هفتبرکه: این گزارش حدود یک سال پیش نوشته شد و قرار بود با گذشتن از امواج کرونا منتشر شود. اما کرونا خیال رفتن ندارد و این روزها همچنان بحث عروسیها داغ است. در بیخیالی مسئولین، خانوادهها هر کدام به شکلی در مورد برگزاری مراسم ازدواج تصمیم میگیرند.خواندن تجربههای این چند جوان شاید بتواند کمکی باشد به یک تصمیم درست.
اسم چند بازیکن فوتبال تیم استقلال تهران و چند نفر از عوامل اجرایی برنامه عصر جدید و دیگر هنرمندان مطرح کشوری در لیست سیاهه عروسی است. از سمت داماد سیصد نفر مهمان دعوت شدهاند. به خاطر شغل خاص محمد، داماد، مهمانها از طیفهای مختلفی هستند و از جای جای ایران. تاریخ عروسی پانزده مرداد ماه ۹۹ مشخص میشود. یعنی دو ماه دیگر.
مراسم در یکی از بهترین باغ تالارهای صدرا شیراز است. به خاطر تداخل مهمانهای آقا و خانم، باید لباسم پوشیده باشد و محجب. لباسم را تیپ شهرزادی با کلاه انتخاب میکنم. لباس بچههایم اطهر و عطرا را هم با لباس خودم ست میکنم.
دامادی که عروس را غیب نکرد
به تاریخ عروسی نزدیک تر که میشویم شیوع بیماری کرونا هم افزایشی میشود. هم نگران کنسلی عروسی هستیم و هم نگران جانمان. زن دایی، مادر داماد، میگوید تاریخ عروسی ممکن است عوض بشود اما عروسی را برگزار میکنیم. هر چه به مردادماه نزدیک تر میشویم، اقوام یکی یکی، رفتنشان به عروسی را کنسل میکنند. جوری که تعداد مهمانهای مانده در لیست سیاهه، از انگشتان دست هم کمتر شده است. اواخر تیرماه محدودیتهای کرونایی و اعمال قانون، شدید میشود. تا جایی که جادهها بسته میشود و عروسی و عزا ممنوع. هنوز چند روز دیگر تا تاریخ عروسی پسردایی مانده است. زن دایی مدام نگران است که نکند تا پانزدهم، تالارها باز نشود که عروسی کنسل بشود. ناامید شدهایم که خانواده دایی اعلام میکنند فعلا عروسی کنسل شده است و تاریخ جدیدش را با توجه به فروکش کردن کرونا اعلام میکنیم. با روند صعودی کرونا، عروسی برای همیشه در تالار شیراز کنسل میشود. برای من که دختر عمه داماد هستم سختم است چه برسد به عروس و داماد و خانوادهشان.
محمد خواجی، شعبده باز مطرح کشوری که این روزها با کارهای خارق العادهاش سر و صدای زیادی در فضای مجازی به پا کرده است از کار روزگار گله مند نیست. اما از این بابت که کلی از برنامههای خودش و همسرش صبا که قرار بود روز عروسی در تالار برگزار کند را باید فراموش کند، ناراحت است و دلگیر. محمد میگوید: «قرار بود شعبده بازی کنم و عروس را غیب و حاضر کنم. ماشین عروسمان را هم همین طور. چندین بار با صبا رفتیم تالار و تمرین کردیم. و سوپرایزهایی داشتیم برای مهمانها که متاسفانه به دلمان ماند.
دوم مرداد ماه، محمد و صبا، عروسیشان را در جزیره کیش، لب ساحل هتل ترنج به صورت دوستانه برگزار میکنند. فقط خانواده محمد برای عروسی به کیش میروند. شب مراسم، عکس و فیلمهای عروسی لحظه به لحظه برای گروه وات ساپی خانواده و اقوام فرستاده میشود. عروسی که چه فکرش را میکردیم و چه شد.
