویت افراد جامعه با خواندن و شنیدن آنها گره خورده است.
اما در هیچ دورهای از تاریخ، انسانها به اندازهی امروز در روایت غوطهور نبودهاند. اختراع ماشین چاپ باعث شد کتابها راحتتر به دست مردم برسد. رادیو روایتهای بیشماری را به خانهی مردم آورد. سینما داستان را به شکل بیسابقهای بین مردم رواج داد. و تلویزیون خانهها را با داستان تسخیر کرد. اما هنوز یک مرحله مانده بود: اینترنت و شبکههای اجتماعی. اینها باعث شدند دنیای ما لبریز از داستان شود. امروزه ما بیشتر از هر دورهی دیگری از تاریخ، داستان و خردهداستان میخوانیم، آنها را بازنشر میکنیم، با آنها بازی میکنیم، و آنها را در فضاها و رسانههای جدید تجربه میکنیم.
همه اینها باعث شده است که ما که در عصر رسانههای جدید زندگی میکنیم، بسیار بیشتر از نسلهای قبل توانایی درک روایتها را داشته باشیم. در گذشته، داستانها امکان تعریف شدن در جاهای محدودتری داشتند؛ مثلا در روایتهای شفاهی بزرگترها، در کتابها که سخت به دست میآمدند، در بازیهای عامیانه و …. اما امروزه ما داستانها را هر جایی میبینیم: در تبلیغات تلویزیونی، بازیهای کامپیوتری، کتابهای درسی، شبکههای اجتماعی و …. این نکتهی عجیبی هم نیست. هوش انسانها در هر نسلی از نسل قبل بیشتر است. میگویند مقدار اطلاعاتی که یک انسان امروزی در یک شبانهروز دریافت و پردازش میکند به اندازه کل اطلاعاتی است که یک انسان قرن هجدهمی در طول زندگیاش دریافت و پردازش میکرد.
توانایی بازتولید و بازی با روایتها و داستانها نیز به همین میزان در انسانهای امروزی بالاتر است. در گذشته، یک داستان یا به شکل شفاهی تعریف میشد، یا بر کاغذ ثبت میشد. اما امروزه یک داستان به شکلهای مختلف در رسانههای مختلف در دسترس قرار میگیرد: گاهی نمایش رادیویی میشود، گاهی پادکست؛ گاهی فیلم میشود، گاهی انیمیشن؛ گاهی مجموعه عکس میشود و گاهی از اینترنت و شبکههای اجتماعی سر در میآورد. با ورود هر داستان به هر کدام از این فضاها و رسانهها، داستان مقداری تغییر میکند: گاهی چیزی از آن کم میشود، گاه زیاد؛ گاه تکهتکه میشود و گاه با داستانهای دیگر در هم میآمیزد. و جالب این که بیشتر ما که در این عصر با تکنولوژی مدرن زندگی میکنیم، به راحتی همهی این بازیها و شکستنها و بازتولیدها را تشخیص میدهیم و از داستانِ نو لذت میبریم.
این بخش اصلی است
«گذر زندگی» در خونه کدیم ۴، آگاهانه یا ناخودآگاه، بر پایهی همین تصور از نقش داستانها و توانایی انسان مدرن طراحی شده است. سه کائت شو (قصهی عامیانه گراشی) به نامهای «کاکال طلا کمر زری»، «بیبیگلشا» و «شاه نیل» در اتاق اول متولد میشوند، آن هم در میان وسایل قدیمی که با طرح و شخصیتهای قصه ارتباط دارد و صدای لالایی که از گوشهای به گوش میرسد. اما خیلی زود این قصهها قطع میشوند و با سه خط با سه رنگ متفاوت بر روی زمین به اتاق دوم میروند. در این اتاق، عکسهایی از آدمهای گراش قدیم در محیطهای مختلف در سه ردیف از سقف آویزان است. هر کدام از خطهای قصه به یکی از این ردیفها میرسد و در میان عکسها رها میشود. گویی داستانِ آشنایی که آنجا متولد شده، اینجا در میان آدمها گم میشود و در هر کدام از آنها زندگی میگیرد و راهی جداگانه میرود. پشت بعضی از عکسها، داستانکهایی هم نوشتهاند که به این منشعب شدن داستان بیفزاید. و صدای موسیقی همراه با همهمهای که خیلی زود متوجه میشویم چند نفر آن داستانها را تعریف میکنند. و بعد از این اتاق، اتاق سومی است سردتر و تاریکتر از دو اتاق قبلی، و هر کدام از سه کائت شو در آنجا به پایان میرسد. تولد، نمو، مرگ؛ عین خود زندگی.
من کمترین نقش را در این نمایشگاه داشتهام، اما باید بگویم خلاقیت و جسارت دوستانم در طراحی و اجرای این نمایشگاه ستودنی است. خلاقیت آنها در انتخاب داستانها، شکل ارائهی آنها (بر روی دیوارها و به صورت صدا و موسیقی)، فرم صحنهآراییها، فضاسازی برای عکسها و… خودنمایی میکند. جسارت آنها نیز آنجا پیداست که پذیرفتهاند این تجربهی عجیب در بازآفرینی کائت شو را اجرا کنند. شاید کمتر کسی دنبالهی همهی داستانها را تا آخر بگیرد و یا از شکستن و انشعاب آنها سر در بیاورد.
البته طراحان نمایشگاه این خطرها را نیز به خوبی پیشبینی کردهاند و سطحی از لذت برای مخاطبان مختلف جاگذاری کردهاند. اگر کسی فقط به دیدن ابزار و وسایل سنتی آمده باشد، در این گذر به اندازه کافی ابزار و وسایل و عکس خواهد دید. اگر کسی به دنبال تجربه یا تجدید خاطره با فضای زندگی قدیمی است، در این گذر به اندازه کافی فضاسازی و صداسازی وجود دارد. اما اگر کسی به دنبال یک تجربهی نو در داستان باشد، اینجا میتواند زنده شدن داستانها را ببیند و خودش آن را بسازد. هر چه باشد، کسی دست خالی از گذر زندگی بیرون نمیرود.
این بخش بعدا اضافه شده است
محمدرضا وفاییفرد با خوشحالی به سمتم آمد و گفت: «عکس من و برادرم را آویزان کردهاند. خب اسممان را هم مینوشتند دیگر.» دربارهی اتاق دوم گذر زندگی در خونه کدیم حرف میزد. به او گفتم: «این عکس دیگر فقط عکس شما نیست. این بخشی از دنیای قدیم گراش است. الآن دیگر هر کسی میتواند برای این عکس یک داستان بسازد.»
دوست دارم تخیل کنم که اگر همان موقع یک خودکار به او میدادم، پشت عکس خود و برادر کوچکترش چه داستانی مینوشت.