نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

دلم ابری‌تر از کوه بهاشه / ۲۱ دوبیتی از صادق رحمانی در وصف شهرها و روستاهای همسایه

هفت‌برکه: دوبیتی به دلیل ساختار ساده و آهنگین و قابلیت حفظ شدن، محبوب شاعران محلی است و به صورت شروا خوانده می‌شود. این قالب، زبان گویش‌های بومی را می‌پذیرد و با موسیقی منطقه‌ای همراهی می‌کند. دوبیتی، بیان احساسات، دغدغه‌های روزمره و حفظ هویت فرهنگی را ممکن می‌سازد. ۲۱ دوبیتی تازه از شاعر همشهری پیش روی شماست.

 

صادق رحمانی: یک ماهی که از تهران آمدم و در گراش ماندم، بیشتر از آن‌که در کوچه‌ها قدم بزنم، در لایه‌های ذهن خودم راه می‌رفتم. به قول محمدعلی اسلامی ندوشن، «بیشتر بر فوران تخیل راه می‌رفتم تا بـر روی دو پا».

از کلات تا هفت‌برکه، از مزار شیخ عبدالله تا بقعه‌ی پیر پنهان، هر گوشهٔ شهر چیزی از گذشته را زیر گوشم زمزمه می‌کرد؛ گاهی نامی فراموش‌شده، گاهی صدایی از دور، گاهی خاطره‌ای که فکر می‌کردم دیگر به آن دسترسی ندارم. این سفر کوتاه، فرصتی بود تا کشف کنم چقدر از من هنوز در همین خاک مانده است؛ در جاده‌ای به سمت کاکی، در سایهٔ برکه‌ی چهارطاق، در غاری که آهوان را می‌دیدم، یا حتی در حال و هوایی که زیارتگاه سیف‌الله قتال را در بر گرفته بود.

این دوبیتی‌ها محصول واکاوی روح و جان است؛ نه طرحی از پیش در ذهن داشتم و نه قصدِ شعر گفتن. هر کدام جرقه‌ای بود از برخورد میان یک لحظهٔ بیرونی و یک حسِ درونی. شاید اگر می‌خواستم دقیق‌تر توضیح بدهم، باید بگویم این شعرها نقشه‌ای‌اند از آن‌چه در من رسوب کرده و دوباره بالا آمده: جغرافیایی ساخته از نام‌های محلی، مسیرهای آشنا، آیین‌های جنوب، و دلتنگی‌هایی که سال‌ها در سکوت مانده بودند. برای من هر مکان -از کال گرفته تا لار، از کاکی، در بوشهر تا بندرلنگه و اوز- فقط یک نقطه روی نقشه نیست؛ بهانه‌ای‌ است برای لمس بخشی از خودم که در هیاهوی زندگیِ دور از زادگاه کمرنگ شده بود.

این دوبیتی‌ها تلاشی نیست برای نمایش یا ادعا. تنها خواستم صادقانه ثبت کنم آن چیزی را که در این بازگشت کوتاه در من زنده شد؛ لحظه‌هایی که شاید کوچک به نظر برسند، اما ریشه‌شان به عمق سال‌هایی می‌رسد که هنوز در این خاک نفس می‌کشیدم. امیدوارم خواننده هم در میان این دوبیتی‌ها، نه فقط واژه‌ها، که راهی پیدا کند به سوی همان جغرافیای احساسی که من در آن قدم زده‌ام.

این دوبیتی‌ها به شما خواننده عزیز تقدیم می‌شود.

