نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

تاثیر خودکشی بر خانواده‌ها: زخمی که زندگی را می‌خراشد

هفت‌برکه – فاطمه یوسفی: «چهار سال از خودکشی او می‌گذرد و روحم در محاصره‌ی فلاش‌بک‌ها هر روز مچاله و زخمی می‌شود. در یک حلقه‌ی زمانی گیر کرده‌ام و آینده‌ی غیرقابل پیش‌بینی، دست‌وپابسته‌ی یک اضطراب دائمی‌ام کرده است. از من نخواه که در مورد آن حرف بزنم. من امیدی به این جامعه ندارم، وقتی طعم نیش و کنایه‌های عزیزترین و نزدیک‌ترین‌ آدم‌های زندگی‌ام را چشیده‌ام.» اینها را می‌گوید و گوشی را قطع می‌کند. به او حق می‌دهم، صرف داشتن درک برای فهمیدن، همیشه کافی نیست.

لیستی از اسامی خانواده‌هایی که عزیزی را در اثر خودکشی از دست داده‌اند آماده کرده‌ایم. از میان این لیست تنها سه خانواده حاضر شدند در مورد آن اتفاق تلخ حرف بزنند و بقیه به دلایل خاص خودشان از جواب دادن به سوال‌ها طفره رفتند. هیچکدام از این سه گفت‌وگو به صورت رودرو انجام نشده است و ترجیح همه‌ی آن‌ها برای فرار از یادآوری تجربه‌های دردناک و حواشی‌ای که آن روزها پشت سر گذاشته‌اند،گفت‌وگوی غیر حضوری در واتس‎‌آپ بود. به همین دلیل نتوانستیم جزییات زیادی از زندگی آنها را در گزارش وارد کنیم.

درک کردن موقعیت و شرایطی که این خانواده‌ها بعد از حادثه در آن قرار می‌گیرند، شناختن نشانه‌های میل به خودکشی در اطرافیانمان و نحوه‌ی برخورد و توجه مناسب به آن‌ها، روش صحیح رفتار با خانواده‌های آسیب‌دیده و افراد در معرض آسیب، دلایلی بود که ما را برای پرداختن به این موضوع و ارتباط برقرار کردن با این خانواده‌ها مصمم کرد.

در این گزارش یک پسر که به سن جوانی رسیده است و در حال حاضر، تنهایی در یک خانه در شیراز زندگی می‌کند، از پدرش حرف می‌زند. یک برادر که با سختی‌های یک تجربه‌ی تلخ جنگیده است و حالا بعد از چند سال از آن حادثه، چهره‌ی موفقی در شهر است، قصه‌‌ی برادرش را تعریف می‌کند و راهکار و ایده و نظرش را درباره‌ی خودکشی مطرح می‌کند. و یک زن که حالا ۴۲ساله و شاغل است و فقط دو سال با همسرش زیر یک سقف زندگی کرد و بعد از او هیچوقت ازدواج نکرد، از تلخیِ دوست داشتن و متهم بودن می‌گوید.

 

روایت اول: فرزند

پدرم ۴۲ سال داشت. متاهل بود با چهار فرزند. در یکی از روزهای اردیبهشت سال ۹۲ در یکی از خانه‌های خرابه و متروکه به زندگی خود پایان داد. پدرم جانباز شیمیایی و اعصاب‌ و‌ روان جنگ ایران و عراق بود. وصیت‌نامه‌ای در حد چند خط از خودش به جا گذاشته بود اما دلیل و توضیح زیادی برای کارش ذکر نکرده بود؛ جز این که دیگر تحمل این شرایط برایش سخت شده بود.

از لحاظ روحی و جسمی در شرایط سختی قرار داشت و نیاز به کمک پزشکی داشت اما بنیاد شهید آن موقع به بهانه کم بودن درصد جانبازی، پشتیبانی‌هایی را که لازم بود از او نکرد. نبودن کار در زمینه‌ی حرفه‌ای که داشت و نداشتن حمایت پزشکی برای دردهای جسمانی و تحت فشار روحی قرار داشتن او در محیط کار، مشکلات را برای او پیچیده کرده بود. همکارانش در محیط کار نسبت به وضعیت روحی و جسمی او بی‌توجه بودند و این کار را سخت می‌کرد و باعث ضربه زدن به او می‌شد.

