هفتبرکه – سمیه کشوری: رمان «دیدبانی بگمار» با نام اصلی Go Set a Watchman دومین رمان هارپر لی، نویسنده آمریکایی است که در اواسط دههی ۱۹۵۰ به رشتهی تحریر درآمد و اواخر ۲۰۱۴ توسط انتشارات هارپرکالینز در ایالات متحده منتشر شد. این کتاب در دو میلیون نسخه منتشر و در ۷۰ کشور توزیع شده است و همزمان ۷ ترجمه از آن درآمده است. عنوان این کتاب برگرفته از آیهای در کتاب اشعیا از عهد عتیق است که میگوید: «برو و دیدهبانی بگمار تا آنچه را میبیند اعلام نماید.» این رمان، تنها چند ساعت پس از عرضه در رتبه نخست فهرست کتابهای پرفروش سایت آمازون قرار گرفت.
پیشتر کتاب «کشتن مرغ مقلد» را معرفی کردهام (اینجا). اینکه داستان از چه قرار است و نویسنده چگونه با این کتاب یکشبه ره صدساله را طی کرد. هارپر لی سالها بعد کتاب «دیدبانی بگمار» را که ادامهی کتاب اولش بود، چاپ کرد.
در کتاب «دیدبانی بگمار» همان قدر که از سن کتاب «کشتن مرغ مقلد» گذشته بود، با همان فاصله شخصیتها نیز بزرگ شدهاند و شهر «میکوم یا میکمب» نیز دستخوش تغییرات شده است. اسکاتِ کتابِ «کشتن مرغ مقلد» حالا بیست و شش ساله شده و دیگر همچون سنش از اسم کودکی خود یعنی «اسکات» فاصله گرفته و با نام «جین لوئیز فینچ» شناخته میشود و برای تحصیل به نیویورک رفته است. جین لوئیز برای دیدار سالانهی دوهفتهای خود برای دیدار با پدرش (آتیکوس) به زادگاهش میکوم بازمیگردد. همان شهر میکوم، شهر دوستداشتنی ولی دیوانهکننده با همهی قوانین مختص خودش و این چنین دوباره قصهی جین لوئیز بیستوشش ساله آغاز میشود. شهری که اسکات در جلد اول کتاب آن را شهری خسته، فرسوده و کهنه با گرمایی رخوتآور توصیف کرده بود.
بنابراین اگر کتاب «کشتن مرغ مقلد» نخواندهاید به سراغ کتاب «دیدبانی بگمار» نروید. چون ما با شخصیتها و رفتار و اعتقاداتشان در کتابِ اول آشنا میشویم و در کتاب دوم جین لوییز با توجه به همان اتفاقاتِ کتاب اول است که سردرگمی و پریشانحالیاش به اوج میرسد و متوجه میشود خیلی چیزها تغییر کرده، گاهی خوب است و گاهی آزاردهنده و شوکهآور. به طور کلی کتابِ «دیدبانی بگمار» به نوعی ادامهی داستان کتاب «کشتن مرغ مقلد» یا جلد دوم آن دانست.
اگرچه کتاب «دیدبانی بگمار» نتوانست در حد و اندازهی کتاب «کشتن مرغ مقلد» بدرخشد ولی با توجه به روایتی که شخصیت اسکات یا همان جین لوئیز از سر میگذارند نشان میدهد یک شهر با همهی آدمهایش همانی نمیشوند که تو در ذهنت ساخته و پرداخته بودی. پدر جین لوئیز (آتیکوس) دیگر نظرات خودش را دارد که دیگر با دخترش همسو نیست و جین باید آن را به عنوان یک حقیقت روشن بپذیرد و با آن زندگی کند. چرا که تحولِ تاریخ یک شبه اتفاق نمیافتد و از طرفی گاهی حتی ممکن است تاریخ تکرار شود. با این حال کتاب «دیدبانی بگمار» باز هم فروش بالایی داشت.