نه خیری دیدم از دنیای خاکی

نه دارم از قیامت هیچ باکی

دلم می‌خواد برم این آخر عمر

بشینم گوشه‌ای در شهر کاکی

 

 

من از سیزده‌ به‌در تا آخر سال

دلم می‌خواد دور از جار و‌ جنجال

دوبیتی‌های محیا را بخوانم

بگیرم خلوتی در گوشه‌ی کال

 

تو که کُشتی مرا سبزه‌ی میان‌سال

فریبم داده‌ای با آن خط و خال

دلم خواهد که تنهایی بیایی

زیارتگاه سیف‌الله قتّال

 

به دست و بال من زنجیره زنجیر

خودت کردی مرا خوار و زمینگیر

ثواب داره اگه تنها بیایی

دم افطار، سیدکامل پیر

 

به صحرا رفته‌‌ام از جاده لار

به باغی در «میان‌ده» سوی دلدار

عجب حس عجیبی داره اینجا

کنار شاه عبادالله انصار

 

هلا دختر چه می‌دیدی به فالت

که هر دم می‌زنی تیغ از هلالت

قسم بر جان مهجور بریزی

بریز ای ماه‌صنم خونم حلالت

 

 

تو بین شهرها خیلی ردیفی

به تنهایی هزاران را حریفی

برای خاطر لیلا سه کیلو

خریدم ارده از شهر لطیفی

 

لطیفی ماه جان‌افروز داره

لباسای محلی‌دوز داره

تمام سال باید منتظر بود

لطیفی شادی نوروز داره

 

گلاره آی گلاره آی گلاره

چه کردی با دلم که داغ داره

دارن هف روز و شب دف می‌نوازند

می‌گن داماد از خان‌های لاره

 

برای دلبرم از راه دوری

گرفتم مهوه با نان تنوری

از اینجا تا به «دشتی» خیلی راهه

خودم کرمستجی، یارم خَلوری

 

پسینی رفته بودم غار بُن‌وو

بدیدم آهوان شوخ و کم‌رو

یکی از آهوان با غمزه می‌گفت

بیا با ما بشین ای بچه‌آهو

 

درِ برکه چهار تا تاق داره

دلم از دست لیلا داغ داره

برید با مادر لیلا بگویید

که صادق توی صحرا باغ داره

 

 

اوز بودم که می‌آمد صدایی

نوای گرم ساز دلربایی

صدای عود بهمن حیدری را

شنیدم در پسین دلگشایی

 

 

دلم تنباک بندرلنگه می‌خواد

وِلم قلیون چاقی دست من داد

گبولی، توموشی، سوراغ و انبه

برام خرمای مینابی فرستاد*

 

چه خوش باشد که در ایام پیری

نی قلیون به دستانت بگیری

کنار  یار جونی توی تالار

زغال کَور و تنباک گزیری

 

به فرمان تو دادم دست یاری

زدی بر سینه من زخم کاری

تویی الله‌وردی‌خان و این دل

علا ٕالملـک ابـراهـیم لاری

 

(تو میدون پارک کردم کامیونم

دو سه تا سق زدم بر تافتونم

کنار پله‌های قیصریه

دو چشمون تو آتش زد به جونم)

 

کجا سیب و گلابی می‌فروشند

عروس چشم‌آبی می‌فروشند

همه میگن که او حاضرجوابه

کجا حاضرجوابی می‌فروشند

 

 

 

پسینی رفته بودم جعفرآباد

سر قبر پسر عمه‌ام خداداد

گرفتم مخمل سبزش تو دستم

به یادش گریه کردم داد و بیداد

 

 

خدا را شکر خوش‌دادی زکاتم

که داده «شیخ‌عبدالله» براتم

خجالت می‌کشم با یار جونی

دعای صبح جمعه در کلاتم

 

خدایا خسته‌ام از این حواشی

از این که جلوه‌ای از سنگ باشی

دلم پر زد برای خنده‌هاتون

کجایید ای شهیدان گراشی

 

 

کلوچه بهتر از نون لواشه

دلم ابری‌تر از کوه بهاشه

تموم شهرها را گشته‌ام من

چه جایی بهتر از شهر گراشه؟

 

*  غذاهای قشم و میناب و بندر. گبولی نوعی برنج شبیه دمپخت است. توموشی نوعی نان است. سوراغ شبیه مهوه خودمان است و با خاک سرخ درست می‌شود.

خروج از نسخه موبایل