نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

عاشورای گراش از خیلی نزدیک: ملاقات با شمر کودکی‌ام

Ashoora Shemr

هفت‌برکه- محمد خواجه‌پور: امیدعلی، شمر دوران کودکی ما، در را باز می‌کند. با سبیل‌های از بناگوش در رفته هنوز هم قیافه هولناکی دارد، حتی اگر لبخند بزند.

هیات کتل و ذوالجناح در زمینی نیمه‌کاره قرار دارد. باید از خیابان بازار بالا بروی، سر تقاطعی که به سمت خیابان دروازه و مدرسه اسعدی قدیم می‌پیچید باید برعکس به سمت چپ پپیچی. دیوار آجرچین را که رد کنی، تابلوی کوچک آبی‌رنگ هیات کتل و ذوالجناح دیده می‌شود. اینجا قبلا خانه حاج سلیمان‌خان و حاج غلامرضاخان رستم‌پور بوده و حالا هم فرزندان و نوادگان آن‌ها از جمله حاج محمدرضا رستم‌پور هیات را می‌گردانند. البته صبح عاشورا که بشود، همه آن‌هایی که حتی خویشی دوری هم دارند، به آن خانه کوچک می‌آیند.

زیارت تمام شده و بازار لیتک و سمبوسه و انواع شیرینی‌ها به راه است. بعضی برای سیری مشغول خوردن هستند و بعضی برای تبرک به لقمه‌ای رضایت می‌دهند. همه چیز مثل پیش از آغاز یک مسابقه فوتبال است که ساعت ۷:۳۰ سوت خواهد خورد و بیش از سه ساعت طول خواهد کشید. نمایشی از ارادت و هر کس می‌خواهد نقشی هر چند کوچک در آن داشته باشد.

در محوطه خانه چهار اسب پارچه‌پوش می‌شوند. اسب‌ها هم برای امام حسین با هم رقابت دارند. اسب محمد ملک، ذوالجناح است و سه اسب دیگر با قرعه‌کشی تعیین شده‌اند. اسب‌ها و کودکان سوژه‌های خوبی برای عکاسی هستند و هر کس با موبایل و دوربین مشغول کار است.

طفلان مسلم در اصل باید دو نفر باشند اما امسال هشت طفل لباس پوشیده‌اند. روی صورت اسب‌ها و پیراهن و صورت بچه‌ها رنگ قرمز می‌پاشند. هر از چند لحظه یک نفر از راه می‌رسد و به بچه‌ها تذکر می‌دهد که نخندند و بعد از زبان شمر تهدیدی می‌کند و می‌رود.

حسین پابرجای، یازده‌ساله، یکی از هشت طفل مسلم که برای سومین بار لباس سفید طفلان مسلم را پوشیده است. در حال خوردن سمبوسه صبحگاهی است که می‌پرسم سخت می‌زنند؟ می‌گوید نه سخت نیست، روی دوش‌مان می‌زنند. بچه‌هایی که سال اول‌شان است به راحتی حسین با قضیه کنار نیامده‌اند.

امیدعلی که من فکر می‌کردم شمر است، بالای سر بچه‌ها است. وقتی می‌پرسم که چند سال است شمر هستی؟ می‌گوید: «هیچ وقت شمر نبوده‌ام. از زمان حاج علی ابول در مراسم عاشورا بودم.» نقش‌اش اسم هم دارد اما آن قدر به فکر شمر بودم که به یادم نمی‌ماند. کار او این است که کنار جنازه حرکت کند و چوب بزرگی را هر از چند دقیقه به آن بکوبد. پرسیدم که بچه‌ها چیزی نمی‌گویند؟ جواب می‌دهد: «کاری به کسی نداریم. چیزی نمی‌گوییم و ظهر که می‌شود دیگر همه چیز تمام است.»

وقتی از گفتگو با شمر کودکی‌ام سرخورده می‌شوم به دنبال شمر اصلی می‌گردم. شمر امسال را قایم کرده‌اند تا در ورودش هیبت او حفظ شود. در اتاقی که هم نقش انبار و هم نقش اتاق پرو را دارد، شمر و امام حسین کنار هم لباس می‌پوشند. با واسطه عبدالرضا رستم‌پور راهی به این اتاق پیدا می‌کنم.

شمر، غلام نام دارد و یازده سال است یک نیم‌روز را در نقش منفورترین شخصیت کربلا فرو می‌رود. می‌گوید: «مادرها در کوچه‌ها با لنگه کفش و دمپایی و سنگ به استقبال‌ام می‌آیند. این کار را یک جور تبرک می‌دانند که سنگی به شمر بزنند.» اما با همه این‌ها، از نقش‌اش در عزای امام حسین (ع) راضی است.

در حال صحبت با شمر هستیم که «جنازه» هم از راه می رسد. آماده است و با پوشیدن چکمه مستقیم در نعش‌کش می‌خوابد. همه نگران هستند که بازیگر این نقش دستشویی رفته باشد، چون باید حدود چهار ساعت بی‌حرکت یک جا بخوابد. تقریبا همه هم رای هستند که سخت‌ترین نقش را «جنازه» بر عهده دارد.

