هفتبرکه – راحله بهادر: چهل یا پنجاه سال قبل، خیلی قبلتر از دسترسی حتی به تلفن، نامهنگاری در بین مردم جنوب محبوبیت خاصی داشته است؛ نامهنگاری برای خبردار شدن و مطلع کردن خانواده و عزیزی در کشورهای خلیج و یا برعکس. نوشتن از حسب حال و روزگار و سلامرسانی و ابراز دلتنگی و طلب پول، بخشهایی از این نامهها بوده است. روزها و گاهی ماهها چشم انتظار ماندن برای دریافت «خطی»، شیرینی آن و ارزش زحمت نامهرسانِ خوشخبر را چند برابر میکرده است؛ شاید حتی بیش از زمان ما که تماس تصویری فاصلهها را تقریبا از بین برده و انجامش تنها در چند ثانیه ممکن است.
در این گزارش، به مناسبت ۱۷ مهرماه روز جهانی پست، با نسل نامهنویسها یا پیامرسانهای زندهای گفتگو کردهایم که حالا مرور خاطراتشان بخشی از جوانی و یا حتی کودکیشان شده است. اهالی قدیم جنوب با نامهنویسی به خوبی آشنایی دارند و بازگوییِ آن روزها میتواند حتی برای نسل جدید خوشآیند باشد.
سفیران ارتباطی: از نامه تا تلفن ثابت
احمد نوروزی، بازنشستهی آموزش و پرورش در دبیری ادبیات است. میگوید آن وقتها که نامه مینوشته، فقط هشت یا نه سال داشته است و ظاهرا نامهنگاری خیلی هم خوشایند بچههایی که باسواد بودنشان باعث مراجعهی نزدیکان به آنها میشده، نبوده است. احمد نوروزی هم از واژهی «تن دادن» به این کار استفاده میکند و همین نشان میدهد بچههای مدرسهای در آن روزگار، چندان دلِ خوشی از نامهنویسی نداشتهاند و برایشان کسلکننده بوده است.
حکایت نامهنویس شدن او به سالهای کودکی برمیگردد. میگوید: «داستان نامهنگاری ما به سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۹ برمیگردد، زمانی که چهارم ابتدایی آن زمان بودم و بیشتر از پنج شش سال طول نکشید. مجموع کسانی که نامه یا به قول آن زمان «خط» مینوشتند بسیار کم بود.»
دو دسته افراد برای همسایهها و اقوام نامه مینوشتند. نوروزی میگوید: «یک سری افراد بزرگتر که سواد مکتبی داشتند و به اصطلاح آن روزگار ملا بودند به معنی باسواد، و دومین گروه، مجموع بچههایی که در گراش سوم و چهارم ابتدایی بودیم. شاید نهایتا بیست تا بیست و پنج نفر بودیم و در یکی از غرفههای مدرسهی اسدی، حسینیهی چهارده معصوم امروزی، درس میخواندیم، یعنی کل دانشآموزان گراش همگی آنجا جا میگرفتند. از بین اینها کسانی که شانس نامهنگاری داشتند اغلب کسانی بودند که یا خانواده آنها را تشویق میکردند که برای مثلا پدر یا عزیزی که در آن سوی آبها است، نامه بنویسند؛ یا مجبور به این کار میشدند تا برای همسایگان و اقوام نامه بنویسند.
«دلیل نامهنویسی من این بود که پدر مرحومم علاقه داشت باسواد باشم، هر چند خودش سواد نداشت اما آدم روشنبینی بود و از هر وادی برای این کار استفاده میکرد. بیشتر کسانی که برای نامهنگاری مراجعه میکردند اقوام و همسایهها بودند، که گاهی حتی ما را به منزلشان دعوت و پذیرایی میکردند و بعد نامه مینوشتیم.»
مجبور بودیم بنویسیم؛ البته هدیه هم میدادند!