از شیراز تا کیش
از محمد راجع به عروسی میپرسم. میگوید: «دوستانه بود اما واقعا جای خالی اقوام اذیتمان میکرد.» محمد از دردسرهایی که برای عروسیاش کشیده است میگوید: «لباسم دقیقه نود به دستم رسید. نتوانستم حتی اتو بزنم و یا پرو کنم که ببینم تن خورش چطور است. لباسم را صبا طراحی کرد و خیاطی در اصفهان، برایم دوخت. خیاط لباسم کرونا گرفت و تا چند روز خبری از او نداشتم. شانس با من یار بود و فقط چند دقیقه قبل از مراسم با پرواز رسید به دستم.»
اسم پرواز که میآید زن دایی، هم خندهاش میگیرد و هم دلگیر میشود: «بلیط رفتنمان به کیش را اوکی کرده بودیم. به تاریخ یک روز قبل از مراسم. در راه رفتن به فرودگاه باید میرفتیم لباس عروس را از تالاری که کنسل شده بود میگرفتیم. ترافیک شد و ما از پرواز جا ماندیم. مجبور شدیم بدون توقف، مسیر شیراز به کیش را با ماشین خودمان برویم. هادی برادر کوچکتر محمد میگوید «من که اصلا به مراسم نرسیدم. تا رفتم آرایشگاه و آمدم لب ساحل، مراسم تمام شده بود.» سینا آن یکی برادرکوچک محمد میگوید: «من از ارایشگاه مستقیم رفتم کت و شلوار خریدم اما خدا رو شکر به مراسم رسیدم.» زن دایی، مادر داماد هم میگوید: «من بهترین لباسهایی که برای عروسی پسرم خریده بودم را شیراز گذاشتم و با پوشش مانتو در مراسم شرکت کردم. میگویم چه عروسی خاطره انگیزی.»
محمد میگوید جالب ماجرا اینجاست که من صبح روز بعد از عروسی ام، باید عصر جدید بودم برای ضبط فینال. تا پاسی از شب که مراسم عروسیام بود. بعد از آن تا دم صبح، لب ساحل عکاسی داشتیم و صبح پرواز به مقصد تهران. متاسفانه خستگی عروسی انرژیام را گرفت و نتوانستم با اجرایم به فینال بروم و این خستگیام را چند برابر کرد. محمد میگوید: «امیدوارم کرونا تا سالگرد ازدواج ما تمام شده باشد که بتوانیم یک عروسی برای مهمانهایی که نبودند، در همان تالار شیراز بگیریم.» با اوضاع روزهای اخیر این آرزوی محمد هم بر باد رفت.
شاید برای فرصتی دیگر
عروس و دامادهای زیادی در ایام کرونا زندگی مشترکشان زیر یک سقف را شروع کردند که حامد محمودی یکی دیگر از آن هاست. به سراغ زندگی دو نفرهشان که چند روزیست شروع شده است میروم. خانهای نقلی و جمع و جور. مادر و همسرحامد با رویی باز به استقبالم میآیند.
حامد و همسرش، فاطمه هر دو دانش آموخته کارشناسی گرافیک هستند. به تازگی دفتر طراحی حافا را افتتاح کردهاند. داماد بیست و هفت ساله قصه من با دستی شکسته و گچ گرفته روبرویم نشسته است. حامد از تاریخهای انتخابی پردردسر ازدواجش برایم میگوید که هرکدامشان قصهای پر استرس را در خودش پنهان دارد.
حامد از انتخاب همسرش میگوید: «من کار طراحی پوستر انجام میدادم و همسرم هم در این زمینه کار میکرد. در واقع هر دو هم دوره دانشگاه و هم رشته گرافیک بودیم. فاطمه که اصالتا جهرمی و درس خوانده دانشگاه سبزوار است میگوید بعد از اینکه خانوادهها همدیگر را دیدند و پسندیدند خیلی زود عقد کردیم. چهاردهم فروردین نود و هشت بود. همانجا تصمیم گرفتیم عروسیمان هم سال آینده همین تاریخ باشد. از دو ماه قبل از تاریخ مراسم، تمام کارهای عروسی را انجام میدادیم. از اماده کردن گیفت و چاپ کارت عروسی تا رزرو آرایشگاه و لباس عروس. همه چیز عادی پیش میرفت. حامد میگوید من علاوه بر کار عروسی باید خانه را آماده میکردم و جهیزیه را از جهرم میآوردم گراش و کار افتتاح دفترم را هم انجام میدادم. یعنی سه کار با هم. مادر حامد که کنار من نشسته است میگوید من هم کلی مهمان دعوت کرده بودم. بیست کیلو سبزی برای قورمه خریدم و آنها را آماده کردم و فریز کردم برای روز عروسی. کلی ظرف برای غذا خریدم اما چه خواستیم و چه شد!»