به لحظه حرکت که نزدیک می‌شویم. کاه هم که نشانه دیگری از عزاداری است بر سرها ریخته می‌شود. برای مردم کاه بر سر نشانه این است که عزادار از صبح عاشورا در مراسم بوده است. حاج مهدی نیساری با بی‌سیم با حسینیه اعظم هماهنگ می‌کند که سخنرانی «آقاعباس» به کجا رسیده است. با اعلام او گهواره‌ها و خیمه و اسب‌ها و… به راه می‌افتند.

در آغاز ورود به پیچ و تاب کوچه‌های بافت قدیم هستیم که دستی از پشت دری نیمه‌باز می‌آید و مشتی بادام سبز و چند ویفر آناتا را بر سر عزاداران می‌ریزد و این اولین «برنش» در مسیر طولانی هیات کتل و ذوالجناح است.

کمی جلوتر از خانه قهرمان‌خان، گهواره‌ای به جمع کتل‌ها اضافه می‌شود. سر ساعت هیات به در حسینیه اعظم رسیده است. «حجت‌الاسلام و المسلمین سید عباس معصومی» سخنران همیشگی صبح عاشورا به اوج روضه خود و «گریز» رسیده است. «آقا عباس» بر منبر پیراهن پاره می‌کند و اسب‌ها و کتل‌ها قدم به حسینیه می‌گذارند.

در حسینیه بارانی از اسکناس و بادام و شکلات بر سر کتل ریخته می‌شود. زنان اشک‌ریزان در حال ریختن برنش یا فیلم گرفتن با موبایل هستند و کودکانی که از قبل آماده بودند، از زیر پای اسب‌ها و گام‌های عزاداران «برنش» جمع می‌کنند. برنش آیینی برای شادی است اما اینجا نیت اندوه و ناکامی است. هر وقت جوانی ناکام از دنیا می‌رود، زنان «برنش» عروسی او را قضا می‌کنند.

با دو دور در حسینیه اعظم، عزاداری صبح عاشورا به نقطه اوج خود رسیده است. کتل جلو حسینیه توقف کوتاهی می‌کند تا صف طویل سینه‌زنی شکل بگیرد. مردان خیابان و زنان پیاده‌رو را اشغال کرده‌اند و از بالا که نگاه کنی، موجی سیاه از میان دو کرانه‌ی سیاه‌تر عبور می‌کند.

کتل و ذوالجناح در حرکتی آرام به پارک لاله می‌رسد. در پارک لاله در هیاهوی بلندگوها، بچه‌ها فرصتی یافته‌اند که نفس بکشند. تاب‌ها پر است و روی سرسره‌های پلاستیکی بچه‌های سیاه‌پوش سرگرم بازی خود هستند و مادران خیره به صف طویل سینه‌زنی که همچون ماری خزان دور پارک لاله و تکیه شهدا پیچیده است. سر سینه‌زنی که از خیابان شهیدان عظیمی بیرون می‌آید، انتهای صف زنجیرزنان را قطع می‌کند.

بعد از چرخیدن دور پارک لاله که روزگاری شیخ صدرالدین بوده است، در عبور مجدد از جلو حسینیه اعظم، ترتیب هیات‌ها و سبک‌های عزاداری تکمیل شده است.

سردسته‌های سینه‌زنی از قبل مشخص شده است و متعلق به دو هیات قدیمی ثارالله (ع) ناساگ و قمر بنی‌هاشم (ع) برق‌روز است. به جز سر دسته‌ها برای عزاداران مهم نیست کجای صف عزاداران باشند؛ مثلا بیشتر سال‌ها می‌توان مرتضی دارشی را در نزدیک انتهای صف دید که کودکی دست بر شانه او انداخته است و بعد از او صف کودکان شروع می‌شود. هر چه به ظهر نزدیک می‌شود صف بچه‌ها کوتاه و کوتاه‌تر می‌شود و در مسیر بازگشت خبری از بچه‌ها نیست.

بچه‌های دیگری هم هستند که بیشتر می‌توان آن‌ها را نزدیک کتل و ذوالجناح دید. جیب‌های برآمده نشانه آن‌ها است. گاهی مردانی که خیمه و کتل سنگین را بر دوش دارند، مجبورند لگدی حواله این کودکان بی‌پروا کنند تا آنان را از جلوی پای خود دور کنند. برنش‌ها از هر جنسی است اما این بچه‌ها بیش از هر چیز مشتاق اسکناس هستند.

ساعت ۹:۳۰ صبح دیگر می‌شود برآورد مناسبی از طول دسته‌های عزاداری داشت. در جلو هیات افغان‌ها قرار دارد که به خیابان آبیاری رسیده است. پشت سر آن‌ها تا ابتدا خیابان درمانگاه صف سینه‌زنی سنتی گراشی با نوای «یاحسین، یا حسین» در حرکت است. این صف بلند نماد اصلی عزاداری گراشی‌ها در روز عاشورا است. پشت سر سینه‌زنی، جمعی از مردم بر سینه می‌کوبند و چند روحانی جلوتر از بقیه قدم بر می‌دارند.

