هفتبرکه: نیاز رخشانی از کارکنان باسابقه شهرداری بود که سالها در شهرداری گراش کار کرد. او بعد از گراش به دیار خود بازگشته بود. غلام جمشیدی از نزدیکان نیاز، دیشب خبر از درگذشت او در پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹ داد.
صادق رحمانی هفته پیش در شب شعر پیامبر اعظم(ص) این شعر را به یاد او خوانده بود:
نیاز
در روشنای مدرسهی هفتسالگیام
آنجا کنار جوی خیابان نشست
قیچکنواز پیر.
سیگار زر
بر لب آن مرد رُفتگر
با زخمه زخمهی انگشتهای خویش
دردی نشاند بر تپش سیمهای ساز
یکدست و بیدرنگ
یک آسمانه چلچلهی مست شد رها…
در بیقرارگاهی آن عصر بیتپش
ناگاه و بیروش
دستی برید تار غمانگیز ساز را
راهی نمانده است
در زیر این کبود
دیگر زمان زمانهی عاشق شدن نبود…
*
در روشنای مسجد ِ دروازه
پنهانتر از همیشه
در تنگجای بقعهی پیر ایستاده است
با آن لباس گُر گرفتهی خاکی
انگشت روی ماشهی احساس
آوازهای گمشدهی میهن مرا
با قیچک ِ تفنگ در آغوش میکشید
در زیر نور بیرمق تیرهای برق
در من نیاز کهنهتری تازه میشود
تاریک و محو
«کوچهی دروازه» میشود
*
سی سال رفته است
در های و هویِ خلوت گوری شکستهتر
ابر آمد و سکوت غم آلود را گریست
رودی دوید پشت «دبستان برقِ روز»
قیچکنواز پیر!
دلواپس ادامهی ساز توام هنوز
در خواب این کویر.
………………………………………………………………………
در کودکیهای من رفتگری بود که قیچک مینواخت. قیچکی دستساز. نامش نیاز بود از سرزمین تشباد که در شهر ما به غربت آمده بود. با همان لباسهایی که میدانی. با سبیلی تابداده و اندکی لبخند. خوب مینواخت در آن تنگی عصر. انفلاب که شد. ساز را گذاشت. تفنگ را برداشت…
صادق رحمانی