آقای نوروزی علاقهی چندانی به این کار نداشته است، اما اندکی اجبار از سوی اقوام و همسایهها و نیاز آنها به سوادِ او، و از سوی دیگر هدیههایی که برای تشکر به او میدادند، تحمل رنج نامهنویسی را برای کودکی به سن و سال او آسانتر میکرده است. از سوی دیگر، اهمیت و ارزش سواد در این موضوع با درجهی خلوص بالا دیده میشود! میگوید: «چون تعداد افراد سواددار در خانهها کم بود، علیرغم اینکه ما زیاد علاقه نداشتیم وقت بگذاریم و بازیگوشی و این مسائل، اما تا حدودی مجبور به این کار میشدیم.»
خاطرهای دوردست از آن سالها به روایت دلنشین آقای نوروزی جان دوبارهای میبخشد: «در همسایگی ما پیرمردی بود که بسیار محترم و خوشصحبت بود. کارش رفتن به صحرا بود و شلوار سیاه میپوشید و پیراهنی که روی شلوار میانداخت و کلاه نمدی به سبک گراشیهای قدیم به سر میگذاشت و یک آدم خوشمشرب و در کلام ما لوطیمرام بود. وقتی از من میخواست برایش نامه بنویسم، میرفتم جایی در اتاق، جاهای تاریک مثل طاقچه قایم میشدم، و ایشان وقتی از اهالی خانه جای مرا میفهمید، به اتاق میآمد و میگشت و من را مثل یک بچه گنجشک بغل میکرد و به خانهاش میبرد و مجبورم میکرد برای پسرهایش که در خلیج بودند نامه بنویسم.»
شمایل کلی یک نامه، با لحن و جملات رسمی
فضا و جملات نامهها اغلب مشابه همدیگر و مقدمه و پایانبندی هماهنگی داشته است. اما مهمترین نکته در آن، رعایت ادب و احترام فراوان نسبت به مخاطب نامه است که تا حدودی ارتباط نسبتا رسمی پدر را با فرزندان و همسر هم نشان میدهد. پدری که گاهی همسر باردارش را ترک میکرده و گاهی تا دو سال فرزندانش را نمیدیده است تا برای مخارج زندگی به کشوری در خلیج عزیمت کند و گاه تنها فرستادن یک عکس، نخستین دیدارِ بین فرزند و پدر بوده است. این ارتباطهای دیربهدیرِ حضوری، رفتارها و گفتارها را رسمیتر میکرد.
آقای نوروزی میگوید: «فضای نامهها معمولا ساده بود و نامهای که نوشته میشد کمتر از یک صفحه آ-چهار بود. معمولا یک عنوان و مقدمه ثابت مانند احوالپرسی و تشکر بود؛ مثلا اگر چیزی از آن طرف فرستاده شده بود، تنباکو، یا شیرینی یا کفش و لباس، تشکر میکردند و از این طرف هم چیزهایی توسط مسافر به آنجا فرستاده میشد مثل خوراکیهای سنتی گراش از قبیل سمبوسه شیرین، کشک خشک و از این خوراکیها و در نامه نوشته میشد که این فرستاده شده است و انشالله وقتی رسید، رسید آن را هم اعلام کنند. یعنی وقتی به دستشان رسید خبر بدهند.»
آقای نوروزی شمایل کلی یک نامه در آن زمان را اینگونه توصیف میکند: «تیتر نامه اگر برای پدر بود اینطور شروع میشد: پدر گرامی و مهربان و بهتر از جان خودم جناب آقای فلان؛ و بعد مینوشتند: با سلام، سلامتی شما را از درگاه ایزد منان خواهان و خواستارم … اگر از راه لطف و مرحمت جویای احوال این جانبان شده باشید، شکر خدا نعمت سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری و آرزوی دیدار شما که امیدوارم آن هم به زودی میسر گردد به حق محمد و آل طاهرین. این مقدمهی روتینِ تقریبا همهی نامهها با اندکی کاستی یا اضافه بود. بعد خبر دادن از چیزی مثل تولد فرزند، عقد یا عروسیِ کسی از نزدیکان و اقوام و ضمن خبر تبریک هم میگفتند. نامهها وقتی به دست نامهرسان داده میشد ممکن بود گاهی تا بیست روز، کمتر یا بیشتر، طول بکشد تا به مقصد برسد.»
