هفتبرکه – محمد خواجهپور: عکس را محمدامین نوبهار سال ۸۸ گرفت و روی جلد یکی از شمارههای صحبتنو گراش منتشر شد. بعد از آن هم بارها و بارها در مناسبتهای مختلف، هر وقت عکسی از نخلهای گراش لازم میشد، همین عکس انتخاب اول بود، به ویژه که برکهی کوچکی هم بین نخلها آرام و تنها نشسته است.
عکس را امین در «ممدایی» گرفته است. حالا ممدایی یک نام غریبه است اما پیش از روییدن خانهها در شهرک رزمندگان و شهرک عظیمی، ممدایی و نخلهایش ابهتی داشتند. امروز که امین عکس تازهای از همان نمای آشنا منتشر کرد، از ممدایی یک نخلِ تنها مانده است که آن هم در روزهایی نه چندان دور به پایان عمرش خواهد رسید تا خاطرهی «بَس ممدایی» مثل بسیاری از نخلستانهای گراش به فراموشی سپرده شود.
زندگی همین زادنها و مردنها و نو شدنهاست. نخلهایی که دیگر توجیه اقتصادی ندارند، جای خود را به زمینهایی میدهند که هر متر آن میلیونها تومان ارزش دارد. اما آیا همه چیز را با همین «میلیونها» میتوان سنجید؟
نخلستانها و «بَسها» فقط محل زندگی نخلها نبود. بیش از نخلها، ما آدمها در آنها به معنی واقعی زندگی کردیم و خاطره ساختیم.
نمیخواهم برای نخلها و بسها مرثیهسرایی کنم بلکه میخواهم به این فکر کنیم که به جای فرش کردن پارکها با چمن مصنوعی و ساختن دریاچه مصنوعی و اسباببازیهای فلزی، میتوان به پاس سالهایی که نخلها با ما زیستند، حداقل آنها را به صورت نمادین کنار خودمان نگه داریم.
در بین بوستانهای گوناگونی که در شهر وجود دارد، جای یک نخلستان طبیعی به عنوان میراث ما خالی است. نخلستانی که به جای چمن با خاک و خار فرش شده باشد. «بَئر» آن جای بازی باشد و بَس آن با یک سیلاب پر آب شود. جایی برای «النگه» و «ماییتتل» باشد، جایی برای به یاد آوردن. بوستانی نه با استانداردهای اروپایی، بلکه با معیارهایی که با این آب و خاک منطبق باشد.
این ایده میتواند زیر دست معماران خلاق شهر پرورده شود و با همکاری شهرداری و شورا در یکی از نخلستانهای باقیمانده که روز به روز تعدادشان کمتر میشود، آن را اجرا کرد.
تا آن روز این عکسها و شعرها هستند که خاطرهها را به دوش میکشند؛ به ویژه این عکس که به نمادی از گراش و نخلها و برکههایش تبدیل شده است. یک خاطرهی جمعی.
چون نخل
بگذار باد پریشان کند موهای کوتاهت
تو صبح روز آخر خردادی بلند ….