هفتبرکه – مریم مالدار: زمانی که باران شرشر نمیآمد، خانهی عمهها خبری از عروسی نبود و یا حتی زمانیکه کوچه تَل نمیشد که بلبل مشاته ارزانتر شود. خبری از هواشناسی نبود و مردم با توجه به فصول سال و حرکت ستارگان میدانستند که فصل باران جنوب است اما خبری از باران و رگبار نیست. مردمانِ اصیل و سادهدل گراش برای بارش باران به شیوههای خودشان دست به دعا میشدند.
شاید برای جوانترها خندهدار باشد اما قدیمیترها معتقدند به جای سایتهای هواشناسی باید باران را فقط از خدا خواست و آن زمان بعد از این انجام این کارها باران از راه میرسید.
نماز باران با پا و سر برهنه
عمومیترین شیوه، خواندن نماز استسقا «طلب باران» بود که مردم شهر همراه با پیشوای مذهبی شهر سربرهنه و پا برهنه زیر آسمان، بیرون از شهر به دشت یا بیابانی رفته و از خدا طلب باران میکردند. بعد از ادای نماز، شخصی پیشقدم میشد و به پشت بام خانه و جایی که همه او را ببینند، میرفت. سپس مقداری آب را در رَچِنَه «ناودان» میریخت و صدای باران و رعد و برق را هم ایجاد میکرد و اعلام میکرد که حالا فصل باران است و امروز و فردا باران میبارد.
الله بده بارون بچهها
۲-یکی دیگر از باورهای جالب طلبِ باران به دست نوجوانان و جوانان انجام میشد که با سرگرمی همراه بود. بدین ترتیب که بچههای هر محله به شکل نمادین فردی را درون تابوت میخواباندند و در کوچه به راه میافتادند و با جملههای:«الله بده بارون»، «کریم بده بارون» طلب باران میکردند و پشت بندش شعر:
یکماه گَنُم اُمکِشتِن «یک من گندم کاشتهام»
لَرد پَرَه اُمکشتِن«در صحرای دور ( پره مخفف پاریاب یا فاریاب) کاشتهام»
اَمَتَک شِ پا مِسِن «احمدک(فردی که نگهبان زمین بوده) کنار آنها ادرار کرده»
الله بده بارون / کریم بده بارون
بعد هم جوانها درب تک تک خانهها را «به شکل کُمآو» میزدند و از صاحب خانه تقاضای؛ پش، تُوَت (ساقه و برگهای درخت نخل) میکردند و میرفتند آنها را آتش میزدند و چند ساعتی کنار هم در حال گپ زدن بودند.
آقای بلبلی که این آیین را برایم تعریف کرد. معتقد است که خدا نذرشان را قبول میکرد و همان روز یا چند روز بعد باران رحمتش را برای این مردمانِ خونگرم نازل میکرد.
کفنپیچ
به قول مردم نشان سال بد؛ «رِز ابر اُشِ شاو سَنتَره» روزها ابری بود و شبها پر از ستاره و طبیعتا در این حالت امیدی برای بارش نبود و بیبارانی غوغا میکرد…
مادرم میگوید: «مَداکبر» بود. او همیشه داوطلب بود و دلِ این کار را داشت به شکل نمادین او را در غسالخانه کفنپیچ کرده و درون تابوت میخواباندند «بدین منظور که فرد از تشنگی هلاک شده و جان سپرده» پس با همه مردم شهر او را درون شهر میگرداندند تا خدا رحمی به حال مردم کند و بدین وسیله باران ببارد.
هلیم نذری
چهارمین روش؛ جمعآوری پول بود که با پختن هلیم و پخش کردن بین مردم، طلب باران میکردند.
باور کردن این حرفها شاید کمی برایتان سخت به نظر بیاید به قول عبدالله احمد: «باران دست خداست» اما وقتی از بزرگترها میپرسم با این کارها واقعا باران میبارید؟ همهشان بر صاف و صادقانه بودن نیت تک تک مردم و بارش باران اتفاق نظر دارند.
الله بده بارون در خنج
الله بده باران نوای مشترک مردمان جنوب مرکزی ایران از بوشهر تا هرمزگان و جنوب فارس در خشکسالی است.
روایتی از این نوای کهن را فرهاد قائدی خواننده خنجی زمستان ۱۴۰۲ در آیین طلب باران روستای سده خنج بازخوانی کرده است.
دعای الله بده بارون را بیشتر بچهها با نوا در کوچهها میخوانند و هر صاحبخانه چیزی برای پاداش به بچهها میداد. شعر این آوا در شهرهای مختلف به شکلی خوانده میشد؟