سفر طولانی نامهها با لنج
سفر با لنج بادی و روزها در انتظار حرکت ماندن به مقصد کشوری در آنسوی خلیج برای به دست آوردن معاش خانواده، برای گراشیهای قدیمیتر، پدربزرگها و پدرها، قصهی آشنایی است. آقای نوروزی تصویر آن سفرها را اینطور برای ما میسازد: «از اینجا میرفتند بندرعباس و با لنج از بندرعباس یا بندرلنگه باید میرفتند. روزها منتظر میماندند تا هوا مساعد شود، مسافر یا بار جمع شود و به ندرت لنجی پس از روزها انتظار حرکت میکرد و مردم با مشقت بسیار، پس از گذران ۲۴ ساعت روی دریا به مقصد میرسیدند. قبل از آن هم لنج بادی که بسیار سختتر بوده است.»
نامهنویسها میانجیِ رساندن سلامها، دلتنگیها، خبرهای تلخ و شیرین و تقاضاهایی بودند که از آنها شخصیتی محترم میساخته است و قدرت قلم که بار دیگر تقدس آن را برای بیان عواطف و دلنوشتههای انسانی نشان میدهد. آقای نوروزی میگوید: «در اقوام ما شاید فقط سه یا چهار نفر میتوانستند بنویسند و نامهنویس و یا خطنویس احترام خاصی داشت و هدیههایی هم دریافت میکرد. آدمی که از آنجا میآمد گاهی پنجاه تا نامه و بستههای زیادی با خود داشت و بچهها نامه را در خانه میرساندند و «دِزَرو» یا همان مُشتلق دریافت میکردند و این یکی از دلخوشیهای بچهها بود. همان چند خط هم وقتی میرسید همه گوش به زنگ بودند که یکی بیاید و به خانهی او بروند و خبر از خط کسی بگیرند. در نامه اگر تقاضایی بود مینوشتند. مثل تقاضای پول از طرف مادر یا اولاد خانواده.»
فرزندان، واسطهی مادران و پدران
نامهها هیچ وقت مستقیما از زبان زن خانواده نوشته نمیشده است و فرزندان پسر واسطهی بیان حرفهای همسر به شوهر بودهاند: «اگر فرزندی در خانواده بود، نامه به نقل قول از طرف او نوشته میشد. شاید خانم خانواده نوعی حجب و حیا و یا کسر شان برایشان بود و نامه از زبان آن اولاد نوشته میشد. حتی اگر بچه فقط دو سال داشت و عموما هم از زبان اولاد ذکور. و کمتر دیدهام از زبان فرزند دختر نوشته شده باشد. از قول پسر نامه به پدر نوشته میشد و خانم در نامه ظاهر نمیشد. نقل قولها از زبان پسر خانواده بود. تقاضاها عموما ساده بود، پول و یا برخی چیزها مثل کفش یا شیرینی و یا پارچه.»
«و بعد از آن سلامرسانی از خود خانواده و بعد اقوام و همسایگان و دوستان. و بعد نوبت سلام رساندن به کسانی بود که آنجا بودند. اگر از خلیج نوشته میشد هم مثلا از زبان پدر خانواده اینطور نوشته میشد: فرزند عزیزم را دیدهبوسی نمایید. یعنی این تعارفات و ادب روزگار رعایت میشد. در آخر، نامه تاریخ میخورد که اغلب تاریخ قمری بود مثلا رجب المرجب، شوال المکرم و غیره.»
آقای نوروزی از هر دو سو برای افراد زیادی نامه نوشته است. بعد از مرور خاطرات و تجربیات نامهنگاریاش در گراش، به آن سوی خلیج میرویم تا باقی داستان را از آن سو هم بشنویم.