اما قصه ادامه دارد: «چهاردهم فروردین، باغها شلوغ بود و ما مجبور شدیم تاریخ را چند روز بیاندازیم عقب. یعنی ششم عید. اما چند روز قبل از این تاریخ محدودیتهای کرونایی اعمال شد و برگزاری عروسی ممنوع. همه چیز روی هوا بود. ما کارت عروسی پخش کرده بودیم و مهمانهای ما از شیراز و تهران و بندر و مشهد بودند. کلی برای مهمانها تدارک دیده بودیم. تاریخ دومی که انتخاب کردیم بیست و هشتم تیرماه بود که این بار باغی در اوز را مشخص کردیم حتی بیعانه هم دادیم. در این فاصله کلیپ و عکسهای عروسیمان را گرفتیم که برای شب مراسم پخش کنیم. باز در تیرماه، یعنی تاریخ مشخص شده عروسی، محدودیتهای کرونایی اعمال شد و عروسی کنسل.»
دیگر خسته شده بودیم و هر بار یک تاریخی مشخص میکردیم و نرسیده به آن تاریخ، کرونا صعودی میشد. تصمیم گرفتیم کلا بیخیال مراسم عروسی بشویم و برویم ماه عسل. جادهها بسته شد و کنسلی ماه عسلمان هم قوز بالا قوز شد روی این تاریخهای کنسلی.
شبی که گریه کردم
مادر حامد میگوید: «تک پسر من، دست زنش را گرفت و آمدند زیر یک سقف. شب شروع زندگی مشترکشان فقط من و دخترم هانیه بودیم و با مادر و پدر فاطمه، عروسم. کل کشیدیم و هدیه عروسیشان به علاوه مخارج عروسی را دادیم به تازه عروس و داماد و برگشتیم خانه.» ادامه میدهد: «خیلی گریه کردم. من مادر بودم و هر مادری منتظر دیدن شب عروسی بچههایش. هر مادری برای خوشبختی بچههایش هزار آرزو دارد اما ما هیچ کداممان دلمان نمیخواست کسی از عزیزانمان قربانی و فدای آرزوهای ما بشوند.»
حامد میگوید: «ما پا روی دلمان گذاشتیم. مثل خیلیها میتوانستیم مخفیانه عروسی بگیریم با تعداد مهمانهایی که دوست داشتیم. اما اصلا برایمان منطقی نبود و جان عزیزان ما نسبت به عشق ما در اولویت بود. ناراحت شدم از این که کلی آرزو داشتیم برای شروع زندگی مان، اما این دلیل نمیشود که به خاطر محقق کردن رویاهایمان، کسی فدا بشود.»
فاطمه با فلشی که در دست دارد و یک کارتن پر از گیفت و کارتهای چاپ شده عروسی از اتاق رو به روییام بیرون میآید. یکی از کارت و گیفتها را نشانم میدهد و میگوید: «اینها روی دستمان مانده است. امیدوارم کرونا خیلی زود تمام بشود و سالگرد عقدمان یک دور همی برای جبران عروسی نگرفتهمان بگیریم و این گیفتها را هدیه کنیم. فلش کلیپ عروسیشان را که برای مراسمشان ضبط کرده بودند برایم پخش میکند. لبخندی میزنم و میگویم خدا را شکر حداقل یک خاطره خوب و عاشقانه لابلای این همه بلاتکلیفی گذاشتید برای خودتان.»
حامد و فاطمه تازه عروس و داماد قصه من بدون هیچ مراسمی زندگیشان را شروع کردند. مراسمی که آرزوی هر جوانی است اما این دو، جان عزیزانشان برایشان از هر چیزی مهمتر بود.