دربارهی دیدبانی بگمار
کتاب «دیدبانی بگمار»، همان دغدغهی کتاب «کشتن مرغ مقلد» را به دوش میکشد. یعنی همان مضمونی ضدنژادپرستی که در اینجا به طور خاص دربارهی سیاهپوستان است. با این حال سیاهپوستان در کتاب «دیدبانی بگمار» دستخوش تغییر شدهاند. چون حالا سیاهپوستها میتوانند پولدار باشند و حتی انجمنی در حمایت از خود در دادگاه نیز برای خود دست و پا کنند. ولی سوالی که پیش میآید این است که آیا اینها، شرایط را برای سیاهپوستها بهتر کرده است؟
اگر در کتاب «کشتن مرغ مقلد» این دغدغه به صورت کلان مطرح و ساخته و پرداخته شد، در کتاب «دیدبانی بگمار»، این دغدغه فردیت بیشتری گرفت و از کلان در حد یک آشفتگی افراد و سوالانگیز بودن آن پایین آمد. این به آن معنا نیست که دغدغهی متعالی کتاب «دیدبانی بگمار» تقلیل پیدا کرد. این گفته به گونهای مقایسهای بین دو کتاب است همین و بس.
از طرف دیگر «دیدبانی بگمار» داستانی دربارهی تقابل است؛ تقابل نسلها، تقابل با رسوم جا افتاده که از اساس غلط است ولی تغییر آن ناممکن، تقابل رنگ پوست و فاصلهای که بین انسانها ایجاد کرد است و آن هم به توهم برتر بودن یکی بر دیگری منجر شده، و در ادامه تقابل همنسلها با یکدیگر با اثر انتخابهایی که داشتهاند مثل تقابل جین لوئیز با دوست دوران نوجوانیاش در مهمانی چای.
داستان در پسزمینهی تنشهای حقوق مدنی و آشفتگی سیاسی که جنوب را متحول میکرد، اتفاق میافتد. در همین حال، بازگشتِ جین لوئیز زمانی تلخ میشود که او حقایق نگرانکنندهای دربارهی خانواده نزدیکش، شهر و مردم عزیزش میآموزد. خاطرات دوران کودکی او دوباره سرازیر میشوند و ارزشها و فرضیات او در شک و تردید قرار میگیرند. «دیدبانی بگمار» با حضور بسیاری از شخصیتهای نمادین کتاب «کشتن مرغ مقلد»، یک زن جوان و یک جهان را در یک انتقال دردناک و در عین حال ضروری از توهمات گذشته به تصویر میکشد، سفری که تنها با وجدانِ فرد میتواند هدایت شود.
«دیدبانی بگمار» که در اواسط دههی ۱۹۵۰ نوشته شده است، درک کاملتر و غنیتری از هارپر لی ایجاد میکند. در اینجا یک رمان فراموشنشدنی از خرد، انسانیت، شورِ جستجوگری است. به عبارت دیگر یک اثر هنری عمیقاً تأثیرگذار که هم به طرز شگفتانگیزی تداعیکنندهی دوران دیگری است و هم مربوط به زمانهی ماست. میتوان گفت این نه تنها درخشش ماندگار «کشتن مرغ مقلد»، را تایید میکند، بلکه به عنوان همراه اصلی کتاب «دیدبانی بگمار» عمل کرده و به یک اثر کلاسیک آمریکایی عمق، زمینه و معنای جدیدی میبخشد.
آتیکوس
سوالی که بیشتر از همه جین لوئیز را برمیآشوبد این است که آیا پدرش آتیکوس نژادپرست است؟ آیا تصوری که از کودکی دربارهی پدرش در ذهن او نقش بسته است، یک دروغ بزرگ بوده است؟ به مرور این سوال برای مخاطب هم پیش میآید که آیا آتیکوسِ «دیدبانی بگمار» همانِ آتیکوس «کشتن مرغ مقلد» است که یک تنه روبروی دادگاه ایستاد و از یک سیاهپوست دفاع کرد؟
به عبارت دیگر سوالی که مدام جین لوئیز آزار میدهد این است آیا پدرش همان مرد شریف و بزرگواری است که در کودکی از او سراغ داشت؟ کسیکه مخالف نژادپرستی بود و به آدمها فارغ از رنگشان نگاه میکرد یا نه؟ حالا که سالها گذشته و بیست و شش ساله شده است، پدرش آدم دیگری شده؟ یا بدتر، اصلاً از ابتدا اشتباه فکر میکرده است.