تکنولوژی بعدی: نوار پر کردن و تلفن
ارتباط با خانواده و عزیزان در دو سوی خلیج بعد از نامهنگاری، به نوار پر کردن میرسد که آسانتر بوده است و نامهها حالا صوتی میشوند تا همراه با گرمی محبت و دلتنگی، صدا هم به کمک انتقال مهرورزی دوطرفه و نجیب جنوبیهای قدیم بیاید.
احمد نوروزی میگوید: «حدود سال ۴۶ از گراش رفتم و بیشتر نامهها را از آن طرف مینوشتم. دبی مدرسه را ادامه دادم و دیپلم را آنجا گرفتم. بعد، حدود سال ۵۰، دوران نامه تقریبا به سر آمد و ارتباط بیشتر به صورت نوار کاست بود که شیوهی خاص خودش را داشت و برای خانمهای کمی مسنتر، ساعتها نشستن پای ضبط صوت در اواخر شب، وقتی خلوتتر بود، صفای دیگری داشته و قلیانی هم زیر لب داشتند و با عزیزشان صحبت میکردند و حدیث دل میگفتند و یا به نوعی همراه با قلقل قلیان و کلمات و جملههای با مکث و طمانینه معاشقه میکردند. حتی دوستان هم وقتی میخواستند نامه رد و بدل کنند، فضا با نوار کاست خصوصیتر شده بود. در نامهنگاری، نامهنویس به نوعی واسطه حرفها بود و ممکن بود حرفی درز پیدا کند و یا مطلبی فاش شود که یا مجبور بودند نگویند یا احتمال درز آن زیاد بود. اما نوار یک گنج مخفی بین زن و شوهر بود و فضا برای ارتباط صمیمیتر بازتر شد.»
و سرانجام پای تلفن در شهر و خانهها باز میشود و ارتباط نزدیکتری شکل میگیرد. هزینهی زیادی هم نداشته و با استقبال روبرو میشود. آقای نوروزی میگوید: «بعد از سال ۵۴ یک شعبهی مخابرات در گراش ایجاد شد که خط Fx یا همچنین اسمی داشت و مردم آنجا از صبح مینشستند و ارتباط اول از اینجا با تهران برقرار میشد و از تهران تلفن به صدا در میآمد و بعد ارتباط در اینجا برقرار میشد. یک اپراتور بود و بعد از ساعتها انتظار نوبتشان میشد و صدایشان میکردند: فلانی کابین یک، تا در آن کابین زردرنگ با صدای بلند (چون فکر میکردند صدا نمیرسد) و کیفیت پایین و قطعیهای مکرر، با عزیزشان صحبت کنند. بعد هم دو هزار شماره توزیع شد و تلفن به خانهها آمد و ارتباط بسیار آسانتر شد.»
خط سفری از بندر رسیده!
دکتر ابراهیم مهرابی هم از کسانی است که میگوید از نامهنگاری خاطرات شیرینی دارد و حس و حال عجیبی داشته است. او میگوید آن زمان از واژهی نامه استفاده نمیشد و کلمهی «خط» چیزی بود که در بین مردم رایج بود و کشورهای خلیج هم با کلمهی «بندر» در بین مردم شناخته میشد. کسی که از بندر میآمد یعنی از یکی از کشورهای خلیج آمده است.
او میگوید شبها که نامه میآمد هم مراسم خاصی داشت. حس و حال گرم و عجیبی بین اهالی خانه بود. روایت مهرابی از نامهنگاری اینچنین است: «وقتی میخواستند نامهای بنویسند، با طمطراق دنبال آدم باسواد میآمدند و میگفتند امشب وقت داری تشریف بیاوری خانه، میخواهیم خطی بنویسیم؟ و ما قبول میکردیم و گاهی هم بعد از اندکی تعلل و به قول امروزیها کلاس گذاشتن، میگفتیم امشب جای دیگر باید بروم و فرداشب خدمت شما میرسم. وقتی یک نفر میخواست به یکی از کشورهای خلیج برود همه به تکاپوی نامه نوشتن میافتادند، چون تنها راه ارتباطی آن زمان بود و بازار ما هم گرم بود.»
