هفتبرکه – صادق رحمانی: دکتر احمد اقتداری (۱۳۰۴_ ) برخاسته از کهنشهر گراش با سرگذشتی شگفت که در پیمانههای روزگاران ما نمیگنجد؛ بختیار و نابختیار.
نخست آن که اولین سکهی واژها و اصطلاحات لارستانی و مقالات خلیج فارسشناسی و… در ضرابخانهی فرهنگ و اندیشه او ضرب شده است؛ و دو دیگر از آنگونه که در کاروان عمر از خویش سخن گفته است:
از گردش روزگار آزرده منم
وز دور زمان دمی نیاسوده منم
با آنکه قدر نمیخواهد و آوازهگری نمیکند، با صدها مقاله و کتاب و سخنرانی همواره در ذهن و زبان مردمان حضور دارد. خوشمجلس، ظریف و در عینحال بسیار صریحاللهجه و بیپرواست؛ آنچه را دوست دارد میستاید و بر آنچه ناخرسند است میخروشد..
دامنه پژوهشهای میدانی او بسیار وسیع است بهگونهای که برای تحقیقات تاریخی و باستانشناسی از بوشهر تا بندر چاهبهار را پیاده راه سپرده است. کتابهای تاریخی او مرجعی دست اول برای پژوهشگران جنوب ایران است.
احمد اقتدارى در طول زندگى سرشار از علم و ادب خود، حدود چهل کتاب باارزش و بیش از صد مقاله علمى به چاپ رسانده است. در میان آثار او از تصحیح و همت گماردن به انتشار دیوان اشعار شاعران، ترجمه آثار تحقیقى نویسندگان و پژوهشگران غیرایرانى تا چاپ قصه هاى مثنوى، منطق الطیر و هزار و یک شب و همچنین تحقیقات علمى در زمینه لهجهشناسى، زبان و فرهنگ مناطق مختلف کشور را مىتوان یافت. از پژوهشگری در علوم انسانی تا تاریخ محلی جنوب ایران.
پدر احمد اقتدارى مرحوم مرتضىقلىخان اقتدارى و مادرش انیس خانم اقتدارى، هر دو از شهر گراش بودند
فتحعلیخان گراشی نیای خاندان اقتداری در عین حالی که حاکم لارستان بود و به همین دلیل اهل زور بر رعیت و جنگ با رقیبان ـ برای حفظ قدرت ـ از روحیه خدمت عامالمنفعه نیز برخوردار بود. فرزندان و نوادگان او نیز گویی دو شقه شدند؛ برخی در کنار مردم ایستادند و برخی با حاکمیت مرکزی همداستان شدند. احمدخان اقتداری اما خود از گونه نیاکان بود که سودای سیاست و قدرت و وکالت لارستان را در سر داشت اما در میانه راه آن را واگذاشت و به وادی فرهنگ پای نهاد.
پس از ورود به تهران و تحصیل در دانشکده حقوق، شاید یک اتفاق و آشنایی با اهل فرهنگ و هنر و پژوهش در کوهستانهای تهران، او را به راهی تازه رهنمون شد. دوستی با ایرج افشار یزدی و منوچهر ستوده، دامنهی پژوهشهای میدانی او را وسعت بخشید و از هر لونی نوشت؛ از نقد کتاب، تا مطالعات زبانپژوهی.
من از روزگار نوجوانی کتابهای او را مطالعه میکردم و در دل سودای دیدار او را میپختم. مقالاتش را در هر کتابی و کتابخانهای مییافتم و میخواندم.
روزگاری که در قم به تحصیل علوم دینی مشغول بودم، دل در گرو شعر و ادبیات داشتم. کتاب «انار و بادگیر» – مجموعه شعرهای گراشی من- آماده چاپ شده بود و علاقهمند بودم که آقای اقتداری بر آن مقدمهای بنگارد. نشانی او را یافتم، مجموعه را برای او فرستادم و به این ترتیب مقدمه به قلم احمد اقتداری بر پیشانی «انار و بادگیر» درخشیدن گرفت.
رفاقت ما شکل گرفت و قرار شد دیوان «شیدای گراشی» را در نشر «همسایه» به چاپ برسانیم. کار دیوان داشت پیش میرفت که سفری به قم داشت و ساعاتی در خدمت او بودیم. دو هزار نسخه از دیوان شیدای گراشی با سرمایهگذاری اقوام او چاپ شد. احمدخان بهزور مرا موظف کرد که حالا این کتاب را به سراسر ایران ارسال کنم. البته این موضوع جزء قرار ما نبود، اما احمدخان بود دیگر. پدر عشق بسوزد. کتاب دیوان را به ۳۰۰، ۴۰۰ نشانی فرستادم. اما این پایان ماجرای کتاب و احمدخان و من نبود. مجموعهای از مطالعات زبانشناسی او را از کتابهای پراکندهاش گرد آوردم و در کتابی با عنوان «زبان لارستانی» به چاپ رساندم که مورد استفاده پژوهشگران و زبانشناسان قرار گرفته است.
کتاب دیگر «گل و برگ» نام دارد؛ نوشتهای تفسیرگونه از حاج رستمخان گراشی. در پایان این کتاب، «باغستانِ» حاج رستمخان گراشی نیز که مضامینی عرفانی دارد، به همراه معرفی خاندان فتحعلیخان گراشی به چاپ رسیده است.
دوستی و رفاقت خالصانه من و احمدخان از سال ۱۳۷۲ تا امروز ادامه داشته و لطف حضرتشان همواره شامل حال من بوده است. در فیلم مستند و ارزشمندی که رضا رشیدیان با نام «به ایران جاودانیام» ساخته است، سهم اندکی داشتم و برای خدمتهایی که احمدخان اقتداری به فرهنگ و تاریخ ایران انجام داده است، احترام قائلم. احمدخان نماد خستگیناپذیر انسانی است که حرفی جز ایران و فرهنگ جنوب و خلیج فارس بر زبان نمیراند. در طی این سالها هرگاه با او همکلام بودهام، حتی در یک دیدار صمیمانه در منزلش، همواره سخن از تحقیق و نگارش و کتاب بوده است. او اکنون ۹۳ سال دارد، وفادار به مذهب تشیع و اهل بهجای آوردن واجبات است بی آنکه برای اینگونه افعال اهل تظاهر باشد.
احمدخان با قمرخانم دختر قهرمانخان اقتداری ازدواج کرده و حاصل این ازدواج سه دختر و یک پسر است. اکنون آنها با «امید» و «آرزو»، دو دختر فرهیخته و هنرمند خود، در تهران زندگی میکنند.
۲۱ مردادماه فرصتی شد تا با محمد ولیزاده، سعید برآبادی و آکو سالمی در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی با او دیداری تازه کنیم. درباره دریای پارس و خاطراتش از سالهای دور و دراز شنیدیم که هنوز هم با صلابت از ایران حرف میزند و خون ایران و ایراندوستی در رگهایش جریان دارد. حرفهایش که رنگی از واقعیت دارد، هنوز در ذهنم زنگ میزند.
حاصل این دیدار جشننامههای کوچک برای گرامیداشت احمدخان در شماره نهم نشریه بندر و دریا بود. در کنار گفتگوی منتشر شده، محمد ولیزاده سردبیر نشریه، مجتبی صولتپور، سعید برآبادی و اینجانب نیز یادداشتهایی نوشتهایم.