نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

گپتریا: مردی که کتاب و دفتر رهایش نمی‌کند

هفت‌برکه: سری به یکی دیگر از نوشت‌افزاری‌های قدیمی شهر در خیابان درمانگاه می‌زنیم؛ نوشت‌افزار غدیر، که صاحب مغازه کودکی‌اش را بیش از روزگار الانش برایمان نقل می‌کند. مردی که در کودکی مدرسه را رها می‌کند اما مدرسه او را رها نمی‌کند!

آقای اپرور، بچه‌ی دروازه رضا عالی

عباس اپرور یا آن طور که مردم او را می‌شناسند، غلامعباس اپرور، فرزند حاجی رضا غلامعباس متولد سال ۱۳۲۹ گراش و به گفته‌ی خودش بچه‌ی دروازه رضا عالی است. همین اشاره کافی است تا ما به گراش قدیم پرتاب شویم، میان کوچه‌های خاکی و خانه‌های کاه‌گلی و هوای خنک سایه‌سار نخل‌ها که همسایه‌ی دیوار به دیوار و همخانه‌ی مردم بودند. او می‌گوید قدیم‌ها مثلا شصت سال قبل و در زمان بچگی آنها، گراش چهار تا دروازه داشت، یکی دروازه رضا عالی که الان کوچه زینبیه است.

کودکی و کار در گراش و دبی

تقریبا همه‌ی خاطرات و گفتگوی آقای اپرور به مرور کودکی و سال‌های مدرسه می‌گذرد و پیوند آن سال‌ها با نوشت‌افزاری کوچکش پررنگ است. در سن شش‌سالگی او را به مدرسه می‌برند. می‌گوید: «آن زمان نمی‌دانستم چرا اما بعد فهمیدم چون در شش ماه آخر سال بودم من را ثبت‌نام نکردند اما بقیه همبازی‌هایم را ثبت‌نام کردند. اما خوشبختانه من را از مدرسه بیرون نکردند و گفتند می‌توانی به عنوان مستمع‌ آزاد در کلاس باشی که دو نفر بودیم؛ من و حاج غلام اوسه، پسر کل مراد، که گوشه‌ای از کلاس نشستیم.»

مدرسه آنها اسدی بوده که الان حسینیه چهارده معصوم است. او شوق زیادی برای یادگیری داشته و درس‌ها را زود یاد می‌گیرد. می‌گذرد و آخر سال تحصیلی مثل باقی بچه‌های هم‌نسلش، پدر می‌گوید باید به «بندر» یعنی دبی بروند و مدرسه را رها می‌کند. آن زمان پدرش با دو نفر دیگر مغازه مدواخی یا تنباکو داشته است. پدرش او را در مغازه‌ی دایی‌اش که سال‌ها آنجا بوده است به کار می‌فرستد. چند ماهی آنجا می‌ماند و می‌بیند که موقعیت برای او خوب نیست، یا این که طاقت غربت نداشته است و با لنج به گراش برمی‌گردد.

سال تحصیلی دوم و کلاس اولش را در مدرسه‌ی ایرانیان دبی می‌گذراند، یک مدرسه‌ی مجلل و مرتب برای آن زمان که تازه افتتاح شده بود. کل مدرسه ۲۸ شاگرد داشته که سه نفر گراشی بوده‌اند، حاج غلامعباس، عزیز حسین‌نژاد و محمد اژدری. اکثر مدرسه هم بچه‌های منطقه‌ی جنوب ایران بوده‌اند، از بستک، اوز، میناب و بندرعباس. نصف سال در گراش و نصف سال در دبی تحصیل می‌کند. سرانجام دست از تحصیل می‌کشد و در سال ۱۹۵۹ وارد بازار کار دبی می‌شود. در مغازه‌ی عمویش که ماهی ۶۰ درهم حقوق داشته است. چندین سال می‌ماند تا زمانی که حقوقش به ماهی ۴۰۰ درهم می‌رسد و بعد هم در مغازه شریک می‌شود. در بیست سالگی به گراش و بعد از دو سال خدمت سربازی دوباره به دبی برمی‌گردد. آن زمان شرایط راحت بوده و او همراه با همسرش سال ۱۳۵۶ در دبی سکونت می‌کند.

او حالا هفت فرزند دارد، پنج پسر و دو دختر.

بازگشت به گراش و رویای پشت نیمکت مدرسه

غلامعباس اپرور سال ۱۳۷۳ شمسی به ایران برمی‌گردد و دو سالی به بیکاری می‌گذرد تا اینکه مرحوم حاج‌ احمد پاکروان از او می‌پرسد برنامه‌اش چیست و با سرمایه‌ی او، در سال ۷۷ یک نوشت‌افزاری جای بانک سپه کنونی باز می‌کند. او سررشته‌ای از این کار نداشته است و می‌گوید: «از نوشت‌افزاری اطلاعی نداشتم و چیزی بلد نبودم. سالیان سال دبی بودم و دوستان دیگر در گراش کمک کردند مثل آقای نوروزی، برادران رسولی‌نژاد یا محمدرضا ایزدی.» اما سرنوشت او با کاغذ و کتاب و لوازم مدرسه بوده و در اینکار ماندگار می‌شود. او حالا اول خیابان درمانگاه، پشت بانک ملت، مغازه دارد.

آقای اپرور هم به دلگرمی و معاشرت با دوستانش در مغازه را باز می‌کند و همصحبتی و دیدار روزانه با آنها همچنان گرمای کسب و کارش است. می‌گوید: «سنم بالای هفتاد سال است و چیزی خاطرم نمی‌ماند و تا الان با همراهی دوستان در این کار مانده‌ام. حتی چند مرتبه تصمیم داشته‌ام جمع کنم اما خوشبختانه یا متاسفانه با حمایت دوستان منصرف شده‌ام. به خاطر چهار تا از دوستان پیرمرد خودم اینجا می‌آیم و بیشتر محل تجمع است تا کسب! معاشرت می‌کنیم.»

مغازه‌اش ایام مدرسه آبادتر و مشتری‌ها روزمره است. آقای اپرور از گرانی حرف می‌زند که بلای جان مردم و هر کسب و کاری شده است و می‌گوید: «سال‌های دهه ۷۰ از تهران جنس می‌گرفتم و بعد شیراز و بعد لار. قبلا با ده تومان تهران می‌رفتیم و دست پر برمی‌گشتیم. الان با همین پول هزینه‌ی هتل و غذا و حمل و نقل بیشتر می‌شود.»

ساعت کاری نوشت‌افزاری غدیر، مغازه‌ی آقای اپرور، از ۷:۳۰ صبح تا یک ظهر و بعدازظهرها از ۴ تا ۸ شب است. در فصل مدرسه و از اواخر شهریور زودتر مغازه را باز می‌کند و مشتری‌هایی از شهرهای اطراف هم اضافه می‌شوند. او می‌گوید: «تا الان مانده‌ام و تا کی اجل مهلت بدهد، پناه بر خودش.»

خروج از نسخه موبایل