مهرابی میگوید شان و منزلت نامهنویس بسیار بالا بوده و از او پذیرایی مخصوص میشد و نامهنویس هم با خود قلم و کاغذ میبرد. اول خودشان مقدمات را مینوشتند و بعد چیزی که میزبان قصد داشت نوشته شود. نوشتهها معمولی و صادقانه با زبانی ساده و عامیانه. نامهنگاری هم برای خانواده و اقوام در کشورهای خلیج فارس و هم برای آنها که سربازی بودند استفاده فراوانی داشته است. بعضی جملات پرتکرار مانند «اینجا ملالی نیست مگر دوری شما که آن هم امید است که دیدار تازه گردد.» که در مقدمهی نامه نوشته میشده است. سپس وارد متن اصلی و صحبتهای افراد میشد و شامل جزییترین نکات و اتفاقات زندگی بود. «مثلا میگفتند بنویس بز زاییده اما بزغالههایش هنوز شیر نمیخورند. نخلها را باران زده و سیراب شدهاند اما خلالههایش همه میریزد. یا مثلا حاج حسین هم مریض است. پایش شکسته اما الان حالش مساعد است. حسن سرخک گرفت و الان حالش خوب است. پول هم داریم و زحمت نکش. یا پولمان کمکم در حال تمام شدن است و اگر بفرستید خوب است. یعنی از جزییترین مسائل و مشکلات زندگی نوشته میشد.»
سپس نامه وارد قسمت سلامرسانی میشد. مهرابی به آداب این بخش هم اشاره میکند که باید یکییکی سلام رسانده میشد و نمیشد دستهجمعی سلام رساند و با اسم بردن این کار انجام میشد. اگر کسی عزیزتر بود مینوشتند: «فلانی را سلام مخصوص برسانید.» جمله برای هر شخص باید اختصاصی بود. از اینجا هم باید یکییکی سلام رسانده میشد و جمع بستن قابل قبول نبود. مهرابی میگوید: «بعد از اتمام نامه آن را درون پاکت مخصوص میگذاشتند و روی آن مینوشتند، برسد به دست پدر بزرگوارم، برادر ارجمندم، عموی عزیزم، و پایین آن نوشته میشد: از طرف فلانی.»
بخش هیجانانگیز: دریافت دزرو از صاحب نامه
مهرابی سپس به بخش هیجانی دیگری اشاره میکند که مرتبط با نامهنگاری است و آن زمانی بود که: «وقتی یکی از بندر میآمد بچهها با حرص و ولع زیاد جمع میشدند و باسوادها نامههایی را که سفری [لغت مورد استفادهی گراشیهای قدیم برای شخصی که از سفر آمده بود] آورده بود، برمیداشتند تا به خانوادهی صاحب نامه برسانند. دلیل این اشتیاق زیاد، دریافت مشتلق یا مژدگانی و در اصطلاح گراشیها «دِزَرو» بود. این مژدگانی گاهی نقدی به مقدار کم و یا خوراکی بود. بچهها در این کار با هم رقابت داشتند. اگر همراه نامه بسته هم بود، بچهها نامه و بسته را با هم میبردند و این مژدگانی بزرگتر بود.»
گاهی اتفاق جالبی که میافتاده این بوده است که بچهها از بردن نامه امتناع میکردند، چون صاحب نامه سوابق خوبی در مژدگانی دادن نداشته است! مهرابی میگوید: «جاهایی که مردها و زنها مژدگانی بیشتری میدادند، بچهها شوق بیشتری برای تحویل نامه و سایر بستهها داشتند. گاهی هم مثلا در تفتیش گمرگ یا بار زیاد، چیزهایی گم میشد یا نامه گم میشد و طرف واسطهای که حامل آن نامه بود، باید خیلی تلاش میکرد تا از دل خانوادهی صاحب نامه در بیاورد.»