آن اتفاق هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود

در مراسم خاکسپاری او بعضی از آشنایان، دوستان و فامیل و کسانی که می‌شناخت و یا می‌شناختند حضور داشتند. اما مراسم زیاد باشکوهی نبود. آن اتفاق تاثیر زیادی در زندگی ما داشت که امیدوارم هیچ خانواده‌ای آن را تجربه نکند. از آن لحظه به بعد، همه چیز تغییر می‌‌کند و خلق‌وخوی آدم‌ها تاریک و پژمرده می‌شود. خنده و شادی تقریبا تا یک مدت طولانی محو می‌شود و دل آدم‌ها سرد.

بازمانده‌ها بعد از آن فشار زیادی را تحمل می‌کنند و تا حدی زیادی خودشان را مقصر می‌دانند یا خودشان را سرزنش می‌کنند که چرا غافل بودند. خانواده‌ها افسردگی شدیدی را تجربه می‌کنند که ممکن است همین موضوع به هر نحو باعث صدمه دیدنشان شود. آن اتفاق هیچ‌وقت فراموش نمی‌شود. زخم عمیقی که همیشه آدم را همراهی می‌کند. یادش، ترس و جو سیاه و سنگینش دور آدم می‌ماند.

با هر خبر خودکشی به حال بدم برمی‌گردم

این اتفاق می‌تواند حس مسئولیت ما را روی افراد و خانواده‌هایی که این تجربه تلخ برایشان اتفاق می‌افتد و یا افرادی که از تصمیم و قصدشان برای خودکشی با ما حرف می‌زنند هم بیشتر کند. باید سعی کرد برای کسی که چنین قصدی دارد، کمک حرفه‌ای گرفت. آدم بعد از آن بیشتر مواظب حرف‌ها و کارهایش می‌شود. چون همیشه در ذهنش یک سوال هست که چرا این اتفاق باید بیافتد و دنبال یک دلیل است. پس سعی می‌کند با هر کمکی که از تو ساخته است، کاری کنی که خانواده آن فرد سال‌ها درگیر این سوال عذاب‌آور نباشد.

وقتی خبر خودکشی کسی را می‌شنوم به شدت ناراحت و دلگیر می‌شوم، و کلی خاطرات تلخ برایم زنده می‌شود که باعث می‌شود چند مدت به حال بد قبل برگردم و سعی می‌کنم با آن کنار بیایم. البته با خانواده‌هایی که این اتفاق برایشان افتاده ارتباط چندانی ندارم؛ فقط سعی کردم کنارشان باشم و وقت‌هایی که لازم دارند که شنیده شوند، حرف‌هایشان را بشنوم.

می‌گویند گذر زمان مشکلات را حل می‌کند اما…

بعد از خودکشی پدرم، حضور من در جامعه خیلی کم شد، تا حدی که تقریبا چند سال قطع بود و در اصل همه هدف‌های زندگی‌ام را گم کرده بودم. آدم دست‌ودلش خیلی سرد می‌شود. گوشه‌گیر می‌شود و بیشتر از همیشه احساس تنهایی می‌کند و فکر و غصه به جانش می‌افتد. اگر این حادثه در دوران کودکی یا نوجوانی کسی اتفاق بیافتد، او در درس و زندگی و درک همه چیز به مشکل می‌خورد و آینده مبهم می‌شود.

همه می‌گویند گذر زمان همه‌ی این مشکلات را حل می‌کند ولی به نظر من این طور نیست. چطور ممکن است که این طور باشد؟ وقتی که یکی از اعضای خانواده‌ات را به این شکل از دست داده باشی، انگار که بخشی از تو هم با او  می‌میرد و هیچ‌وقت قرار نیست آن بخش از تو زنده شود و برگردد. همیشه یادت است و حسش می‌کنی، همان‌قدر تازه، حتی اگر سال‌های زیادی از آن بگذرد. تنها کاری که می‌توان کرد این است که با شرایط کنار بیایی و به عنوان عضوی از خانواده سعی کنی از خانواده‌‌ات حمایت کنی.

 

روایت دوم: برادر

همه چیز از یک درگیری بیرون از خانواده شروع شد و به دنبال آن مشاجره با خانواده و آن حادثه‌ی تلخ. خبری از وصیت‌نامه نبود.

مراسم خاکسپاری او عادی و طبیعی برگزار شد اما یکی از نزدیکان، صحبت در مورد عدم حضور در مراسم تدفین را به میان کشید. شنیده‌ام برخی حضور در چنین مراسمی را به خاطر گناه کبیره دانستن عمل خودکشی، جایز نمی‌دانند، که از دیدگاه من تفکر قبیحی است، چرا که موجبات آزرده‌خاطر کردن بیش‌ازپیشِ خانواده و نزدیکان مرحوم را فراهم خواهد کرد.