یک جشن معنوی
سوژه بعدی من تازه داماد پزشکی است که این روزها لقب مدافع سلامت گرفته است. امیرحسین که دوست ندارد فامیلیاش را بنویسم از شروع زندگی مشترکش در ایام کرونا برایم میگوید.
اولین تاریخی که برای برگزاری مراسم عروسی مشخص کردیم سوم فروردین ماه، یعنی مبعث رسول اکرم (ص) بود. اما متاسفانه آن تاریخ با اعمال محدودیت کرونایی مواجه شد و ستاد کرونای کشور و شهرستان مخالف برگزاری مراسم عروسی و عزا شدند. طبیعتا ما هم باید به لغو عروسی راضی میشدیم. با گذشت چند ماه از اولین تاریخ، با فروکش کردن موج اول کرونا اواخر اردیبهشت ماه، و اعلام وضعیت سفید در شهرستان، ظرف مدت یک هفته تصمیم گرفتیم با حضورحداقلی اقوام درجه یک مراسم را برگزار کنیم. البته نمیشود اسمش را گذاشت عروسی. چون بیشتر شبیه یک دورهمی خانوادگی بود تا عروسی. اما از آنجایی که عقب انداختن امر خیر، صحیح نبود، با رعایت تمامی موارد بهداشتی، مهمانهای دعوت شده را در چند خانه تقسیم کردیم تا هم فاصله اجتماعی را رعایت کرده باشیم و هم توزیع غذا با سرعت بهتری پیش برود.
امیرحسین که این روزها یکی از مدافعین سلامت است به جوانانی که قصد تشکیل خانواده در ایام کرونا دارند این پیشنهاد را میدهد که: با توجه به وضعیت بد بیماری که هم اکنون در خطرناکترین حالت آن به سر میبریم، بدون مراسم هم میشود زندگی را شروع کرد. به جای یک جشن عروسی با یک جشن معنوی میتوان با هزینهای که قرار بود صرف برگزاری مراسم بشود کارهای خیریه زیبایی مثل اهدای جهیزیه به نوعروسان یا اطعام و اهدای اقلام ضروری به نیازمندان انجام داد که حتما برکت، شادی و شیرینیاش در زندگی لمس و احساس میشود. امیر حسین قصه من مخارج عروسیاش را صرف اهدای جهیزیه کرده است که از معنویات این کار که این روزها در زندگیاش احساس میشود برایم حرف میزند و میگوید که جوانان با این جشن معنوی میتوانند بروند سر خانه و زندگیشان و از برکت این کار زیبا استفاده ببرند.
کرونا شود سبب خیر اگر خدا خواهد
تازه داماد جوان از رسم و رسومات غالب بر عروسیهای گراش گله میکند و میگوید: «متاسفانه در گراش برگزاری یک مراسم عروسی آنقدر رسم و رسومات زائد را به پای خودش بسته است که مانعی برای تشکیل خانواده جوانان شده است. پایبندی و اصرار به این رسومات در ایام کرونا ممکن است جان عزیزانمان را قربانی کند.»
امیرحسین آن روی سکه کرونا را بد نمیداند و میگوید: «شاید همزمانی با ایام کرونا فرصت خوبی باشد که رسومات غلطی که بعضا با چشم و هم چشمی، تجمل گرایی و خودنمایی همراه است را برای همیشه دور بریزیم. البته هستند کسانی که بدون مراسم زندگیشان را شروع میکنند اما متاسفانه عدهای ایام همه گیری ویروس کرونا برایشان هیچ فرقی با روزهای عادی قبل از این بیماری ندارد و با برگزاری مراسم عروسی در این وضعیت قرمز شهر و کشور با جان هم نوعانشان بازی میکنند.»
از امیرحسین میپرسم به خاطر کرونا شده که بخواهی از شغل پزشکیات کنار بکشی و از رفتن به بیمارستان بترسی؟ با اشتیاق خاصی میگوید: «به هیچ عنوان. من در سه بیمارستان نمازی و فقیهی و چمران با بیماران کرونایی برخورد دارم. درست است که فشار کاری کادر درمان با رعایت نکردن مردم، زیاد است اما این باعث نمیشود کنار بکشیم. خدمت به مردم توفیقی است برای ما که بخاطر آن خدا را شاکریم. برای امیرحسین و همسرش آرزوی خوشبختی میکنم.»
