هفتبرکه – غلامحسین محسنی: نخست به عزیزان فرهیخته و دانشمند همچون گذشته آگاهی میدهیم که آهنگ من از پیگیری بررسی و واکاوی تاریخ محلی این بخش از کشورمان، روشن ساختن تاریخ راستین مردم این بوم است. گذشتهای که تاریخنویسانِ محلیِ سدهی کنونی، آن را با افسانه آمیختهاند. آمیختن تاریخ با افسانه به خودی خود نمیتواند چیز بدی باشد چون گرایش به خواندن را در مردم بیش مینماید. بدی کار زمانی آشکار میگردد که در میان مردم مخاطب، بزرگنمایی و خودبزرگبینیِ دروغین شکل میگیرد. بازسازیِ راستیهای تاریخی در اینگونه جوامع کار آسانی نیست و من خود آگاهم که هزینهبر است. اما چون نوشتههایم بر پایهی اسناد و مدارک دست اول تاریخی (منظور تاریخنگار خود در فضای اجتماعی که نگارش می کند حضور دارد و یا نزدیکترین نگارنده به زمان مورد بحث میباشد) بنا گردیده، بیم آن ندارم که انگ نادرستی زده شود. خرسندم که گروه بزرگی از اندیشمندان بومی صداقتم را دریافتهاند و به راستی نوشتههایم پی بردهاند. اما اندک کسانی که این راستیها را بازدارندهی بزرگی و سروریِ دروغینِ خود میپندارند، این نوشتهها را باعث جداییها و پراکندگیهای مردم منطقه دانسته و بانگ همدلی و همرنگی بلند کردهاند. بیخبر از اینکه راستی راه رستگاری است.
نخستین مورخی که نام لار (لار فارس) را در تاریخ آورده، «وصاف الحضره شیرازی» است. او که تاریخ خود را در سال ۷۲۸ ه.ق. نوشته، لار را در قلمرو شبانکارگان دارابگرد اینگونه معرفی میکند: «حدود ممالک شبانکار از طرف فارس حسویه و رونیز و خیر است تا روستاهای میشکانات و لار و سانک و دیهی در هفت فرسنگی هرموز به نام کهورستان…». به نظر نمیرسد نیاز به روشنتر نمودن آن باشد.
پیش از این هم با قدرتگیری «بنی قیصر» در جزیره کیش که بندر تجاری سیراف را از رونق انداختند، شخصی به نام «امیر ابودلف جاتی» که هیچ همخوانی با «میلادی» ندارد، «حکومت او بر تمام گرمسیرات و ایراهستان و سواحل از صحرای کندران تالار و جریس (جراش=گراش) و جویم و فال و کران ورم و سیراف نافذ بود.» این نیز «وصاف الحضره» آورده است. در اینجا آگاه هستیم که «گرمسیرات» منظور «گرمسیرات فارس» و «ایراهستان» و «سواحل» خلیج فارس جدا آورده، سپس «لار»، جریس و جویم و … را به آن افزوده است. هرچند ما میدانیم که این شخص (ابودلف جاتی) در این منطقهی گسترده، حکومت رسمی و شناختهشدهای همچون دیگر خاندانها برپا نکرده، ولی نشان میدهد که قدرتی داشته و چندی منطقه را در سیطرهی خود گرفته است. پس نمیتواند «میلادی» باشد. دو دیگر این که حکومت لار را به همراه دیگر نواحی یاد شده (که هیچ پیوستگی بین آنها و لار دیده نمیشود) در اختیار داشته است. حال پرسش این است: «سلسله پادشاهان میلادی لارستان» بر چه قلمرویی فرمانروا بودهاند؟ پایتختشان کجا بوده است؟
دیگر مورخی که در همین حدود (۷۳۳ ه.ق.) از لار نام برده، «محمد بن علی شبانکارهای» است. او گزارش میکند: «در جنگی که میان «قطبالدین مبارز» امیر شبانکاره و «براق حاجب» از ختاییان کرمان (۶۳۲-۶۲۱ ه.ق.) در گرفته، حاکم کرمان عقبنشینی نموده و «سیرجان… فرغان… هرموز و لار و آن ولایات همه به دل خود باز تصرف شبانکاره داد و قطبالدین آن ولایات را همه شحنگان خود فرستاد و تا امروز (۷۳۳ ه.ق. سال تحریر کتاب) اکثر آن است که مانده….» در این نقل قول، واژهی «باز» نشاندهنده این است که پیش از سلطه براق حاجب، شبانکارگان بر لار تسلط داشتهاند؛ سپس حاکم کرمان قدرت گرفته و بر لار مسلط گردیده است؛ آنگاه با ضعف آنها شبانکارگان دوباره لار را به دست آوردهاند. این در تایید نقل قول آغازین (بالا) است.
