هفتبرکه – گریشنا: شهادت سردار قاسم سلیمانی غلیان شور ایرانیان و مسلمانان بود. شاعران گراش نیز با احساس خود با این واقعهی تلخ و حماسی روبهرو شدند. چهار شعر از چهار شاعر گراش که در ۱۳ دیماه ۱۳۹۸ ساعتی بعد از خبر شهادت سردار سلیمانی نوشته است و سه رباعی از فضلی، بخشدار مرکزی گراش، را میخوانیم:
میر و علمدار کجا رفت؟
دکتر امیرحمزه مهرابی
ای سید علی! میر و علمدار کجا رفت؟
کو قاسم تو؟ سوی خدا، زود چرا رفت؟
از بهر چه شیون شده و غُلغُه برپا؟
فرمانده ما، یار ولی، پیش خدا رفت
تنها نگذارید شما سید علی را
عباس علی داشت؟ ولی او به بقا رفت
او روح جهاد و شرف و عزت ما بود
تنگ است زمین جای دل او، به سما رفت
سرداب و حرم منتظر آمدنش بود
ای وای سلیمانی ما، سوی لقا رفت
ای نفس زکیه، نکند رمز ظهوری؟
غم نیست که او چند صباحی به ورا رفت
سلطان زمان تکیه زند تخت سلیمان
بر حکمِ «قدر» آید و گر او به «قضا» رفت
انگار شعیبی، پسر صالح تو برگرد
فرماندهی اعظم ز فراقت به عزا رفت
تردید ندارم که کند خون تو غوغا
مزدش ز خدا اخذ نموده به بها رفت
شیطان بزرگ و همگان، خوب بدانند
هم لانه و هم کاخ سفیدش به فنا رفت
برای حاج قاسم، قاصم شوکت آمریکا و داعش
شعری از دکتر ابراهیم مهرابی
آریو برزن اگر داخل کشور جنگید
تو به حق، جنگ به کاشانه دشمن بردی
کاهنان عربده در معبد تاریک زدند
تو یورش، بر سِپَه شب، همه یک تَن بردی
قاصمِ* شوکت ابلیس شدی، ای قاسم!
صولت داعش مفلوک، به طنطن** بردی
طائرِ مَشرقِ نورانی ایمان، شدهای
تو، دل از هر چه دل آشفته چون من بردی
در ترازوی سخن، کیل تو، اندک بودی
در عمل، کفهی اخلاص، ز صد تن بردی
ادعایت، همه در قعر زمین میجوشید
غسلِ کاری، تو به حمامِ فروتن بردی
چون که جاوید شدی زین همه کم گفتاری
به خدای ازلی، هوش، تو از من بردی
_حبذا*** نعمت جاری شهادت، بر تو
تو از این فیض، حریفان همه را فَن بردی
_ مرگ در بستر اگر عارضه جانت بود
فاش گویم، سَرِ یَحری****، بخدا (لَن) بردی
_ ای سپهبد، بخدا غرب و غروبت، حاشا!!