ندای درون جین لوئیز، راحتش نمیگذارد اما با وجود همهی قضاوتها و خوددرگیریها و تردیدها، او به یک چیز ایمان پیدا میکند: اینکه دیدهبانِ هر کسی، وجدانِ اوست. جین لوئیز با همان حس جستجوگر اسکاتگونهاش که هنوز از کودکی در او باقی مانده است، در پی حقیقت میرود؛ چون ذهنش درگیر شده و نمیتواند آرام بگیرد. با این تفاسیر ما همچنان با یک سوال اساسی روبرو میشویم که آیا آتیکوس نژادپرست است یا نه؟
جواب این سوال در کتاب «دیدبانی بگمار» با مرز باریکی روبرو میشود. چون ما داستان از از نقطهنگاه جین لوئیز میبینیم. با اینکه «جک» عموی جین در هیکل یک مربی ظاهر میشود تا مسئله را بازتر کند ولی چندان نتیجهبخش نیست و فقط باعث پیچیدهتر شدن مسئله میشود. تا جایی ما نیز مانند جین لوئیز گیج و تنها رها میشویم. این مسئله کی پیچیدهتر میشود؟ وقتی شخصیت «هنکِ» سفیدپوست هم با همهی تلاشهایی که برای رسیدن به جایگاه کنونیاش کرده است، همچنان در نگاه عمهی جین لوئیز یک بیسروپاست.
همهی اینها گفته شد تا به این نکته برسیم که وقتی این نگاه در بین خود سفیدپوستها وجود دارد آیا یک سیاهپوست میتواند جایگاه خود را در نظرگاه دیگر سفیدپوستها ارتقاء دهد؟
در اینجا دوباره به شخصیت مورد بحث یعنی آتیکوس برمیگردیم. زیرا این شخصیت است که در کتاب «کشتن مرغ مقلد» سرنوشت یا به عبارتی تعادل یک جامعه را زیر و رو میکند ولی در «دیدبانی بگمار» به چالش کشیده میشود.
شخصیتی مثل آتیکوس در تصور ما با افکار، تاریخها و برداشتهای خودمان در هم پیچیده شده است؛ حالا این فرآیند زمانی تقویت میشود که داستان با حس رشد شخصی خوانندگان همگرا شود.
اگر ما با تحسین شخصیت پدرِ ایدهآلی مانند آتیکوس بزرگ شدهایم و او را در نظام ارزشی خود گنجاندهایم، در این صورت احساس خیانت از طرفداری او از دیدگاههای غیراخلاقی ممکن است واقعی و عمیق باشد.
مایی که مثل جین لوئیز با آتیکوس در کتاب «کشتن مرغ مقلد» انس گرفتهایم حالا با همان معضل جین لوئیز روبرو میشویم. به عبارت دیگر این معضلی است که نه تنها مخاطبان، بلکه جین لوئیز نیز با آن روبرو هستند، که در جریان جنبش حقوق مدنی به خانه بازمیگردد تا پدری را بیابد که فکر میکرد از نژادپرستی در دفاع از جداییطلبی متنفر بود.
البته برخی، از چشمانداز آتیکوس استقبال میکنند که در نهایت او نیز انسان است؛ و مهم نیست چقدر انسانیت نمایش داده شده در کتاب «دیدبانی بگمار»، چالشبرانگیز و منطقی ولی به نوعی تحقیرآمیز باشد.
دو دیدگاه دربارهی آتیکوس
بهتر است این گونه گفته شود که بعد از کتاب «دیدبانی بگمار» غوغای بزرگی دربارهی تغییر آتیکوس فینچ به پا شد. اینکه آیا آتیکوس نژادپرست است (بود) یا نه؟ بنابراین دو دیدگاه کاملاً متفاوت به وجود آمد. برخی بر این باورند همانطور که جین لوئیز متوجه میشود که پدرش آن چیزی نیست که او در کودکی فکر میکرد، ما به عنوان خوانندگان نیز متوجه میشویم که «کشتن مرغ مقلد» کتابی نیست که در کودکی فکر میکردیم.
این گروه معتقدند پیام سیاسی اصلی «دیدبانی بگمار» این است: «سیاهپوستان از هر نظر نسبت به سفیدپوستان پستتر هستند، اما این بدان معنا نیست که باید با آنها بد رفتار شود!» نگرش برتری سفیدپوستان از بسیاری جهات در کتاب حاضر مشهود است و شخصیتها این نکته را همواره بیان میکنند. یکی از اظهارات مشمئزکنندهی جین لوئیز به عمویش جک است که میگوید «اگرچه او فکر نمیکند با سیاهپوستان باید بد رفتار شود، اما اینطور نیست که با یک مرد سیاهپوست ازدواج کند!» و در ادامه میگویند که سفیدپوستانِ محترم هرگز با یک سیاهپوست ازدواج نخواهند کرد. فقط زبالهها هستند که این کار را میکنند، و زبالهها هرگز قدرت نخواهند داشت، بنابراین روابط بین نژادی جای ترس نیست!