در مورد خانواده، از دو زاویه می‌توان به موضوع نگاه کرد، نگاه درونی و نگاه بیرونی.

از بعد بیرونی، خانواده‌ها همیشه قضاوت می‌شوند

از بعد بیرونی، طبیعتا نگاه افراد به خانواده متوفی کمی دگرگون خواهد شد. هرچند خودکشی می‌تواند علل بسیار مختلفی داشته باشد، حتی به گونه‌ای که شاید خانواده در این بحران دارای کمترین نقش و تقصیر باشد، اما متاسفانه چنین برداشتی در بطن جامعه وجود ندارد و افراد به صورت عمومی با توجه به اطلاعات خود از اتفاقات به قضاوت خانواده خواهند نشست و بعضا حرف‌وحدیث‌ها و تحلیل‌های عجیب و غریبی نیز از همین صحبت‌ها به گوش خانواده می‌رسد که موجب آسیب‌پذیری بیشتر اعضای خانواده خواهد شد.

حتی پس از گذشت سال‌ها از این اتفاق شاید جامعه به صورت عمومی قضیه را فراموش کرده باشد، اما در مواقع و موارد مختلف موضوع در اذهان عمومی هنوز پابرجاست و هربار ممکن است به گونه‌ای موجبات آزرده‌‌خاطر شدن خانواده و نزدیکان متوفی به وجود بیاید. در نتیجه برداشت‌های جامعه و نگاه بیرونی به خانواده متوفی متاسفانه به گونه‌ای است که به آسیب‌پذیری هرچه بیشتر خانواده‌ی داغ‌دیده کمک می‌کند.

از بعد درونی، کنار آمدن با این اتفاق مشکل است

در نگاه درونی، از دیدگاه من، بزرگ‌ترین پیامدها و چالش‌های این اتفاق شوم، متوجه درون خانواده خواهد بود. چرا که غم از دست دادن یک عزیز از خانواده به خودی خود می‌تواند کمرشکن باشد و اگر این اتفاق در خلال روندی غیرطبیعی رخ دهد طبیعتا از نظر روانی شرایط اعضای خانواده را برای پذیرش و کنار آمدن با این اتفاق سخت‌تر می‌کند.

خانواده‌هایی که دچار این اتفاق ناگوار می‌شوند، خواه ناخواه تا آخر عمر متاثر از این جریان خواهند بود. هرچند شاید به ظاهر پس از گذشت سال‌ها این اتفاق از حافظه‌ی عمومی جامعه پاک شده باشد، اما به خصوص در جوامع کوچکتر مثل گراش که افراد شهر با هم آشنایی بیشتری دارند، در مقاطع مختلف و موضوعات خاص که می‌تواند به نحوی مرتبط با قضیه باشد، مجددا خود را نشان خواهد داد و می‌تواند تبعات خاص خود را در هر زمان و مکان ممکن داشته باشد.

باید حرف زد و بین این خانواده‌ها ارتباط برقرار کرد

اما هیچ چیز بهتر از شفافیت نیست. فکر می‌کنم باید اعضای خانواده چنین واقعیتی را بپذیرند و از گفت‌وگوی صادقانه در مورد آن در جاهایی که نیاز است، مثل جلسه خواستگاری، صحبت کنند. چرا که این اتفاق طبیعتا در زندگی آینده‌ی اعضای خانواده هم می‌تواند تاثیرگذار باشد و غیرقابل اجتناب است و فرار کردن و نپذیرفتن این موضوع ‌می‌تواند به بروز آسیب‌های احتمالی بیشتری کمک کند.

وقتی خبر خودکشی کسی را در شهر می‌شنوم دچار تزلزل می‌شوم. خوب است که ارتباطی بین خانواده‌هایی که این تجربه تلخ را دارند به وجود بیاید. هر چند به صورت طبیعی، ارتباطی سازماندهی‌شده بین این خانواده‌ها به وجود نخواهد آمد، مگر این که آشنایی قبلی و مناسبت‌ها یا روابط کاری، فامیلی یا … در جامعه موجب چنین ارتباطاتی شود. تاکنون هم مشاهده نکرده‌ام که ارگان، سازمان یا نهادی یا حتی خانواده‌ای با هر هدف یا نیتی به دنبال این باشد که چنین ارتباطاتی شکل بگیرد.