چون به تقدیم، تو صدقطعه زیک تن بردی
_______
*:در هم کوبنده
**: باشکوه و جلال
***: آفرین
****: لن یَحری: شایسته نیست
راه تو پابرجاست
شعری از معصومه بهمنی
دنیا نخواهد زاد سرداری سلیمانی
از نسل سلمان نبی، از خاک ایرانی
از وارث آل علی و فتح خیبر بود
آن خطشکن، شورآفرین آن مرد ایمانی
در انتظار انتقامی سخت و سنگین باش
دشمن، بدان میمیری از فرط پشیمانی
سردار حالا زندهتر هستی شهیدی که
فرمان عالم را به آسانی تو میرانی
تا کور گردد چشم آمریکا و استکبار
هر لحظه میخوانیم: سردارم، سلیمانی
تا بارور گردد درخت انقلاب ما
راه تو پابرجاست میدانم که میدانی…
مالک اشتر حیدر به شهیدان پیوست
شعر از مصطفی کارگر
تیغ با درد به قلب همه بستان پیوست
رود جاری شد و آرام به طوفان پیوست
دست ابلیس برون از شب تاریک آمد
کهکشانی به شهاب رخ تابان پیوست
تا ابد رونق بازار شهادت زیباست
مرد نستوه به فرمانده ایمان پیوست
فصل تفسیر شهود و سفر و لبخند است
عاشق نور به خورشید درخشان پیوست
راه باز است بر آنان که تبسم دارند
راه باز است بر آن کس که به سامان پیوست
مادرش منتظرش بود بیاید قاسم
پسر شیعه به مهمانی سلطان پیوست
ابرها اشک بریزید سلیمانی رفت
مالک اشتر حیدر به شهیدان پیوست
شوکت خشم و خروش علوی در سر داشت
خون پاکش به شهیدان مسلمان پیوست
حاج قاسم به سلامت! که شهادت یعنی
راوی فتح به آوینی رضوان پیوست
سه رباعی
عبدالله فضلی
۱
دنیا همه در بهت مسلمانی تو
مسحور غرور و عرق ایرانی تو
میراث تمام صلح جویان جهان
انگشتر خونی سلیمانی تو
۲
پروانه شد و پر زد و حیرانی کرد
هر جا که رسید، عطرافشانی کرد
این جامعه مریض و رخوت زده را
با خون خودش، شهیددرمانی کرد
۳
دوران طراوت درختی در پیش
همراه توایم اگر چه رفتی در پیش
پایان تو نیست وقت آغازت هست
تو رفتی و انتقام سختی در پیش
تکمیلی: دو شاعر دیگر نیز اشعار خود را منتشر کردهاند
یومالشهدا
شعری از جواد راهپیما – دبی
آتش زده بر دلها انگار سلیمانی
شد قاسم عاشورا افکار سلیمانی
سردار شهیدان بود در کرب و بلا عباس
شد قافلهدار عشق این بار سلیمانی
افتاد علم از دست ای مرد پر آوازه
برخیز و علمهامان بردار سلیمانی
خوابیم و در آرامش در خواب خوشیم امشب
تا سرور دلها هست بیدار سلیمانی
دشمن به هراس افتاد از هیبت پیلافکن
چون مرد نبرد است و پیکار سلیمانی
داعش به جهنم رفت این گفتهی ناب آری
با آب طلا رو شد گفتار سلیمانی
شد سیزده دیماه یوم الشهدا زیرا
نوشید شهادت را سردار سلیمانی
تو میآیی باز
شعری از شهرام پورشمسی با یاری ط.ابراهیمی
تکّهتکّه شـدن از اول شعر باب شده
رسم بر این شد و او پیرو آداب شده
شعله بر خیمه زدند و تو همانند حسین
شعلهور بر لب تو، شـعله خـود آب شده
دستها باز حکایت ز علمداری داشت
دسـتها باز فــدای گـل ارباب شــده
چشـم بیدار ولایـت شده بودی، سـردار!
دائما عادت این مـدعیان، خـواب شـده
تو سلیمانی و مُلک تو دمشق بود، ولی…
خـون تو نذر علـمداری عـشق بود، ولـی
گـرگها آمـده بودند بـه خـیمه بزننـد
عیش بر پا بکنند، سور و ولیمه بزنند
ناگـهان معـجزهی طـیر ابابیـل رسـید
نازل از امر ولی، سورهی الفیل رسید
ذوالفقاری دگر آمد، همهگی مات شدند
لرزه بـر پیکرشـان، خائف الآیات شدند
وعدهی نیست شدن دادی و الوعـده وفاء
داعش و جبههیالنصره شدند غرق و فناء
داد و بـیداد! خـیانت همه از اینجا بود
از بهظاهر که خودیاند، وفاء بیجا بود
زخم، ما از خود خانه،از خودیها خوردیم
سالها خون دل از بیخــردیها خوردیـم
حاجقاسم دل پر خونی از این قوم گرفت
لیـک افسار همـین قـوم به این یوم گرفت
چه کند دل،که فقط عشق خدا طوقش بود؟
چه کند حضـرت ارباب،که دل شـوقش بود؟
بی گمان حضرت سردار، تو می آیی باز…
دوش تا دوش خود یار، تو می آیی باز…
✍🏼شهرام پورشمسی
از یاری و همرایت ممنونم(ط.ابراهیمی)