شاید این پرسش برای خواننده پیش آید که اگر امیر شبانکاره یا حاکم کرمان بر سر دستیابی به لار و… به مقابله برخاستهاند، پس «پادشاهان میلادی لارستان» در این میان چه جایگاهی دارند؟ پاسخ این پرسش را به عقل سلیم میسپاریم.
تاریخ دیگری که به حکومتهای محلی پرداخته، «منتخب التواریخ معینی» است که در سال ۸۱۶ ه.ق. نگارش شده است. کوشندهی این تاریخ در پیشگفتار مینویسد: «این قسمت از کتاب که در احوال امرای فارس و لرستان نوشته شده، از مآخذ مهم این دوره محسوب میشود.» با این که تقریبا از همه حکومتهای محلی فارس سخن آورده، ولی از «پادشاهان میلادی لارستان» نه نامی و نه یادی دیده نمیشود. چرا؟
البته این کتاب از لار گزارشی دارد که قلم بطلان بر همهی افسانهپردازیها میکشد. ایشان مینویسد: «بعد از جلوس او (شاه شجاع مظفری ۷۸۶ – ۷۶۰ ه.ق.) لار با سایر گرمسیرات یاغی شدند. او با لشکرها متوجه قلع قلاع آن حدود شد. در آن [وقت] محمد مظفر در قلعه اطرار محبوس بود. شخصی بر سبیل مشورت به نزد او فرستاد. محمد مظفر [گفت] که: خرابهی لار کرامند التفات سلاطین نیست، از آنکه اگر بستانند، ناموسی چندان نباشد و اگر نستانند، ایشان دلیر شوند و همه روز لشکری در غزای ایشان بباید داشت. شاه شجاع آن نصیحت را قبول کرد و بازگردید. لاریان به تصور آنکه پادشاه بر ایشان رحم فرموده، به طوع و رغبت ایل شدند.» در این گزارش، سخنی از پادشاه، امیر یا حاکمی از لار دیده نمیشود. فقط سخن از «لاریان» یعنی مردم لار به میان آمده است.
این چند مورد، بخشی از اسنادی است که در کتاب پژوهشی «خطهی لار» آوردهایم. پرسش پایانی این است که چرا تاریخنویسان محلی لار در عصر حاضر اسناد خود را از میان تواریخ محلی مناطق دیگر همچون کردستان، مازندران و قم برمیگزینند؟ اگر بخواهم خود به این پرسش پاسخ دهم، باید بگویم تواریخی که ملوک و حکام محلی فارس را معرفی نمودهاند، هیچگونه امیر یا حاکمی برای لار منظور نکردهاند، تا چه رسد به سلسله پادشاهی!
نخستین تاریخنگاری که از «سلاطین لار» نام برده، «قاضی احمد غفاری قزوینی» است. او «تاریخ جهانآرا»ی خود را در سال ۹۷۲ ه.ق. در هند نوشته است. غفاری حتی نمیدانسته «لار» کجاست، چون آن را جزیرهای در خلیج فارس پنداشته است! البته ایشان ننوشتهاند افرادی که پشت سر «ایرج لاری» به عنوان اجداد او ردیف کرده، سلطان یا امیر بودهاند، چرا که چنین القابی نداده است. گویا محل استناد او فردی به نام «فاضل (فضل) نیشابوری» بوده که چیزی از او به یادگار نمانده است.
همهی کسانی که اسامی «سلاطین لار» را پس از غفاری نقل نمودهاند، از او اقتباس کردهاند. اولین فرد، «امین احمد رازی» است. او کتاب «هفت اقلیم» خود را در سال ۱۰۱۰ ه.ق. نوشته است. ایشان به درستی از قاضی غفاری انتقاد میکند و مینویسد: «از تاریخ جهانآرا چنین مستفاد میگردد که این گرگین میلاد غیر آنست چه بدین نسق که او ذکر سلاطین لار کرده از زمان گرگین میلاد تا زمان کیخسرو تفاوت فاحش در مدت ظاهر میشود.»
در فاصلهی ۳۸ سال پس از غفاری، این ناهماهنگی آشکار و عنوان میگردد؛ در حالی که اکنون بعد از گذشت بیش از ۴۰۰ سال، با توجه به گسترش علوم و آشنایی با تاریخ علمی، باز هم کسانی برای چند صباحی سابقهی تاریخی بیشتر برای شهرشان، به افسانه و افسانهپردازی روی میآورند.