دردسرهای آرایشگاهها
سهیلا، دوست آرایشگر من، سوژه بعدی من برای مصاحبه است.
آرایشگاه خلوت است و سکوت خاصی بر محیطش حاکم است. میپرسم امروز مشتری نداری؟ لبخند تلخی میزند و میگوید مشتری که ندارم هیچ، بیعانههایی که از عروسهای زیادی گرفتهام را هنوز دارم پس میدهم. آرایشگاههایی که کار خدمات عروس انجام میدهند از قبل بیعانه میگیرند. ایام کرونا چون یک ماه قبل از عید بود طبیعتا من نوبتهای زیادی به عروس داده بودم و پولهای زیادی گرفته بودم که بیشتر این پولها را خرج خرید وسایل آرایشی کردم. چون روز به روز مواد آرایشی گران میشد و من باید فکر کارم را میکردم. اما متاسفانه من فقط ضرر کردم. برای چند مدت تمام تجمعات از جمله عروسیها ممنوع شد. بعضی از عروسهایم پولشان را پس گرفتند و بدون هیچ مراسمی، زندگیشان را شروع کردند. اما عروسهایی هم داشتم که چون مهمانی نداشتند و فقط برای گرفتن چند عکس یادگاری با لباس سفید عروسی، آرایششان کردم، نصف پولشان را پس دادم. و البته هنوز هم کسانی هستند که مدام تاریخشان را به امید فروکش کردن کرونا عوض میکنند و هنوز هم که عوض میکنند.
به سهیلا میگویم میتوانستی مقداری از مبلغ بیعانه را که خرج خرید مواد آرایشی کردهای را از مبلغ کل کم کنی تا ضرر نکنی. نگاهم میکند و میگوید: «اصلا. من عاشق کارم هستم. درست است که بعضی مواد آرایشی مدت زمان استفادهاش یک ساله است و من مطمعنم خراب میشود اما نمیتوانم قبول کنم که ضررم را از این راه جبران کنم. آرزوی من خوشبختی همه عروس هاست. متاسفانه این چند وقت که خبری از عروس و شادی و لبخند در آرایشگاهم نیست دلم گرفته اما امیدوارم خیلی زود همه چیز درست بشود.»
با ارزوی قشنگ سهیلا لبخندی میزنم و زیر لب بارها و بارها به خودم میگویم همه چیز درست میشود و درست میشود.
کرونا مهمان ناخوانده در اول زندگی مشترک
سوژههای این گزارش از طیفهای مختلفی هستند. به سراغ معمار تازه دامادی میروم. مهندس عبدالرضا رفیعی هم مثل حامد محمودی دلش میخواست سالروز مراسم نامزدیاش ازدواج کند.
پنجم مردادماه ۹۹ تاریخی بود که از یک سال قبل انتخاب شده بود تا زندگی دو نفرهمان را با هزار نفر مهمان شروع کنیم. اما…. عبدالرضا و همسرش عطیه، حالا زیر یک سقف مشترک رفتهاند اما نه با هزار مهمان و در آن تاریخ معین.
مهندس میگوید: «مردادماه ۹۸ نامزدیمان را خیلی ساده برگزار کردیم. برای عقد و عروسی برنامه ریختیم که مفصل برگزار شود. اما کرونا شد و عقدمان کاملا خانوادگی و در خانه شخصی عاقد برگزار شد. دلمان را خوش کرده بودیم به گرمای فصل تابستان. شنیده بودیم که کرونا با گرما نمیسازد و خیلی زود شرش کنده میشود. اما روز به روز وضع کشور و شهر بدتر میشد. هربار تاریخی را مشخص میکردیم. اما یا عروسیها ممنوع بود یا با تعطیلی شهر و مغازهها روبه رو بودیم.»