این گروه همچنین معتقدند اگرچه جین لوئیز نسبت به پدرش آتیکوس در مورد معضل سیاهپوستان نگاهی پیشروتر دارد، ولی هم آتیکوس و هم جین لوئیز فعالانه NAACAP را تحقیر میکنند و معتقدند که دولت فدرال حق ندارد به ایالتها بگوید که چه کاری انجام دهند. البته دیدن این دیدگاه در یک زمینهی داستانی جالب است. اما شخصیتهای این کتاب در سمت اشتباه تاریخ قرار دارند. و هارپر لی، در حالی که در سال ۱۹۶۱ به دلیل آیندهنگر بودن شهرت داشت، در اینجا کاملاً عقب مانده است.
این گروه حتی پا را فراتر میگذارند و میگویند بسیاری از مردم از اینکه آتیکوس فینچ به اصطلاح «تغییر کرده است» شوکه شدهاند. ولی مسئله این است که آتیکوس در واقع تغییر نکرده است. او همیشه این باورهای نژادپرستانه را داشت. اما خوانندگان هم مانند جین لوئیز، آنقدر از احترام مقدس خود نسبت به آتیکوس کور شدهاند که آن را نادیده گرفته یا آن را ندیدهاند.
گروه دوم فراتر به داستان نگاه میکنند. آنها معتقدند جین لوئیز دچار یک سوءتفاهم بزرگ شده است. آتیکوس به آدمهای دور و برش جدا از رنگ پوستشان نگاه میکند. نگاه او یک نگاهِ انسانی، منطقی و سختگیرانه است. برایش مهم نیست طرف مقابلش چه رنگ پوستی دارد. شاید ما مثل جین لوئیز کورتر از آن بودیم که آتیکوسِ واقعی را ببینیم. آتیکوس از تام در «کشتن مرغ مقلد» دفاع میکند، چون میداند او از اتهام تجاوز جنسی مبرا و بیگناه است. در تمام ماجرا، دفاعِ آتیکوس با رنگ پوست تام ارتباطی ندارد. آتیکوس به خاطر عدالت از تام دفاع کرد.
بنابراین جین لوئیز مجبور است با برخی از واقعیتهای خشن روبرو شود. واقعیتهایی که قرار است دنیای او را زیر و رو کند. سختترین قسمت بزرگ شدن این است که بفهمی دنیا شبیه چیزی نیست که فکر میکردی و اینکه بزرگ شدن درد دارد.
با این تفاسیر این گروه با ادعایی مبنی بر نژادپرست بودن آتیکوس مخالفند. چون فکر میکنند آتیکوس تصویر بزرگتری از جهان را درک کرده است. پس نمیتوان او را به خاطر این موضوع سرزنش کرد. بنابراین آتیکوس کاری را که درست است انجام میدهد. از این منظر گویی برای مخاطب سخت است که آتیکوس را به عنوان یک فرد عادی بپذیرد. شاید حق با مخاطب باشد چرا؟ وقتی یک شخصیت (یعنی آتیکوس) را برای مدت طولانی در قلب خود بر روی یک پایه، آن هم خاصه از نگاه خود نگه داشته باشد این اتفاق میافتد. اتفاقاً همین موضوع آتیکوس را شخصیتی واقعیتر، اساسیتر و بالغتر نشان میدهد. طوری که داستان «دیدبانی بگمار»، آتیکوس و رفتار او با سیاهپوستان را وسعت میبخشد و به مخاطب درک بیشتری از کتاب «کشتن مرغ مقلد» میدهد. به عبارتی آتیکوس محصول زمان خود بود و فکر میکرد جنوب برای برابری کامل نژادها آماده نیست. آتیکوس هنوز آتیکوس است، اما اینجا بیشتر یک انسان است، و کمتر یک قدیس. جین لوئیز بزرگ شده است و مانند همهی بچههای هم سن و سال خود فکر میکند همه چیز را میداند.
تفاوت دو کتاب
طنز
طنز داستانی کتاب «دیدبانی بگمار» نسبت به کتاب «کشتن مرغ مقلد» کم است. کتاب «کشتن مرغ مقلد» از طنز بالایی برخوردار است. شاید چون در کتاب «دیدبانی بگمار» دیگر از شخصتهای همچون «دیلِ» قدکوتاه و موهایی به سفیدیِ برف با لباس سرهمی شورتِ که به لباسش دکمه میشد؛ و «جم» مثلاً عاقل ولی بازیگوش خبری نیست؛ و بار داستان بر روی دوش جین لوئیز حمل میشود.