مهرابی خاطرهی جالبی از نوار پر کردن هم تعریف میکند: «یک بار نواری پر کرده بودیم تا برای پدرم بفرستیم. خبر آمد فلانی دیگر نمیرود و منصرف شده. عمویم حاج تقی فرد خوشمشربی بود و گفت عموجان پس ضبط را روشن کن تا بگویم حاج غلامحسین دیگر نمیآید. من هم اول متوجه قضیه نشدم و ضبط را روشن کردم. عمو گفت: کاکا مهرعلی فلانی دیگر نمیآید؛ پس نوار را نمیتوانیم بفرستیم. بعدا متوجه لطیفهی ماجرا شدیم!»
شوق باز کردن نامههای عکسدار
نامهها بعدها با چند قطعه عکس هم از سوی هر دو طرف همراه بوده است. مهرابی میگوید: «اوایل لار میرفتیم برای عکس گرفتن که عکس دسته جمعی میگرفتیم. بعدها عکاسی آقای حسن زارعی باز شد و راحتتر عکس تهیه میشد. تا اینکه کمکم دوربینهایی آمد که عکس فوری میگرفت و عکاسی شخصی و خانوادگی گستردهتر شد. افرادی که تمکن مالی داشتند خودشان عکس میگرفتند. کسانی که نامه را دریافت میکردند یکی از اولین تستها این بود که با لمس نامه با دست بفهمند نامه همراه با عکس است یا خیر. که اگر بود، لطف و شوق باز کردن آن صد چندان میشد!»
مهرابی میگوید سفرهای قدیم اغلب یکی-دوساله و یا حتی بیشتر بود و این نامهها بودند که سفیر انتقال محبت، ارتباط عاطفی خانوادهها و اقوام، خبررسانیهای شاد و غمگین و جزء به جزء زندگیها و گزارشِ بزرگ شدن بچههایی بود که تا سالها پدر را نمیدیدند و بچههایی که پدر قبل از تولدشان راهی سفر غربت میشده است.
روزگار انتظار زنهای گراش
لیلا جعفری هم تجربهی نامه نوشتن برای اقوام و همسایهها و همسر خودش را دارد. او میگوید: «متن کلی نامهها شبیه به هم و در گزارش جزییات زندگی متفاوت بود. وقتی نامه میرسید، ما را میخواستند تا نامه را بخوانیم و جوابش را هم مینوشتیم. زنها دلخوشیشان همین نامهها و بعدا چند قطعه عکس بود.»
«اینجا زنها بار زندگی پنج یا شش تا بچه را به دوش میکشیدند؛ از خردسالی تا مدرسه رفتن و مریضی و خرید و امور منزل همه را زن انجام میداد و سالها زن و شوهر دور از هم بودند و همهی زندگی برای آینده بچهها بود. بعدها هم نوار آمد و برای کسانی که سواد نداشتند کار را راحت کرد. گاهی مردها حتی زمان برگشتشان به گراش را هم در نامه مینوشتند که گاهی به هر دلیلی بیشتر طول میکشید و در تاریخ مقرر نبود و دوباره نامه میآمد که نمیتواند بیاید و اینطوری روزگار به انتظار سپری میشد.
«بعدا تلفن آمد و در گراش تعداد کمی تلفن داشتند؛ میرفتیم خانهی همسایه. تماس اول برای این بود که ما را صدا کنند برویم آماده بنشینیم تا در تماس دوم با هم صحبت کنیم.» و صدای بلند بلند صحبت کردن از پشت تلفن گاهی تا کوچه میآمد و باعث خندهی بچهها میشد! بچهها هم پای تلفن مینشستند و این طوری زن و شوهر مجالی برای کلام محبتآمیز گفتن به هم نداشتند و صحبتها اغلب رسمی و با شرم و احترام زیاد بوده است.