مهندس ادامه میدهد: «پیشنهاد اطرافیان به من این بود که عید فطر دست همسرم را بگیرم و زندگیام را رسما شروع کنم. یعنی بدون هیچ مراسمی. اما نه من، نه همسرم و نه مادر خانمم، راضی نبودیم. نامزدی ما آنقدر ساده بود که گفتیم عقد و عروسی جبران میکنیم. حالا اینجوری بروم سر خانه زندگیام. ؟ دل را زدم به دریا و فی ما بین عید غدیر تا قربان را انتخاب کردم برای مراسم عروسی. برادرهایم مخالف بودند و مدام میگفتند به خاطر عروسی، با جان کسی بازی نکن.»
«قبل از عروسی، جلسهای خانوادگی در منزل پدرخانمم گذاشتیم تا مراسم را با رعایت حداکثری پروتکلهای بهداشتی برگزار کنیم که خدایی ناکرده مشکلی برای هیچ کدام از مهمانها پیش نیاید. من موافق خلوتی بودم و خانواده عروس موافق شلوغی.»
شب عروسی تعداد مهمانهای ما سی نفر بودند و مهمانهای عروس نود نفر. یک بسته ماسک و اسپری را تحویل یک نفر داده بودم تا هیچ مهمانی بدون این دو وارد جمع نشود. شب اول همه چیز به خوبی پیش رفت. صبح روز دوم مراسم، خواهر خانمم با علایمی شبیه کرونا روبه رو شد که خودش را قرنطینه کرد و نتوانست در عروسی خواهرش شرکت کند. شب دوم مراسم هم خدا را شکر به خوبی و خوشی سپری شد. اما از روز بعد از تمام شدن عروسی تا یک هفته، روزانه یکی یکی از اقوام تلفات میدادیم. هفت نفر خودشان را قرنطینه کردند. هر چه با خودم کلنجار میرفتم منطقی نبود یک شبه در یک مراسم عروسی، هفت نفر کرونا بگیرند. با حساب کتابی که کردم فهمیدم دو هفته قبل از عروسی، یک دور همی خانوادگی بود که همه از انجا مبتلا به این ویروس شده بودند و در عروسی من خودش را نشان داد.
اما کرونا مهمان ناخوانده زندگی مشترک این زوج بود: «من در طول عروسی ماسک زده بودم اما همسرم نه. نگران خانمم بودم که بعد از یک هفته با علایمی که سراغ هر دو نفر ما آمد فهمیدیم ما هم مبتلا شدیم. خودمان را قرنطینه کردیم.»
میپرسم ارزشش را داشت؟ عبدالرضا میگوید: «ما تمام موارد بهداشتی را رعایت کردیم اما باز هم کرونا غافلگیرمان کرد. اما خدا را شکر همه خوب شدند. اما راستش را بخواهی نه.شاید اگر به عقب برگردم یا صبر میکنم تا کرونا ضعیف بشود و یا بدون هیچ مهمانی و عروسی، زندگیام را شروع میکردم.»
عطیه میگوید: «ما هنوز داریم تنبیه میشویم. خیلی از مهمانهایی را که دعوت نکردیم به صورت غیر مستقیم، دلخوریشان را سر ما خالی میکنند. اما چه کنیم که کرونا بود و اگر خدایی ناکرده کسی قربانی میشد تا آخر عمر زندگی را با حرفهایشان بر ما تلخ میکردند. ما فقط مهمانهای درجه یک را دعوت کردیم که آن هم شلوغ شد. اگر میخواستیم به در و همسایه بگوییم که دیگر قوز بالا قوز میشد.»
با شربتی که عطیه تعارفم میکند دفترم را میبندم. برای هردو نفرشان آرزوی خوشبختی میکنم و برمیگردم خانه.
این روایتها و یک تصمیم سخت
این روایتهای متفاوتی از چند زوج جوانی بود که زندگی دونفرهشان را در ایام کرونا شروع کردند. یکی بدون هیچ مراسمی، یکی اصرار بر برگزاری مراسم، یکی با…. کمی فکر کنیم. اگر عزیزی فدای عروسی و خوشیهای ما میشد تا آخر عمر سالروز عروسیات را جشن میگرفتی یا با تداعی خاطرهای تلخ سپریاش میکردی؟
برای زندگی کردن هیچ وقت دیر نیست اما برای فدا شدن خیلی زود است. من برای تو و تو به خاطر عزیزت ماسک بزن و در دورهمیها شرکت نکن. حال شهر خراب است.