طوری که حتی بازگشت به گذشته و خاطراتی که «دیل» و «جم» نیز در آن حضور پررنگ دارد هم به طنز ماجرای کتاب کمک نمیکند. از طرفی این خاطرات داستان را بیشتر دلگیر و غمگین میکند. این دو شخصیت یعنی «دیل» و «جم» که در کتاب «کشتن مرغ مقلد» بار طنز داستان را بیشتر میکردند حالا سرنوشتهای عجیب غریب خود را دارند که در کتاب «دیدبانی بگمار» فقط به آن اشاره میکند و سریع از آن میگذرد. شاید همین اولین شوک مخاطب در مواجهه با کتاب «دیدبانی بگمار» است که یکهو با آن روبرو میشود و همچون پتکی به سرش میخورد. اتفاقی که شاید سرخوردهاش کند و دست و دلش برای خواندن جلد دومِ کتاب سرد شود.
به عبارت دیگر با اینکه یکی از نقاط قوت کتاب «دیدبانی بگمار»، صدای واضح جین لوئیز (اسکات) در کودکی است، به ویژه در خاطرات او از دوران کودکیِ درخشانش عنوان میکند، اما این صدا مبهم و دور است. شاید این صدای ذهنی اسکات، دست خواننده را بگیرد به کودکی اسکات ببرد و گاهی هم بخنداند؛ (چون این صدا، یادآور همان صدای آشنا و گرم کتاب «کشتن مرغ مقلد» است) اما این اتفاق در کتاب «دیدبانی بگمار» عموماً در فلشبکها (گذشتهنما) میافتد و امری نیست که در سراسر کتاب جاری و ساری باشد.
تغییر نوع روایت
زاویه دید در کتاب «کشتن مرغ مقلد» اول شخص است. در زاویهی دید اول شخص، «من» داستان را میگوید. راوی در درون داستان است و تجربیات خود را مستقیماً گزارش میکند. در کتاب «کشتن مرغ مقلد» راوی اسکات سیزدهساله است که بیکموکاست و جدا از بدبینیهای بزرگسالانه هر چه را میبیند و فکر میکند را صریح و بیپرده به زبان میاورد. ولی در «دیدبانی بگمار»، با اینکه هنوز شخصیت اصلی همان اسکات یا جین لوییز است ولی راوی دیگر او نیست، بلکه فقط شخصیت اصلی اوست و به عبارتی ما داستانِ خود جین لوئیز را دنبال میکنیم. با اینکه حتی گاهی وارد افکار جین لوئیز میشویم و راوی به درون سر و ذهن جین لوئیز راه مییابد ولی راوی خود او نیست. این زاویه دید به «سوم شخص» معروف است. چون در کتاب «دیدبانی بگمار»، ما همواره با جین لوئیز پیش میرویم میتوان گفت زاویه دید «سوم شخص محدود» است. در این زاویه دید، نویسنده به عنوان خالق داستان، از بالا یکی از شخصیتها رو کنترل میکند و زندگی و درونیات و رفتارهای آن شخصیت رو به تصویر میکشد. داستان از دید شخصیت سوم و حوادثی که برایش پیش میآید نقل میشود و مخاطب هر چیزی که «او» مشاهده و حس کند را میتواند تجربه کند. در این نوع زاویه دید، تنها میتوان از لنز «او» داستان را مشاهده کرد و دسترسی به احساسات و افکار سایر شخصیتها از دید «او» میسر نیست.
کتاب «کشتن مرغ مقلد» احساس نزدیکی و صمیمیتِ بیشتری با مخاطب را برمیانگیزد و حتی بیفکریها و کارهای خندهدار دیگران، که اسکات آن را خیلی جدی بیان میکند به کشش روایت کمک شایانی کرده است، ولی سوم شخص محدود «دیدبانی بگمار»، گویی دستی به سینهی ما میزند و ما را از جین لوئیز دور نگه میدارد. گویی داستان با فاصله برای مخاطب بازگو میشود. به عبارت دیگر تغییر زاویهی دید کتاب «دیدبانی بگمار»، که ادامهی یک کتاب بزرگ و ارزشمندی دیگری مثل کتاب «کشتن مرغ مقلد» است، قابل توجه بود.
کتاب «دیدبانی بگمار» با نامهایی از قبیل «برو دیدهبانی بگمار» و همچنین «برو دیدبانی بگمار» با ترجمههای متفاوت در انتشارات زیادی وجود دارد. همچنین کتاب صوتی آن را هم میتوانید در سایت یا اپلیکیشن کتاب گویای ایرانصدا به صورت رایگان بشنوید.