نمونهای از نامههای قدیمی ۴۰ سال پیش
این نامه را که با ادبیاتی صاف و ساده نوشته شده و از قطر به گلهدار فرستاده شده است، آقای نوروزی در اختیار ما گذاشته است تا مروری باشد بر بسیاری از خصوصیاتی که در این گزارش به آنها اشاره شد.
بنام خدا
ای نامه که میروی به سویش/ از جانب من ببوس رویش
نور چشمی عزیزم ابراهیم
صحت و سلامتی شما را از درگاه خداوند متعال خواهان و خواستارم و امیدوارم حالتان خوب باشد و هیچگونه ناراحتی نداشته باشید و اگر جویای حال پدر پیرتان بر آمده باشید الحمدالله حالم خوب است و هیچگونه ناراحتی ندارم جز دوری از روی مبارک شما. آنهم امیدوارم که هر چه زودتر میسر گردد و شماها را ببینم و دیدارها تازه گردد.
نامهی پر مهر و محبت شما در بهترین ساعات زندگی به دستم رسید. ممنونم.
چون حاج ابراهیم قصد آمدن به گلهدار را داشت بر خود واجب دانستم چند کلمهای برایتان بنویسم.
پدرجان نوشته بودی که بالو ناخوش است. هر کس آمد از سرگذشت او و حال او برایم بنویسید. چون خیلی نگران هستم.
مبلغی که به همراه عبدالله حاجی محمد برای سیمانی کردن دکونی فرستاده بودم نمیدانم رسیده یا نه. با همان پول تا باران نیامده حتما زائراکبر بیارید خانه را دوشت دهد.
الان که این نامه را برایتان مینویسم تمام بچههای گلهداری دور هم جمع شدهایم.
به محمد حاجی احمد سلام برسانید. بگویید برایم نامه بنویسد.
به همراه حاجی ابراهیم یک کیلو زنجفیل، مقداری هیل؛ دو قواره شال ویل، و جومه کوزری و ۲ قوطی کستر فرستادهام. اینها را به مادرت بده.
برای خواهرت مدینه ۲ عدد چارقد و ۲ عدد تومینو و دمپایی ابری خریدهام.
به دیبا خیلی خیلی سلام برسان. یه بسته دوا پلنگی، یک بسته ابوفاس و ۲ بسته کش شلوار برایش فرستادهام.
پدرجان نوشته بودی جومه تیم آلمان برایم بفرست. هر چی گشتم گیرم نیامد.
یه جفت کفش ته میخی برای برادرت فرستادم. وقتی مدرسه میرود پا کند. گران خریدهام. شبها داخل خانه بگذارد.
یه عدد گنج فراغ و یک کمیس زیکو برای داییات. میدهم دست حاجی ابراهیم. اگر اندازهاش نشد ببرید پیش محمد ابراهیم برایش عوض کند .
صرف الان بالا رفته. خدا کند درست شود. حتماً یک تلویزیون سیاه و سفید برایتان میفرستم.
همراه این نامه، نامهای برای دلا محمد غلوم نوشتم. به او بدهید و بگویید یه دله خرما شاغونی برایتان بیاورد.
راستی یک جفت کفش ته سبز برای بالو فرستادم. به او بدهید یادتان نرود.
نوشته بودید که مخ مصلی تاره زده. انشاالله هر وقت تاره ترکید مقداری بر از غلام رستم بگیرید و بر دهید.
هر کس از آشنایان از من سوال گرفت او را سلام برسانید.
خانواده مادرت را خیلی خیلی سلام میرسانم.
پسرهای عباس را خیلی خیلی سلام میرسانم.
حاجی عباس و خانواده را خیلی خیلی سلام میرسانم. علی بابا را با اهل منزل سلام میرسانم. مشتی قلی را با اهل منزل سلام میرسانم.
بچههای مشتی هیبت را دیدهبوسم.
همهی دوستان و اقوام و آشنایان را سلام میرسانم.
کاتب الحروف هم سلام دارد.
زیاده عرضی نیست جز سلامتی شما.
امضا