هفتبرکه – محمد خواجهپور: میدانم از شانس است اما چیزی پشت این تصادف جالب است. از هر طرف که وارد شوی از خلیج فارس وارد میشوی و از سوی دیگر که خارج میشوی باز خلیج فارس است. انگار گراش من جزیرهای است در دامن خلیج فارس و دورتادور آن را به جای صحرا و خشکی، دریا گرفته است.
بسیاری شهرها یک بلوار خلیج فارس دارند. انتخابی که شاید تنها بخشنامهی شاعرانه دولتی است. راهی که به سمت دریا میرود، «خلیج فارس» نام دارد. در میان صدهاهزار بخشنامه خشک اداری، همین یکی لطیف است و از دل بلند شده است. گراش هم یکی از این خلیج فارسها دارد. بلواری بلند که معلوم نیست تا کجا خلیج فارس است. و بعد میرسی به شهید دادمان و بعد لار است.
سمت دیگر شهر اما خلیج فارس دیگری است. مردی که زندگیاش را برای این نام گذاشت. دکتر یا خان، هر کدام که صدایش کنیم، باز هم نام او به مطالعات خلیج فارس گره خورده است. از دو سال پیش، ورودی گراش از سمت اوز در شمال شهر شده است «بلوار دکتر احمدخان اقتداری» تا شهر گراش از هر طرف با خلیج فارس شروع شود و به آن پایان برسد.
پیوند این شهر و آن دریا فقط در این دو نام خلاصه نمیشود. شهرم مجنونی است که تاریخ آن را به سمت دریا میکشد. هر وقت روزگار تنگ آمده است، مردمان به جستجوی نان به سمت دریا کشیده شدهاند. نه کوهها، نه فرسنگها فاصله و نه موجهای در پیش نتوانسته این رفتن را سد کند. هی به سمت دریا کشیده میشویم و موجی دیگر دورمان میکند. اما در رویاهایمان دریا و بندر را زیستهایم.
با جا گذاشتن قلبمان، بر لنج نشستهایم و رفتهایم. با ساختن خانهای در این شهر ترکش کردهایم و به فرودگاه رفتهایم. با هر رویایی، سنگینی گونی را بر شانهمان احساس کردهایم و هر چقدر گراشیتر بودیم، بیشتر کشیده شدیم به سمت دریا که دورمان کند. دریازدهایم، مجانینی که شرجی را بغل میکنیم به یاد خشکی تفتیده شهرمان.
بدون آن دریای بخشنده، بدون آن همشهریهای بخشندهی آن سوی دریا، بدون آن موجها که میرود و میبردمان، شهرم این نبود. روز خلیج فارس برای ما روز جنگیدن برای یک نام نیست روز زندگی کردن است با یک میراث مشترک.
دریا مادر است و گراش من یکی از صدها کودک خلیج فارس. هر چقدر هم دور، دوستاش داریم و با او زندهایم.