در هیات کتل و ذوالجناح اسب‌ها جلوتر حرکت می‌کنند و با بلندگوی دستی شعری خوانده می‌شود. در گهواره هم شعری دیگری خوانده می‌شود: «اندر خیام شاه شهیدان/ از مرگ اصغر با آه و افغان/ لالایی از سفر برگشته بودم/ محو برادر گشته بودم/ خدا هی همه بار سفر بستند و رفتند»

در انتهای عزاداران عاشورایی، زنجیرزنان در چهار ردیف حرکت می‌کنند. همه طبل‌ها و سنج‌ها و سازهای هیات‌های زنجیرزنی که این سال‌ها تعدادشان زیاد شده جمع شده‌اند. زنجیرزنان از حسینیه ابوالفضل(ع) در خیابان بسیج کار خود را شروع می‌کنند و در همان جا کار خود را با «واحد» به پایان می‌برند.

سهم زن‌ها از عاشورا گهواره است. به جز هیات کتل و ذوالجناح، خیلی از هیات‌ها وانتی را سیاه‌پوش کرده‌اند و گهواره مانندی را بر بالای آن گذاشته‌اند. وانت‌ها با فاصله از هم حرکت می‌کنند تا فرصت برای همه باشد. از نوزاد شیرخواره تا نوجوان ده‌ساله از زیر گهواره رد می‌شوند. هر کدام از مادرها که فرزند خود را به سلامت از زیر گهواره رد می‌کند، مبلغی به عنوان نذر تحویل می‌دهد.

با عبدالرضا پورشمسی، مسئول هماهنگی هیئت‌های مذهبی، که صحبت کردم می‌گفت: «همه نذورات گهواره جمع می‌شود و بعد بین همه هیات‌ها تقسیم می‌شود.» در واقع رقابت چندانی بین گهواره‌ها نیست اما برای مادرها گاهی این گهواره با آن گهواره متفاوت است.

«نزن چوب جفا بر پیکر ما / که ما طاقت نداریم / خدا! ذلیل و خواریم» این نوای آشنای کودکان اسیر است که تمام مسیر باید بخوانند. سکوت آن‌ها باعث فرود خیزران بر سرشان خواهد شد. کسی که ما شمر می‌دانستیم در واقع حارس نام دارد. غلامرضا حجازی که همه او را «نمک» صدا می‌کنند، در نقش حارث است و بالای سر طفلان مسلم.

مردی در حال اعتراض به حارس است. نزدیک می‌شوم که صدایشان را بشنوم می‌گوید: «چرا طفلان مسلم کفش پوشیده‌اند؟ زمان ما با پای پیاده، روی آسفالت داغ می‌رفتیم.» حارس لبخندی تحویل‌اش می‌دهد و می‌گوید: «ربطی به من ندارد.»

به پایان مسیر که می‌رسیم، کودکان با نگهبان خود دوست‌ شده‌اند و هر کدام از آنها تکه‌ای از پارچه لباس طفلان مسلم را بر می‌دارد و حارس با شمشیر خود آن را تکه می‌کند تا به تبرک ببرند. نرسیده به خیابان درمانگاه همه بچه‌ها رفته‌اند و کتل راهی جای اولی می‌شود.

دوباره صف سینه‌زنان قبل از حسینیه اعظم برای واحد طولانی می‌شود. «واحد» ظهر عاشورا است و عزاداران با تمام شور و توان بر سینه می‌کوبند. می‌خواهند از آخرین توان خود برای آخرین لحظه‌های عزاداری استفاده کنند. حلقه‌های سینه‌زنی در هم گره خورده است و نمی‌شود تشخیص داد چه کسی به کجا می‌رود. نوحه‌خوانان پیاپی عوض می‌شود. قبل از بلند شدن صدای اذان، واحد تمام شده است.

اما هنوز اینجا ایستاده‌ام. نوبت تعویض لباس هیات کتل است. امیدعلی تن‌پوش سرخ را بیرون آورده است و لباس‌ها می‌ماند برای عاشورایی دیگر و پارچه‌ها را تکه می‌کنند و هر کس به تبرک تکه‌ای می‌برد. همه به هم خسته نباشید می‌گویند. برای پایان یک خاطره کودکی، به امیدعلی نزدیک می‌شوم و می‌گویم: «اِسال و هر ساله‌دو»

باید مثل کودکی که هیجان و اندوه‌اش در روز عاشورا با هم آمیخته می‌شود تا حسینیه اعظم بدوم تا به نماز ظهر برسم و البته پلو روز عاشورا را هم نباید از دست داد.

  

اگر به دنبال مطالب دیگری از روز عاشورا در گراش هستید. کلیک کنید.

توضیح: عکس مطلب تصحیح شد. 

تکمیل خبر: امیدعلی فتحی که در این گزارش به او اشاره شده است. سه روز بعد از عاشورای ۱۴۴۳ در ۳۱ مرداد ۱۴۰۰ در سن ۸۸ سالگی درگذشت.

 

خروج از نسخه موبایل