به صورت کلی این اتفاق می‌تواند در ابتدا اعضای خانواده را به سوی انزوا سوق دهد تا از نگاه‌ها و قضاوت‌های جامعه دورتر باشد. اما این برای افراد و خانواده‌های مختلف می‌تواند متفاوت باشد و قطعا نیاز است که افراد اجازه ندهند این انزوا دنباله‌دار شود، به گونه‌ای که حضور اجتماعی‌شان تا همیشه تحت تاثیر این موضوع قرار بگیرد.

 

روایت سوم: همسر

فقط دو سال از ازدواجمان می‌گذشت. پاییز ۱۲ سال پیش در حیاط خانه اقدام کرد. قبل از آن نیز اقدام به خودکشی کرده بود که منجر به مرگ نشده بود. دکتر روانشناسی که چند روز آخر عمرش با او صحبت کرده بود می‌گفت او درگیر یک نوع بیماری روانی بوده است.

دوست‌اش داشتم ولی من را مقصر می‌دانستند

فقط دو سال با او زندگی کردم اما به اندازه‌ی تمام عمرم تاوان دادم. دوستش داشتم و مرگش ضربه‌ی سنگینی بود برایم، اما تلخی فراق و نداشتنش همه‌ی دردی نبود که باید تحمل می‌کردم.

او هیچ وصیت‌نامه‌ای از خودش به جا نگذاشت و بازخوردهای بعد از مرگش درست از لحظه‌ی خاکسپاری‌اش آغاز شد. خانواده‌اش به من اجازه ندادند که در مراسم تدفین او شرکت کنم. آنها من و خانواده‌ی من را گناهکار و مقصر می‌دانستند و این شایعه در کل شهر پیچید و هر کسی از ظن خودش من و خانواده‌ام را قضاوت کرد. تاثیر آن روی زندگی، آینده و آبروی خودم و خانواده‌ام خیلی زیاد بود. اوایل آنقدر فشارها زیاد بود که از خانه بیرون نمی‌رفتم و می‌ترسیدم. حس تحقیر شدن داشتم.

می‌شنیدم که پشت سرم می‌گفتند اگر زنش صبر می‌کرد، اگر زنش جواب نمی‌داد، اگر طاقت می‌کرد، شوهرش این کار را نمی‌کرد. اما سنگین‌ترین حرفی که شنیدم این بود که می‌گفتند برادرش و خانواده‌اش این کار را کردند و این موضوع برایم روزهای تاریکی را رقم زد.

می‌خواهم از آن فضا دور باشم

وقتی خبر خودکشی کسی را می‌شنوم حس خیلی بدی به من دست می‌دهد و به گونه‌ای زندگی خودم برایم تداعی می‌شود. اگر با آن خانواده ارتباطی داشته باشم و از عهده‌ام بربیاید، چون خودم با این مشکل روبه‌رو بوده‌ام و شرایطشان را درک می‌کنم، سعی می‌کنم کمکشان کنم.

یک بار یکی از دوستانم از تصمیمش به خودکشی با من حرف زد. برای صحبت کردن با او وقت زیادی گذاشتم. الان چند سالی هست توانسته‌ام منصرفش کنم و خدا را شکر دارد زندگی‌اش را می‌کند.

اما زیاد دوست ندارم با خانواده‌هایی که درگیر این حادثه تلخ شده‌اند ارتباط برقرار کنم، چون زندگی‌ام خیلی تحت تاثیر این نوع زندگی قرار گرفته و دوست دارم کمی از آن فضا دور باشم.

حرف‌ها و قضاوت‌ها کار خودشان را می‌کنند

گذر زمان روی خیلی چیزها تاثیر می‌گذارد، روی قضاوت‌های مردم و قبول شرایط. من فکر می‌کنم به مروز زمان حقانیت هر موضوعی برای همه رو می‌شود، اما خیلی دیر. زمانی که دیگر حرف و حدیث‌هایی که پشت سرت گفته شده، تاثیر خودش را گذاشته و کاری نمی‌شود کرد.

 

توضیح هفت‌برکه: این گزارش حدود دو سال پیش در شهریور ۱۳۹۸ تهیه شده بود، اما انتشار آن به دلایلی به عقب افتاد. با اتفاقاتی که در ماه‌های اخیر در گراش رخ داد، انتشار این نوع گزارش‌ها ضروری‌تر از قبل می‌نماید.

خروج از نسخه موبایل